محاسباتِ تغییریافته دونالد ترامپ

حسام-

از زمانی که کشورهای غربی متوجه دردسری به نام جمهوری اسلامی شدند، همواره دو رویکرد برای مقابله با جمهوری اسلامی در بین آنها مطرح بوده است؛ رویکرد نرم و رویکرد سخت.

 رویکرد نرم به ایجاد تغییرات گام به گام در رژیم حاکم بر ایران معتقد است که از طریق تعامل متقابل با جمهوری اسلامی در این حکومت ایجاد شود ولی رویکرد سخت به تغییر سریع معتقد است و راه تقابل در پیش می گیرد. پس از آنکه طرح خاورمیانه بزرگ به خاطر برخی دلایل از جمله اقدامات سپاه قدس ایران در عراق و افغانستان زمین گیر شد و نتوانست در گام بعدی گریبان گیر جمهوری اسلامی ایران شود، افکار عمومی آمریکا به خاطر کشته شدن سربازان آمریکایی در این دو کشور به باراک اوباما که معتقد یه رویکرد نرم در قبال ایران بود، اقبال نشان داد و او رئیس جمهور آمریکا شد. اوباما توانست اروپائیان را که به خاطر نزدیکی جغرافیایی با ایران (دلایل ژئوپلتیک)، همواره به رویکرد نرم اعتقاد بیشتری داشته اند، با خود همراه سازد و با اعمال شدیدترین تحریم های سازمان ملل علیه ایران باعث شود ایران مجبور به امضای توافق نامه برجام شود. در واقع، طرف های این توافق نامه معتقد بودند می توانند با ایران به مصالحه تدریجی از طریق توافق نامه های دیگری در زمینه های دیگر برسند تا بنا بر محاسباتشان استحاله ای درونی و تدریجی را به حکومت ایران تحمیل کنند. دیری نپایید که دیده شد، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و بدنه متصلب حاکمیت در ایران با آگاهی از همین هدف اروپایی ها (عقب راندن گام به گام آنها از قدرت و استحاله تدریجی در جمهوری اسلامی از طریق تقویت سرمایه داری، جامعه مدنی و برخی اصلاح طلبان در ایران)، بی کار ننشست و توسط پول های به دست آمده از برجام، اقدام به گسترش حوزه نفوذ خود در خاورمیانه و تحریک عمدی غرب توسط آزمایشات موشکی همراه با نوشتن شعارهای نابودی اسرائیل کرد. به عبارت دقیق تر، سپاه و حاکمیت متصلب در ایران فقط نیاز مقطعی به اروپایی ها و اصلاح طلبان داشتند! همین که نیازشان برطرف شد، به همه کسانی که دلخوش به این توافق بودند، پشت پا زد و به مسیر همیشگی اش (مسیر اهداف قدرت افزای ایدئولوژیکش)، بازگشت تا این واقعیت بدیهی را با عملشان فریاد زنند که اگر شما روش نرم را تبلیغ می کنید تا ما را مجبور به قبول تغییرات تدریجی کنید، هیچ دلیلی ندارد که ما هم متوجه این شگرد شما شویم و فقط به قدر گریختن از مهلکه با شما کنار بیاییم! دقت کنید به واژگان “نرمش قهرمانانه”. نرمشی که معلوم است قصد کوتاه آمدن در آن نیست و نهایتا برای گذر از مانع است. این گونه حرف زدن رمزگونه آقای خامنه ای برای اطرافیانش کاملا شناخته شده است تا آنها به خاطر امتیازات داده شده برآشفته نشوند و بفهمند این توافق یک عقب نشینی موقتی و برای حملات بیشتر است.

