قشقایی ها: دیروز، امروز و فردا (بخش دوم)

اشکبوس طالبی-

قشقایی ها، یک اتحادیه ایلی بزرگ و پرجمعیت ترک  ایرانی هستند که ازقرن ها پیش درخطه های مرکزی و جنوبی ایران به کوچ نشینی و دامداری روزگارمی گذرانیدند* .طوایف و تیره های متعدد ایلات قشقایی، هرکدام با پیشینه و تبار مختلف، از مکان های متفاوت ودر زمان های متفاوت  ازفلات ایران، به این مناطق آمده اند.

در دوران بحرانی سالهای 1906- 1911 میلادی  که حکومت مرکزی ایران بشدت ضعیف و تحت سیطره روس ها از شمال و انگلیسی ها در جنوب دست و پا میزد، صولت الدوله و قشقایی ها یکی  از بازیگران اصلی خطه فارس بزرگ بودند و در تمام این کشمکش های داخلی ، بیشتر در کنار مشروطه خواهان و نیروهای ضد انگلیسی موضع  می گرفتند و با دستگاه قوامی ها ، ضدیت می کردند. دولت مرکزی 4 بار تلاش کرد تا صولت الدوله رااز مقام ایلخانی فارس برکنار کرده و یکی از برادران ناتنی ایشان را به این سمت منصوب کرده و ازاین طریق کشمکش و دو دستگی را در بین قشقایی ها بوجود آورده و صولت الدوله را تسلیم کنند . اما صولت الدوله توانست با درایت و تدبیر تمام این برنامه ها را بر هم بریزد ودر مقام ایلخانی پرقدرت جنوب باقی بماند . ( لوئیس بک120-104 ).

بنا به گفته ویلسون، توانایی صولت الدوله تا حدی بود که قوام با داشتن قوای مسلح خصوصی و پشتیبانی ایل خمسه و کمک های انگلیسی ها نتوانست در برابر او تاب بیاورد و مجبور به استعفا شده و شیراز را ترک کرد.( ویلسون 1916 صفحات 34-22) .

حکومت های مرکزی و قدرت های پرنفوذ خارجی مثل انگلیس- روس و آلمان هم ازاین پدیده بی خبر نبودند. از همه مهمترانگلیسی ها برای حفظ امنیت چاه های نفت در جنوب وامنیت تجارت با هند، و امنیت راه ارتباطی  بوشهر- شیراز- اصفهان،  بارها با صولت الدوله از در آشتی و تطمیع و تهدید درآمدند ولی هربار مایوس شدند و لذا سیاست تخاصم و به انزوا کشاندن صولت الدوله را در پیش گرفتند. بنا به گفته کریستوفرساکس،”انگلیسی ها رسما با قوام الملک والی فارس که یکی ازوابستگان قاجار بود همراه می شوند تا صولت الدوله را که به حزب دمکرات فارس و طرفداران مشروطه  گرایش داشت * ازمقام ایلخانی گری قشقایی  برکنار کرده ودیگری را به این سمت انتخاب کنند”( نوروز درداری- رکن زاده  آدمیت). البته چنین تلاش هایی هم شد ولی همگی بی نتیجه بودند.

چندی بعد، در سال 1908 در هنگام کوچ ایل از سرحد به گرمسیر در گیری شدیدی بین نیروهای قوام الملک و قشقایی ها پیش امد که منجر به ترور قوام شد. البته قشقایی ها در این ترور دست نداشتند. پسر قوام الملک به عنوان والی فارس کمر به در هم شکستن صولت الدوله و مشروطه خواهان بست . مشروطه خواهان به تنگنا افتادند و و انگلیسی ها هم بر آن شدند تا سید عبدالحسین لاری رهبر مذهبی دمکرات ها و صولت الدوله را دستگیر کرده و به تهران بفرستند*.(نامه های اسماعیل خان و Smart  کنسول انگلیس در بوشهر به همدیگر)

