اکنون که خیل وسیع ایرانیان در تشییع جنازه قاسم سلیمانی آمده اند، بسیاری اعم از موافق و مخالف از این واقعه شگفت زده شده اند. تا پیش از این در مناسبت های رسمی جمهوری اسلامی این تعداد از افراد ظاهر نمیشدند. برخی آن را معلول چهره فرا جناحی و ملی قاسم سلیمانی دانستند و برخی ناشی از “اتحاد ملت در مقابل دشمنان” دانسته اند. اما به نظر میرسد، چیزی فراتر از یک عامل مجرد در این پدیده سیاسی نقش داشته است. پی بردن به عوامل این پدیده در ابتدا با کالبد شکافی جمعیتی جماعت تشییع کنندگان شروع میشود.
به راستی این جماعت از چه اقشاری ترکیب شده بودند؟
به نظر میرسد، اولین و بزرگترین بخش از این جماعت در واقع بدنه اجتماعی اصولگرایان و نیز آن بخش از بدنه اجتماعی اصلاحطلبانی بودند که به دلایل مختلف هنوز از مشی اصلاح طلبی نبریده اند. بزرگان این دو جریان سیاسی موضعگیری میکنند و آنها نیز به پیروی از آنها فکر و عمل میکنند. این قشر از منظر روانشناختی با وجود تفاوتهای ظاهری در باورهایشان همگی شخصیت تابع دارند (فردیت در آنها شکل نگرفته است).
بخش دوم، کسانی هستند که پیشینه قاسم سلیمانی را به درستی و به طور زنجیروار نمیدانند. آنها نمیدانند قاسم سلیمانی از کجا آمده، چه کارها کرده و نسبتش با تثبیت و گسترش قدرت جمهوری اسلامی در خاورمیانه چیست؟ قاسم سلیمانی در ذهن آنها از زمانی مطرح است که فیلمهای تبلیغاتی او را دیده اند و از مجاری حکومتی شنیده اند که او نقش محوری در جنگ با داعش داشته است. برای آنها که حفظ امنیت – دور بودن خطر داعش از ایران – مهمترین نیازشان است و آزادی به یک نیاز مهم برایشان تبدیل نشده است و قدرتمندی، شهامت و ساده زیستی (نمودهای انسان آرمانی نقش بسته در ایدئولوژی جمهوری اسلامی)، هنوز هم ناهوشیارانه بنیاد باورهایشان را در اعماق ذهنشان میسازد، قاسم سلیمانی برایشان چونان ستارهای میدرخشد؛ چون در فیلمهای گرفته شده از قاسم سلیمانی در جبهه ها و عرصه های مختلف زندگی نظامی و سیاسی او خاطرات نوستالژیک رزمندگان و “شهدای” انقلابی دهه شصت شمسی را برایشان زنده میکند؛ شخصیتهایی که دیگر نه به صورت آثار واقعی شعارهای پرطمطراق ایدئولوژیک بلکه فقط در نوستالژیهای اعماق ذهن این افراد زنده هستند. برای این افراد، قاسم سلیمانی از زمان جنگ با داعش مطرح میشود نه از زمان بهار عربی که سوریه هم متاثر از آن ناآرام شد و جمهوری اسلامی توسط شاخه برون مرزی سپاه (سپاه قدس)، با کمکهایش به بشار اسد باعث بقای اسد به قیمت کشته شدن صدها هزار نفر و آوارگی میلیونها نفر از مردم سوریه شد. جدای از ارزشگذاری های اخلاقی بیایید از منظری موشکافانه ببینیم که واقعا چرا قاسم سلیمانی تازه از این زمان برایشان مطرح میشود؟ پاسخ به این سوال را باید از دو منظر علت یابی کرد:
منظر اول که فقط مختص همین قشر از افراد دارای اطلاعات جسته گریخته است، در سبک زندگی این قشر باید جستجو شود. این قشر به دلیل درگیریهای معیشتی قادر به پیگیری مستمر و تجزیه – تحلیل عمیق اخبار نیست و در حال ریزش از طبقه متوسط به طبقات پایین اقتصادی است و همزمان در حال از دست دادن عمق فهم سیاسی اش از وقایع منحصر به فرد زمانهاش است.