از دیگر سو، مدتی کوتاه پس از به دست آمدن برجام و پس از پایان دوران باراک اوباما، بخش هایی از جامعه آمریکا که ناامید از دو جناح دموکرات و جمهوری خواه شده بودند، ناگهان با سیاستمداری پوپولیست مواجه شدند که خوب می دانست چطور حرف دل آنها را بزند و آنها را به نفع خود بسیج کند. در کمال بهت و ناباوریِ ناظران سیاسی، دونالد ترامپ سدها و موانع فتح قله ریاست جمهوری آمریکا را یکی پس از دیگری شکست و بر اریکه قدرت نشست! بنا بر تحلیل بسیاری از تحلیل گران، پس از قدرت گیری دونالد ترامپ جهان وارد دوران پیش بینی ناپذیری شد. ترامپ هم مثل هر سیاستمدار پوپولیست دیگری تکیه گاه قدرتش را نه خواص بلکه عوامی می بیند که اگر می خواهد در دور بعد هم رئیس جمهور شود می بایست، به وعده هایش نسبت به آنها عمل کند و به مطالبات سیاستمداران دو جناح از خودش بی اعتنا بماند. یکی از وعده های او کنار گذاشتن برجام به عنوان یک توافق نامه ضعیف بود. بنابراین، او که از ابتدا متعلق به رویکرد سخت تغییر در ایران بود، وارد راهی شد که انتهایش تنش حداکثری همراه با پرهیز از جنگ بود. او جنگ نمی خواهد چون خروج نیروهای آمریکایی از خاورمیانه نیز یکی دیگر از وعده های او بوده است. او که همزمان به دو هدف افزایش فشار بر ایران و خروج از منطقه خاورمیانه معتقد بود، در واقع دو هدف متناقض را دنبال می کرد. اوج این تناقض فکری زمانی بر خود دونالد ترامپ به عنوان یک بیزینس مَن ناآشنا با دنیای پیچیده سیاست و روابط بین الملل مشخص شد که ایران به خاطر اِعمال “تحریم های حداکثری” رو به افزایش تنش با آمریکا و متحدانش در منطقه خلیج فارس آورد. وقتی پهپاد آمریکایی توسط ایران سرنگون شد، وقتی حملاتی از ایران به نفت کش ها شد، وقتی ایران به پالایشگاه آرامکوی عربستان سعودی حمله کرد، هنوز اعتقاد ترامپ بر این بود که می توان ایران را تحت فشار قرار داد تا با ایران به توافقی بهتر از برجام رسید ولی وارد جنگ هم نشد. اما مدتی پس از آنکه آرامکو مورد حمله واقع شد، به طرز عجیبی جامعه ناراضی عراق شروع به اعتراض نسبت به حکام عراقی و نفوذ ایران در عراق کرد! این خیزش درست چند هفته پس از حمله به آرامکو می توانست با جرقه کسانی به خرمن خشک نارضایتی عراقی ها باشد که به تازگی از جمهوری اسلامی زخم خورده بودند ولی به خاطر پرهیز دولت آمریکا از جنگ، حمایت قاطعی از جانب دولت آمریکا ندیدند. این رفتارهای دونالد ترامپ که دو هدف متناقض را دنبال می کرد، حکومت ایران را در تداوم مسیرش مصمم تر از قبل کرد چون می پنداشت ترامپ تحت هیچ شرایطی تمایلی به جنگ ندارد و همزمان در داخل آمریکا و توسط مخالفین ترامپ تصویری ضعیف از او به افکار عمومی آمریکا مخابره می شد. ترامپ به شدت تحت فشار بود. همزمان خیزش عراقی ها با سرکوب شدید گروه های نیابتی ایران (حشدالشعبی و غیره)، مواجه شد ولی باز هم مخالفت جدی جهان غرب را برانگیخته نکرد! سپس حکومت جمهوری اسلامی ایران که اساسا یک حکومت تمامیت خواه با مشخصه اصلی سیری ناپذیری در گسترش قدرت به تمام ابنای بشر است، باز هم گستاخ تر شد و فکر کرد بدون ملاحظه کشورهای دیگر می تواند نه تنها بنزین را در ایران گران کند بلکه حالا حتی می تواند دست به خونین ترین سرکوب خیابانی طول عمرش بزند. در واقع، سرکوب شدید معترضان از همان روزهای اول نشان از برنامه ریزی حکومت برای این سرکوب داشت. یعنی حکومت ایران دچار بیش برآورد قدرتش شد و اشتباهی تاریخی در آبان ١۳۹۸ انجام داد که صدها یا هزاران نفر را کشت. حکومت ایران جلوتر رفت و از خط قرمزی دیگر رد شد و آن حمله موشکی گروه های نیابتی اش به پایگاهی آمریکایی و کشته شدن یک آمریکایی و مجروح شدن چند آمریکایی بود. درست در این مقطع بود که ترامپ با دیدن یک اقدام دیگر ایران متوجه شد نمی شود هم در تحریم ها سرسخت باشد و هم از مقابله های جدی تر از تحریم (مقابله های نظامی)، با ایران پرهیز کند. این دو هدف متناقض داشت باعث تشدید حملات ایران در منطقه به منافع آمریکا می شد و قاعدتا از نظر رئیس جمهور آمریکا نمی توانست تحمل شود.