در سال 1909  نیروهای سازمان یافته مشروطه خواهان از شمال و شمال شرقی و از بختیاری روی به تهران آورده و تهران را فتح نمودند. و به استبداد صغیر پایان دادند . سردار اسعد بختیاری به  وزارت کشور رسید  او  نگران نزدیکی صولت الدوله با شیخ خزعل و رضا خان والی پشتکوه لرستان بود . وی  برای اعاده نظم و اجرای قوانین جدید ، به محدود کردن توان صوالت الدوله و قشقایی ها همت گماشت که منجر به تضاد و دو گانگی بین بختیاری ها و قشقایی ها شد . وهر دوطرف نیرو به اصفهان فرستادند ولی این صف آرایی به تخاصم نینجامید.( ابرلینگ1974(. در حقیقت ، این بار صولت الدوله روبروی نیروهای پیروز مشروطیت قرار گرفت و رقابت با بختیاری ها عمده تر شد تا مشروطیت در ایران.
وقوع جنگ جهانی اول در سالهای1914-1918-  منطقه فارس و سرنوشت قشقایی ها را در رقابت بین دونیروی متخاصم انگلیس و آلمان رقم زد. انگیسی ها با تکیه بر ایل خمسه وبختیاری ها و ایجاد ژاندارمری، بر شیراز و بوشهر و مناطق نفتی جنوب تسلط داشتند و آلمان ها به قشقایی ها نزدیک شدند و یکی از زبده ترین کنسول و افسر اطلاعاتی خود ( واسموس) را به قشقایی ها فرستادند .  نیروهای طرفدار انگلیسی ها و نیروهای طرفدار آلمان ها در جنگ و گریز و کشاکش مداوم بودند که منجر با اتحاد تنگستانی ها ، دشتستانی ها، کازرونی ها  و صولت الدوله شد و در گیری های صولت الدوله و انگلیسیها  در بندر بوشهر پیش آمد.( لوئیس بک)

با پایان رسیدن دولت قاجار و روی کارآمدن رضا شاه، یک دوره پر نشیب و فراز سیاسی- اقتصادی  را برای قشقایی ها رقم زد. رضاشاه گاهگاهی به خاطرگرایشات به آلمان ها، خود را متحد صولت الدوله وقشقایی ها می دید. لذا او صولت الدوله و پسرش ناصرخان را به تهران خواند وصولت الدوله را به مجلس فرستاد. اما در عمل نتوانست قدرت گروه های قومی و حکومت ها ی خود مختارمحلی را تحمل کند چرا که با برنامه های دولت مدرن او (حکومت واحد- ملت واحد-  زبان واحد  –و لباس واحد) و یکپارچه اوهمخوانی نداشت. لذا صولت الدوله راازمجلس بیرون کشید و به زندان انداخت و ناصر خان را در حبس خانگی نگه داشت.                                                                                                     این

اقدام رضاشاه برای قشقایی ها وسایرایلات فارس و کهگیلویه و بویراحمد، گران آمد که منجربه ایجاد اتحادیه عشایر جنوب شد و در جنگی تمام عیار با حکومت مرکزی ، به رهبری علی خان سالار، برادر صولت الدوله، سر انجام رضاشاه را واداشت تا صولت الدوله و پسرش را از زندان آزاد کرده ودر پی مماشات با قشقایی ها باشد. او می خواست تا مسایل ترکمن ها، کردستان، آذر بایجان و لرستان وشیخ خزعل را حل و فصل کرده و سپس کار قشقایی ها را یکسره کند، که چنین هم کرد و بار دوم از درآشتی جویانه صولت الدوله را به تهران آورد و در شهریور 1311 دستورلغو مصونیت سیاسی اورا توسط (علی منصور) وزیر داخله، به مجلس داد. ( نصیری طیبی) .چندی بعد صولت الدوله  را  دوباره به زندان انداخت و با فشارتمام ازهوا وزمین به قشقایی ها حمله کرد و مقاومت آنها را درهم شکست. آنها را خلع سلاح کرده وبه اجبار (تخته قاپی) کرد تا به اصطلاح خودش این عامل عقب ماندگی و شوربختی ایران را پایان دهد*( ایرج افشار). البته سیاست آتاتورک درترکیه هم همین بود . چند صباحی بعد صولت الدوله درزندان فوت کرد و یا به قولی مسموم شد. این رویداد ها منجر به  یک دوره درازدشمنی قشقایی ها با سلسله پهلوی وانگلیس شد که شاید هنوزهم ته نشین نشده باشد.

بروز جنگ جهانی دوم، اشغال ایران توسط متفقین، تبعید رضاشاه و گشایش نسبی آزادیهای سیاسی و اجتماعی، همراه با  جوان بودن شاه و ضعف نسبی  حکومت مرکزی، برای پسران صولت الدوله فرصتی طلایی فراهم آورد تا از دوره طولانی تبعید و حبس خانگی، از پایتخت فرار کرده و به فارس برسند و ایل ازهم پاشیده و شکست خورده قشقایی را دوباره سرو سامان بدهند.