منظر دوم که به درد تحلیل هر سه گروه مورد بحث در این مقاله می خورد، مثالهای بسیار عمیقتر است و آن ضعیف شدن اخلاق عمومی در جامعه ایران طی سالهای عمر جمهوری اسلامی است که بخشی از آثارش در افزایش تنشهای بین افراد و گروههای اجتماعی و افزایش آمار مراجعه به دادگاهها رخ می نمایاند. این گونه افراد به خاطر تنزل در توان قضاوت اخلاقی، کشته شدن افراد ملتهای دیگر به قیمت ایجاد و حفظ امنیت برای خود را توجیه پذیر دانسته، آن را مشکل بزرگی نمی بینند. مشکل اخلاقی این قشر از اینجا نیز ناشی میشود که در اعماق ذهن این گونه افراد حق به طور مستقل از افراد وجود ندارد بلکه بستگی دارد چه کسی حرفی را میزند یا عملی را انجام میدهد. بر اساس این سطح از اخلاق که میتوان آن را اخلاق “قدرتمحور” دانست، حق با کسی است که قدرتمند یا قدرتمندتر است. از دیگر سو و از مدتها پیشتر، تبلیغات سپاه هم سعی دارد قاسم سلیمانی را قدرتمند نشان دهد. تبلیغات، او را در حال قدم زدن بدون واهمه روی خاکریزهایی نشان میدهد که انگار در تیررس دشمن است ولی هیچ معلوم نیست موقعیت جغرافیایی این تپه که قاسم سلیمانی در حال راه رفتن روی آن است، کجاست و آیا اصلا در آن سوی دوربین، دشمنی هم وجود دارد یا خیر! دقت کنید؛ ذهنی که در سطح اخلاقی پایینی است از رشد شناختی پیشرفتهای نیز برخوردار نیست که بتواند در مقابل تبلیغات رسانهها پرسشگر و منتقد باشد و تفکر مستقلی شکل دهد یا استقلال فکریاش را در مقابل هجمه های مختلف اجتماعی و رسانهای حفظ کند. تبلیغات از مدتها پیشتر به طور عمیقی باورهای چنین انسانی را درگیر کرده و حالا میبیند قاسم سلیمانی که مطابق تصاویر تبلیغاتی همزمان قدرتمند، خندان (بااخلاق نیکو)، ساده زیست، محاسبه گر و خداباور نشان داده میشود، توسط دولتی بیگانه به طریقی ناغافل کشته شده است که با روشهای مبارزه پهلوانانه در اعماق ذهن ایرانیان (مبارزه تن به تن و رودررو)، در تضاد است. همزمان خیل عظیم واکنشها را میبیند و احساس میکند یک انسان بسیار وارسته از زمین به آسمان بال گشوده است. ذهن او دیگر در مقابل این همه تهاجم معنای شبه متعالی توان مقابله ندارد و تسلیم میشود. درست مثل زمانی که احمدی نژاد از مدتها قبل و از زمانی که شهردار تهران بود، توسط سپاه تبلیغ شد و در مصاف با رفسنجانی به طرز شگفت آوری آرای ریاست جمهوری را از آن خود کرد. به همین گونه از مدتها قبل شخصیتی آرمانی از قاسم سلیمانی نیز برای پیشبرد اهداف جمهوری اسلامی و تبعیت بیشتر نیروهای انسانی در کشورهای مختلف نشان داده میشود و برخی از اصولگرایان برنامه هایی نیز احیانا برای ریاست جمهوری او دارند که ناگهان آمریکا به چنین شخصیت شبه متعالی حمله میکند و او که این همه خوب و متعالی است، “مظلومانه” کشته میشود. حالا احساس این افراد دو گانه است: هم هیبت او خُرد شده (انگار که یک پهلوان باستانی از پشت خنجر خورده است) و باید کسانی باشند که وعده مشت آهنین در دهان استکبار جهانی را بدهند و هم اینکه او مظلومی در حد و اندازه حسین (امام سوم شیعیان)، است. معجون احساسات ملی و مذهبی از این بهتر نمیتواند ساخته شود ولی یک جای کار میلنگد چون دلدردی هم بعد از خوردنش در پیش خواهد بود که با وجود خوشمزگی لحظه ای، خورنده را به فحاشی به آشپز خواهد کشانید!
و اما گروه سوم که به شدت فقیر است، از طریق مدارس و نهادهای رسمی جمهوری اسلامی و روابط اجتماعی متوجه میشوند که یک روز مسافرت مجانی به قم یا مشهد یا تهران همراه با انواع پذیرایی مهیاست! خوب چه چیز بهتر از این برای یک انسان گرسنه که هیچ گاه فرصت دانستن را نداشته و آگاهی خاصی را هم شکل نداده و رشد روانی چندانی نکرده است؟ انسانی که هیچ گاه در وضعیت و سبک زندگی یک شهروند طبقه متوسط قرار نداشته تا از علت گرسنگی اش آگاه شود و به خاطر گرسنگی اش به جایی انتقاد داشته باشد. این قشر از افراد نه با غم و اندوه بلکه با خوشحالی راهی کارناوال تشییع جنازه یک شخصیت مهم ملی میشوند و همزمان هم تفریحی کرده اند، هم شکمشان برای یک روز هم که شده مثل ایام عاشورا و تاسوعا سیر شده و هم اینکه احساس شخصیت میکنند چون فرصت ابراز عقیده سیاسی پیدا کرده اند ولی نه عقیده خودشان بلکه فقط پژواک تریبونهایی که غیر واقعیتهای ایدئولوژیک را نعره میکشند.