اقدامی که ایران انجام داد و کل محاسبات و روش ترامپ در قبال ایران را تغییر داد این بود که حاکمیت در ایران برای انجام مذاکرات با یک ترامپ ضعیف بعد از استیضاحش در سنای آمریکا خیز برداشت. نشانه اش هم این بود که روحانی برای مهیا کردن مقدمات مذاکره به ژاپن رفت. درست در همین جا ترامپ متوجه شد، حکومت ایران به توافق با ترامپی ضعیف نیاز دارد تا امتیازاتی از او بگیرد که بعدها می تواند به گودالی پشت پای او تبدیل شود که دموکرات ها ضعف های توافق جدید را به رخ ترامپ بکشند و وجهه او را نزد افکار عمومی آمریکا خراب کرده و انتخابش در دور دوم ریاست جمهوری شکست بخورد. درست در همین جا بود که حکومت دوگانه ایران که از یک سو با عقلانیت ایدئولوژیک و از دیگر سو با حماقت ایدئولوژیک اداره می شود، با حمله موشکی مذکور به پایگاه آمریکایی وارد دوران جدیدی از تقابل با ایالات متحده آمریکا شد. سپس ترامپ برخلاف انتظار حکومت ایران اقدام به مقابله شدیدتری کرد و پنج انبار مهمات متعلق به گروه های نیابتی ایران در مرز عراق و سوریه را نابود کرد که طی آن 25 تن از نیروهای مورد حمایت ایران کشته شدند. حکومت ایران که در این مقطع هنوز متوجه تغییر رویکرد ترامپ نشده بود، فکر کرد می تواند با حمله نیروهای نیابتی به سفارت آمریکا در بغداد نیروهای اجتماعی را به سمت بیرون کردن آمریکایی ها از عراق سوق دهد و جهت اعتراضات اخیر عراقی ها را به سمت تضاد با آمریکایی ها کج کند. مثل همیشه در مرکز سازمان دهی این نیروها قاسم سلیمانی قرار داشت که با تحرکاتش در منطقه در حال تحریک عراقی ها به اخراج آمریکایی ها از منطقه بود. اما قاسم سلیمانی پیش از این نیز ضربات سنگینی به آمریکایی ها در عراق وارد کرده بود که دولت های آمریکا را به خونش تشنه کرده بود ولی پرهیز از راه افتادن یک جنگ دیگر در منطقه مانع از کشتن او توسط روسای جمهور آمریکا می شد. این بار وضعیت قاسم سلیمانی کاملا با قبل فرق داشت. او درست در مرکز تنشی رو به تزاید ایستاده بود!

خودتان را بگذارید جای دونالد ترامپ؛ ترامپ از یک سو متوجه هدف حکومت ایران برای انجام مذاکره با او در شرایط ضعف نسبی وجهه او نزد افکار عمومی، بعد از استیضاح شده (دشمن خارجی) و از دیگر سو می بیند تصویرش از دو جهت دارد توسط مخالفینش مخدوش می شود (دشمنان داخلی). هم به این صورت که از نظر مخالفینش او به ضربات حکومت ایران به منافع آمریکا در منطقه جواب نداده پس ضعیف است و هم به این صورت که از نظر دموکرات های کنگره “باید در سنای آمریکا استیضاح شود چون از قدرتش به عنوان رئیس جمهور سوء استفاده کرده و با استمداد از یک کشور بیگانه (اوکراین) در پی شکست رقیب انتخاباتی اش (جو بایدن)، بوده است”. اگر شما در این شرایط باشید چه می کنید؟ حکومت ایران دارد به اخراج تحقیرآمیز آمریکایی ها از عراق و منطقه نزدیک می شود و از دیگر سو، وجهه شما به عنوان یک رئیس جمهور به شدت در معرض خطر است. هر دوی این مشکلات با کشتن یک فرمانده دشمن که پیش از این نیز بسیاری از سربازان شما را کشته و ضربات مهلکی به کشور شما وارد کرده، حل می شود. آیا در این شرایط دست روی دست می گذارید تا یک حکومت متخاصم قدم به قدم به هدفش نزدیک تر شود یا اینکه با کشتن فرمانده ارشد آن حکومت ضربه شست محکمی به او نشان می دهید تا بیشتر پیشروی نکند؟