در زمان کوتاهی خانه های گلین ( تخته قاپی) تخریب شد و ده نشینان اجباری قشقایی با کمک خوانین وسایرهم ایلاتی ها، به تهیه اسب و تفنگ و گوسفند پرداخته و به زندگی ایلی روی آوردند. مراتع ازدست رفته و مصادره شده خود را دوباره بدست آورده و به کوچ نشینی روی آوردند.
تفنگ، اسب، گوسفند و مرتع ( ییلاق و قشلاق)، چهار چرخ ماشین زندگی ایلی و کوچ نشینی عشایر قشقایی را سامان می داد که تقریبا همگی ازدست رفته بودند. یعنی نقش اقتصادی و سیاسی قشقایی ها که عامل قدرت و هویت آنها بود در چند قدمی زوال و نیستی بود.

ناصر خان و خسروخان، و سایر رهبران و کلانتران این ایل پراکنده، موفق شدند تا امکانات چنین نیازهای حیاتی را که رضا شاه از آنها گرفته بود، دوباره برای ایل فراهم کنند. ایل را دوباره متحد و یکپارچه کنند. مراتع را گسترش دهند. پاسگاهها و ستون های نظامی را خلع سلاح کرده و مسلح شوند و در پناه این قدرت و توانایی و یکپاچگی، توان معیشتی و گوسفنداری ایل را توسعه دادند و در جایگاه قهرمانان ایل جای گرفتند و چنان به قدرت و احترام رسیدند که دولت مرکزی چاره ای نداشت جز این که ایلخان بودن آن ها را به رسمیت شناخته وبه نوعی آزادی و خود گردانی آنها را در جنوب تحمل کند. بار دیگر آلمانی هم ، اوضاع را مناسب یافتند و در فکر نزدیکی با سران ایل ، در صفحات جنوبی کشور سر بر آوردند.                                                                                                                                                      یک دوره ازجنگ های مرکزی– پیرامونی، در این زمان ها به وقوع پیوست که درحقیقت جنگ های سنت و مدرنیته نو پا بود. ایلاتی ها به زندگی سنتی خود دلبسته بودند و حاضر به یکی شدن با زندگی جدید شهری نبودند و در محدوده زندگی خود، خود گردانی کامل می خواستند که البته حکومت مرکزی چنین شیوه ای را نمی توانست تحمل کند . این تضادها و دوگانگی مراکز قدرت به تخاصم و جنگ روبرو تبدیل می شد والبته از هر طرف که کشته می شدند، ایرانی بودند.

جنگ های کارزین، دشت موک، سمیرم و کازرون، درهمین دوران به وقوع پیوست و آسیب پذیری دولت مرکزی را برای قشقایی ها بیشترنمایان ساخت وبرغرورو قدرت برادران قشقایی افزود. لذا آنها با همکاری بویراحمدی ها، آشکارا قدرت حکومت مرکزی و شاه جوان را به چالش کشیدند و دررقابت بین قدرت های جهانی دوباره به آلمان ها  نزدیک شدند. خسرو خان به محبوب ترین و شجاع ترین چهره ایلات جنوب شناخته شد و ناصر خان به یک سیاستمدارملی و پر نفوذ و شناخته شده ارتقا یافت. و دوبرادر دیگر ملک منصور خان و محمد حسین خان برای تحصیل به انگلستان و آلمان رفتند.

ظاهرا اوضاع درجهت برنامه ها وآرزوهای رهبران قشقایی پیش می رفت. این ورق برگشتن به نفع قشقایی ها، ستاره اقبال آنها را به تلالو انداخت ودرزمان کوتاهی چنان قدرت وابهت و یکپارچگی وغرور به ایل روی آورد که در تاریخ قشقایی ها بی سابقه است. زبان، فرهنگ و لباس قشقایی ها، حتی درروستاها و شهرک های فارس نشین، همگانی شد وزبان ترکی و موسیقی قشقایی  رونق گرفت و کلاه دوگوشی ناصر خانی نماینده هویت زبانی و فرهنگی ایل شد و چنان قدرت و اعتماد به نفسی به رهبران ایل و توده مردم به ارمغان آورد که ناصر خان از سازمان ملل در خواست کرد تا زبان و فرهنگ قشقایی در سازمان ملل به عنوان یکی از اقوام ایران به رسمیت شناخته شود ، ولی به  این درخواست جوابی مناسب داده نشد. شاید دلیل این بود که جنبه سیاسی و اقتصادی قشقایی ها در جنوب ، ازجنبه فرهنگی آن مهمتر بود یا حکومت مرکزی ایران به این درخواست ، روی خوش نشان نمی داد. این تلالو و غرور دیری نپایید. و به قولی  دوباره ورق بر گشت……….