اما چه میشود اگر وعده مشت آهنین محقق نشود؟
بیایید چند ماه جلوتر را نگاه کنیم. حالا جمهوری اسلامی تا حدی که منجر به جنگ نشود پاسخ هایی به آمریکا داده و در بوق و کرنا کرده تا اهمیت اقدام یا اقداماتش را برای افکار عمومی داخل کشور و طرفدارانش در منطقه خاورمیانه بزرگنمایی کند. ترامپ هم درگیر کشمکش با دموکراتهای آمریکاست و مجبور است کمی از شدت عملش بکاهد ولی همزمان میل شدید به حملهی دفاعی در ذهن او و برخی همفکرانش زبانه میکشد. اگر ترامپ توسط دموکراتها کنترل شود، جمهوری اسلامی میماند و انتظارات متفاوت از وعدههای گنگ و مبهم و کلیاش که در مورد پاسخگویی به کشتن قاسم سلیمانی در ذهن تشییع جنازهکنندگانش ایجاد کرده است. درست مثل زمانی که هیتلر سخنرانی میکرد و حرفهای کلی و مبهمی میزد که خوشایند هر کس با هر سلیقهای بود، پس از این تبلیغات گسترده نیز هر کس از ظن خود یار این وعده ها شده است و آنان که بعدها انتظاراتشان برآورده نشود، بر اساس همان منطق اخلاق قدرتمحور احساس میکنند جمهوری اسلامی ضعیف است چون نتوانسته انتقام خون یک “شخصیت ملی” به زعم شرکت کنندگان در تشییع جنازه را به خوبی بگیرد. اینجاست که باز مثل همیشه یک حکومت ایدئولوژیک در چاله ایدئولوژی خودش میافتد و باید برای نجات از دردسر خودساخته (تبلیغات پرطمطراق ایدئولوژیک)، دست و پا بزند! هر بار که این چاله کنده میشود و اینگونه دست و پاها زده میشود بخشهای بیشتری از جامعه باورشان را نسبت به آن حکومت ایدئولوژیک از دست میدهند.
اما بیایید نگاهی هم به آن بخشهایی از جامعه بیندازیم که تحت تاثیر این تبلیغات ایدئولوژیک قرار نگرفتهاند و در زیر این پوشش غیرواقعی (ایدئولوژیک) در حال شکلدهی به واقعیتی جوشان هستند که بارها سربرآورده و هر بار که سر برون آورده است، شدت بیشتر و گستره جغرافیایی وسیعتری داشته است. بدون این واقعه (کشته شدن قاسم سلیمانی)، این جماعت معترض تا مدتی کوتاهتر در خاموشی سپری میکردند ولی حالا که او کشته شده و حکومت ایدئولوژیک با بهرهبرداری هایش انگار که جان دوباره گرفته است، مدت طولانی تری (حداکثر یک سال) زیر لحاف دنیای غیر واقعی تبلیغات قدرت توتالیتر مخفی خواهد شد تا این نیروی اجتماعی از توان خودش در تخریب قدرت توتالیتر مطمئن شود و یک جرقه دیگر از سر نادانی و سهلانگاری قدرتمندان توتالیتر بخورد. پس هر چه این مدت طولانیتر شود، به نفع جامعه جنبشی ایران است. در این مدت بر خیل گرسنگان افزون خواهد شد و در این زمان دیگر به خاطر برآورده نشدن شعارهای غیر واقعی قدرتمندان توتالیتر معجون ملی و مذهبی مذکور اثرش را گذاشته و دلدردها آغاز شده است. این یعنی پیوستن تعداد بیشتری به نیروی اجتماعی معترض زیر پوسته عرصه عمومی جامعه درست همزمان با سرمستی قدرتمندان توتالیتر از سیل عظیم جمعیتی که آنها را در یک اقدام ضدآمریکایی همراهی کردهاند. نتیجه چیست؟
ناگهان درست همان موقع که قدرت توتالیتر خاماندیشانه از بقای خودش مطمئن شده و احتمالا بخشهایی از اپوزیسیون هم مایوس و خسته از شدت اقداماتشان کاستهاند باز دوباره و این بار چنان جمعیتی در مقابل غول توتالیتاریسم سربرمیآورد که دنیای پوشالین غیرواقعیت در مقابل واقعیت دنیای اجتماعی نوظهور فرو میریزد. در این زمان است که ریزش و سقوط توتالیتاریسم را شاهد خواهیم بود اگر ترامپ بگذارد این غول توسط مادرش (جامعه)، از پای درآید. پس به عنوان یک آزادیخواه از اپوزیسیون میخواهم به خاطر جولانهای جمهوری اسلامی که پس از این در داخل ایران به راه خواهد انداخت، از خیزش دوباره ملت ایران مایوس نشوند.
این سیل هر چقدر که به تعویق افتد بزرگتر خواهد بود.
*مقالات مندرج در سایت نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.