کوچ قشقایی ها ( دیروز)  نقاشی از:  پرویز کلانتری

جامعه ایل قشقایی دراین زمان، هنوز سنتی و ایلی بود وازدو طبقه مختلف المنافع تشکیل می شدند. اول طبقه فرمان روایان و دوم طبقه فرمان بران. این دو طبقه، قرن ها با مناسبات مشابهی بدون تغییرادامه حیات داده بودند. و مردم عادی هم که بار تولیدی و اقتصاد شبانی را بر دوش می کشیدند،  چنین سنتی را نیز پذیرفته بودند.

طبقه فرمان روایان شامل طبقه خوانین، کلانتران و کدخدایان بزرگ بودند که همگی نسبت به دوری و نزدیکی به ایلخانان قشقایی، مناصب واختیارات و قدرت نفوذ مختلفی داشتند و این قدرت و نفوذ را ( خونی) ارثی و اجدادی و یک نوع حق ویژه می پنداشتند. و ازاین طریق به آب و ملک وروستاهای زیاد دست یافتند. ییلاق ها و قشلاق های خود را گسترش دادند و بر تعداد گوسفندان و رمه ها وتفنگ هاو فراش ها و نوکرباب ها افزودند. کار حتی بدانجا رسیده بود که عده ای از این خوانین در محدوده خودشان ، دادگاه های خودشان را داشتند و زندان ها و نظم و نسق خودشان را. از آموزش و پرورش هم خبری نبود و فقط خان ها این توانایی را داشتند تا ملاها و میرزا های شهری را استخدام کرده و به فرزندان خود آموزش دهند.

اما، طبقه فرمانبران که توده ایلی و دامداررا تشکیل میدادند یا آدم خان بودند یا آدم ایل.( دکترجواد صفی نژاد).* آدم های خان، زنان ومردان ساده ایلی بودند که تمام وقت درخدمت دستگاه عریض وطویل خوانین و کلانتران و کدخدایان بزرگ بودند که شبانروز( بیگاری ) می دادند وبرای زنده ماندن، قوت لایموتی می گرفتند و خوانین خود را ارباب و مالک آنها می دانستند.

آدم های خان  شامل: ناظرها، منشی ها، فراش ها، آشپزها، پیشخدمت ها،آبدارچی ها،قهوه چی ها، تفنگچی ها،قوشچی ها، گاردهای شخصی،سربازان تمام وقت، دربان ها، شکارچی ها، کوه ران ها، کوله کش ها، مهترها( نگه دارندگان اسب)، چوپان ها، رمه بان ها، له له ها (ننی ها)، بافنده ها، ساربان ها، چنگی ها، دلاک ها، هیزم کش ها،آبدار چی ها،کشیکچی ها ، جارو کش ها، ملکی دوزها، غربتی ها، مطرب ها و حتی نوازندگان(چالانچی ها) ومیرزاها و دیگران که کار اصلی شان خدمت دادن به دستگاه عریض وطویل ایلخانی، خوانین و کلانتران بود. روز و شب و بهار و تابستان هم برایشان معنی نداشت.

آدم های ایل هم توده گله دارودامپرورایل بودند که  بدنه اصلی ایل بودند بار اصلی تولید را به دوش می کشیدند. اما از خود صدایی نداشتند. به خان مالیات و سرباز و اجاره ییلاق وقشلاق (رسووم، مالیات گوسفند، صدی سه گله بگیری، عیدانا و…) می دادند. نه حکومت مرکزی رامی شناختند ونه با حکومت مرکزی کاری داشتند. آنها برمرتع ییلاقی و قشلاقی هم مالکیت نداشتند. مالکیت عمدتا به طایفه ها و تیره ها تعلق داشت ونه به افراد. هویت آنها هم به ندرت در دفاتر دولتی ثبت و ضبط می شد. چون مایل نبودند که به دولت مرکزی سرباز بدهند. لذا اساسا شهروند ایرانی محسوب نمی شدند. لذا جمعیت آنها نامشخص وازخدمات و تسهیلات حکومت مرکزی دراستان هم اصلا سهمی نداشتند. (به همین دلیل آمار های ایلاتی های آن دوره ، بسیار ضد و نقیض هستند. مثلا مرکز سرشماری ایران، در سال1344 جمعیت ایران را 25 ملیون و جمعیت قشقایی ها را 650.000  ، حدود 2% کل جمعیت ایران ثبت کرده است و اگر نرخ افزایش جمعیت را بطور نسبی 3% قبول کنیم، جمعیت قشقایی ها در حال حاضر در محدوده 2 ملیون خواهد بود ).  بنابراین نه مدرسه ای داشتند که بچه هایشان ثبت نام کنند ونه امکانات بهداشتی که از بیماریهای مسری در امان باشند نه خدمات دامپزشکی برای گوسفندان و احشام شان.    کافی بود تا یک بیماری مسری مثل تب برفکی و یا یک خشکسالی ، این توده عظیم کوچرو را به خاک سیاه بنشاند. پدران و مادران ما از این رویداد ها خاطرات تکان دهنده ای باز گو کرده اند و گاهی این مصیبت ها به قدری ویرانگر بوده اند که مبدا تاریخی ایل  به شمار آمده اند مثل ( قحطلیگ ایلی) یعنی سال قحطی و یا (ریق ایلی) یعنی سالی که گوسفندانمان را با یک نوع اسهال دامی از دست دادیم ویا( تخته قاپی اولان ایل) یعنی سالی که به اجبار یکجا نشین شدیم.

توده دامدار ایلی، در تصمیم گیریهای سرنوشت ساز ایل : نحوه رابطه با حکومت مرکزی، سرباز گیری، جنگ و صلح ویا مهاجرت های دسته جمعی از استانی به استان دیگرو …( مثل کوچ اجباری بخش بزرگی از قشقایی ها به کرمان و یا کوچ بخش بزرگی از آنها به خوزستان و مناطق بختیاری، برای فرار از قحطی و خشکسالی ، ویا …) هم نقشی نداشتند و این تصمیم های کلان فقط به عهده خوانین و کلانتران طوایف پنجگانه بود.

طایفه عمله (یعنی کارگزاران ویا بقولی سپاه جاویدان ایلخانی) هم مشکلات اداری، بسیج اجتماعی، وصول مالیات، دعواهای  حقوقی و سازمان دادن به ییلاق ها و قشلاق ها و حتی مشکلات خانوادگی و طایفه ای آنها را حل و فصل می کردند. معمولا خوانین عمله هریک مامور و صول مالیات و تحصیلداری و صدی سه گله بگیری در سایر طوایف می شدند وفقط  جوابگوی ایلخان بودند.

ایلخانان قشقایی خود در راس طایفه عمله بودند. خوانین و فرمانروایان قشقایی نیزبا حکومتهای مرکزی تضاد، کشمکش و رقابت داشتند و کشمکش آنها معمولا بر سر قدرت، ثروت، املاک وخود گردانی برای حیطه نفوذ بیشتربود و مقاومت در حفظ زبان مادری شان ترکی قشقایی و نگهداری سنت ها ، آداب و رسوم و فرهنگ خاص خودشان بود، آن هم با حفظ یکپارچگی ایل و جدا نگه داشتن جامعه ایلی ازجامعه شهری و تاکید بر روابط ایلیاتی و خونی و پدر سالاری . چرا که تداخل به زندگی شهری به معنی ضعیف  شدن ساختمان سنتی خانواده و ایل بود. لذا هر گونه تداخل و ازدواج با شهری ها عیب و عار تلقی می شد و درهم ریختگی خونی و حتی نژادی به حساب می آمد. در نتیجه، توده مردم ایل اززندگی شهر نشینی ودست آوردهای جدید دنیای مدرن، مثل بهداشت، آموزش و پرورش، آسایش ، استفاده از امکانات و مواهب زندگی شهری و وسایل ارتباط جمعی مثل کتاب، روزنامه خبری نداشتند وهرگونه آشنایی و نزدیکی به زندگی روستایی و یا شهری مذ موم و خود باختگی قلمداد می شد. و (تات شدن) یعنی گوشه روستاها  یا شهرک ها رفتن  از زندگی عشیره ای دل کندن مایه ننگ و شرمساری بود و از هر تیر ناحقی جانسوزترو از هر گناهی نا بخشودنی تر طبیعتا  مایه ننگ و شرمساری!

غذای عمده این چادر نشینان، نان وبرنج و فره آورده های دامی بود و گاهگاهی گوشت شکار. از میوه های تازه  کمتر خبری بود و هر از گاهی دوره گردها روستایی و یا پیله وران شهری ، به ایل می آمدند تا میوه های فصل  یا خشکبار محلی  را در ازائ پشم و کره به ایلاتی ها بفروشند.

در این اواخر بود که رهبران ایل به تجربه دریافتند که برای گسترش وابقا نفوذ و قدرت ایل باید به روستا و شهرنزدیک شوند و با حکومت مرکزی درداد وستد بوده و از طریق حضور وتعامل و فعالیت در قلب حکومت در تهران و مراکز استان ها، در سیاست های منطقه ای، ملی و جهانی ایفای نقش کنند. لذا پاره ای ازخوانین، خود به زندگی روستایی و شهری روی آوردند و صاحب ملک و خانه و زمین در روستا و شهر شدند. ایلخانان قشقایی باغ ارم وباغ ایلخانی در شیراز وباغ ناصر آباد در فیروز آباد را مرکزسیاسی و اجتماعی خود قرار دادند و متعاقب آن، کلانتران وخان های پر نفوذ دیگردرشهرها و شهرستان ها و روستاهای دیگر ساکن شده وازخان های ایلی به فئودال های زمین دارروستایی تبدیل شدند. روابط مالک و رعیت ( ارباب و رعیتی) گرفتن مالیات از روستاییان غیر ترک( تات ها)، که به آن(منال می گفتند) برقرار شد و حتی بیگاری ( کار بدون مزد برای خان) و کار روی زمین مالک و پرداخت قسمتی از محصول به مالک، در بسیاری از روستاهای فارس که مالکین ایلی داشتند نیزجریان داشت. این شیوه زندگی تا اصلاحات ارضی سال 1341 همچنان  پابرجا بود.

این گروه از خوانین تا مدتی زندگی سه گانه شهری- روستایی و ایلی داشتند. لذا فرزندان خود را به مدارس شهری و دانشگاه ها فرستادند و بعد راهی فرنگ کردند تا در کنارهویت ایلی، با دنیای مدرن هم آشنا شده تا برای رهبری آینده ایل آماده شوند.                                                                                                                                           براساس این تفکر و آینده نگری بود که برای اولین بار، 5 تن از خان زاده های قشقایی برای تحصیل به آمریکا فرستاده شدند. این رویکرد و دور اندیشی جدیدی بود که با همکاری و مشاورت ناصر خان و خسرو خان، و چراغ سبز سیاستمداران آمریکایی صورت گرفت.* ( گفتگوی ویدیویی نویسنده با محمد حسین خان قشقایی  در شهر سانتا باربارا – کالیفرنیا).

تغییرات جهانی، شکست متحدین بخصوص سقوط برلین، درجنگ جهانی دوم واثرات ناشی از آن بر مردم ایران، برای خوانین و ایل قشقایی بسیار گران آمد چرا که شکست قطعی آلمان ها به منزله شکست متحدین آنها و بالاخص قشقایی ها نیزبود. قشقایی ها به طور سنتی مخالف نفوذ انگلیسی ها در ایران بودند و چندین بارهم درجنوب با قوای انگلیس جنگیده بودند. و ازاین جهت به آلمان ها گرایش داشتند. در گفتگویی ضبط شده با آقای محمدحسین خان قشقایی ( کالیفرنیا 1391 ) ،  در برابر پرسش من که: دلیل اصلی گرایش ایلخانان وبعضی دیگراز خوانین قشقایی به آلمان ها در جنگ دوم جهانی را چگونه ارزیابی می کنید؟ پاسخ این بود.  (دشمن دشمن من دوست من است.)*

با تکیه بر این سیاست بود که دوتن از برادران قشقایی سر انجام به آلمان رفتند و در حین تحصیل وارد ارتش آلمان نازی شدند و گروهی از افسران اطلاعاتی ارتش آلمان هیتلری راهمراه با چند ایرانی دیگر، به ایل فرستادند تا به رهبران ایل، ادوات جنگی و مشاوره بدهند. آنها درسرزمین های قشقایی ها با چتر پایین آمدند و درمناطق کوهستانی ایلی( فراشبند) فرودگاه اضطراری ساختند و درانتظارتسلیحات سنگین آلمان ها بودند تا برعلیه انگلیسی ها وحکومت مرکزی وارد عمل شوند.|(شولتوس – هولتوس ، افسر اطلاعاتی آلمان در اردوی ناصر خان).*

اما سرنوشت جنگ به شکل دیگری رقم خورد و نیروهای آلمان درجبهه های مختلف عقب می نشستند و متفقین پیش می تاختند. قوای انگلیس هم از شرق و جنوب و مرکزایران، حلقه محاصره را براردوی قشقایی ها تنگتروتنگ ترمی کردند. در همین گیر ودار ملک منصورخان و محمد حسین خان قشقایی، آلمان را ترک کرده ودر راه بازگشت از طریق بغداد به ایل بودند که توسط انگلیسها دستگیر شده و به قاهره انتقال یافتند.

فشاربر قشقایی ها ازهر طرف، افزایش می یافت. اختلاف در بین خان های قشقایی عمیق ترمی شد و امکان عکس العمل ضعیف تر می گردید. تیم نظامی و اطلاعاتی آلمان دستگیروبه نیروهای انگلیسی تحویل داده شدند تا خان های بازداشت شده از دست انگلیسی ها آزاد شوند. (Daybreak in Iran ).

بار دیگر ورق به ضرر قشقایی ها برگشت. قشقایی ها یک باردیگر درطرف بازنده قرارگرفتند* وانگلیس ودربار، این بار تصمیم گرفتند تا کارآنها را یکسره کنند. خلع سلاح عشایر جنوب و تخته قاپی مجدد آنها، چون بختگی برآنان فرود آمد و فشار و محدودیت  در ییلاق و قشلاق کردن ایل نیز افزایش یافت. و… و… و..

عنان گسیختگی و نفوذ همه جانبه قوای انگلیس درایران و دربار، باعث رشد خود جوش افکار ملی و ضد انگلیسی و استقلال طلبی شد. بر بستر چنین تب ضد انگلیسی، شرایط برای قدرت گیری جبهه ملی فراهم گردید..

جنبش استقلال طلبی و ملی گرایی و ضد انگلیسی درایران به رهبری دکتر محمد مصدق، موهبتی بود برای ایل قشقایی که هم ازانگلیس دل خونی داشتند وهم از دربار پهلوی. رهبران قشقایی ها( ناصرخان ، خسرو خان و محمدحسین خان و ملک منصورخان)، دوباره به شوق آمدند تا ازاین فرصت استفاده کرده،  شکست ها را جبران نموده و آب رفته را به جوی باز گردانند. بر بستر آشناییها و دوستی های فامیلی نزدیک با مصدق، برادران قشقایی درتهران، به عنوان نمایندگان مجلس، دارای نفوذ و اعتبارشدند وبزودی تا حد مشاورو سخنگوی فراکسیون جبهه ملی ارتقا یافتند و با عالی ترین مقام های حکومتی مثل دکتر فاطمی، رزم آرا، مصدق و حتی خود شاه  در ارتباط بودند. ناصر خان و خسرو خان به بازیگران مهم دستگاه دیپلماسی و قانونگذاری این دوره تبدیل شدند. کشاکش های جدی بین فراکسیون های نمایندگان مجلس اوج گرفته بود.  همکاری و همیاری رهبران قشقایی ها با نهضت مردم ایران، زنگ خطری دوباره بود  برای انگلیسی ها و  متحدین خزنده حریص آمریکایی آنها که البته نه مصدق توانست هماهنگی سیاست خارجی انگلیسیها و آمریکایی ها را ببیند و نه رهبران قشقایی ها.

بنا به  گفته ملک منصور خان ،” آمریکایی ها با فرستائدن سفیر خود به اردوی قشقایی ها، به برادران قشقایی، 5 ملیون دلار، پیشنهاد کردند تا دست از مخالفت با شاه بردارند و از جبهه مصدق بیرون بیایند و گفتند که بعد از کودتا، همه کارایران را به ما می دهند که رهبران قشقایی نپذیرفتند”(خاطرات ملک منصور خان قشقایی ص .496). البته این ادعا تا کنون از هیچ منبع موثق آمریکایی تایید نشده است و در هیچ یک از مدارک به روز شده وزارت امور خارجه آمریکا دیده نشده اند.

«مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.»