سپس، حکومت ایران با جمعیتی در تشییع جنازه قاسم سلیمانی مواجه می شود که خودش هم انتظارش را ندارد! حاکمان ایران از مدتها پیش قاسم سلیمانی را نه به عنوان قاتل معترضان سوریه و عراق و آواره کننده آنها بلکه او را به عنوان قهرمانی تبلیغ کرده که داعش را دور از مرزها شکست داده تا امنیت ایرانیان تامین شود! البته که بخشی از این جمعیت با تهدید و تطمیع های همیشگی به صحنه نمایش حکومتی آمده اند ولی بخشی نیز واقعا گول تبلیغات جمهوری اسلامی را خورده و تصویر یک قهرمان از قاسم سلیمانی در ذهن دارند اما تا این تشییع جنازه برقرار نشده، خود جمهوری اسلامی هم نمی داند عمق نفوذ این تبلیغات در افکار عمومی تا چه حد است. پس با دیدن جمعیت متعجب، خوشحال و گستاخ تر از پیش شده و عربده های “انتقام سخت” سر می دهد، غافل از آنکه ناکارآمدی اش در تربیت نیروهای متخصص جنگی در کمین خودش نشسته است و ادعاهایش گنده تر از توانش است!

شب حمله فرا می رسد. قاعدتا سپاه برای حفظ جان مسافران هوایی باید دستور لغو پروازها را به دولت بدهد ولی از جهتی هم اعتمادی به دولت ندارد که حمله لو نرود (اثرات شوم حاکمیت دوگانه و دولت نمایشی در ایران) و هم اگر پروازها حتی برای دقایقی لغو شود، آمریکایی ها متوجه برنامه حمله می شوند پس سپاه خودخواهانه دست به حماقتی باور نکردنی می زند تا در پوشش شرایط عادی دست به اقدام نظامی بزند! در چنین شرایطی در آسمان های ایران موشک ها از پایگاهی در کرمانشاه بلند می شوند و سریعا توسط ماهواره های غربی دیده شده و پیام اخطار به پایگاه یا پایگاه های نظامی آمریکا در عراق مخابره می شود و مطابق گزارش شبکه خبری بی بی سی از پایگاه امریکایی در عراق سربازان آمریکایی دو دقیقه از زمان پرتاب وقت داشته اند که وارد پناهگاه ها شوند. این دو دقیقه یعنی اینکه بر خلاف شایعات داغ این روزها به احتمال قوی خبری از سوی ایران به نیروهای آمریکایی حاضر در عراق در کار نبوده است بلکه علت کشته نشدن سربازان امریکایی رصد ماهواره ها بوده است. نشانه قصد جدی سپاه برای کشتن آمریکایی ها همین است که حمله موشکی با فاصله انجام شده است تا پس از حمله اول و کمک رسانی به آسیب دیدگان احتمالی حمله اول، در حمله دوم تلفات بیشتری ایجاد شود – مطابق گزارش بی بی سی این برداشت را خود سربازان آمریکایی داشته اند. از دیگر سو، دونالد ترامپ هم که قصد جنگ ندارد و از رصد موشک ها توسط ماهواره ها مطمئن است و نیروهای آمریکایی هم در آماده باش کامل هستند، دستور ساقط کردن موشک ها توسط گنبد آهنین را نمی دهد تا موشک ها بدون مانع جدی بر زمین های پایگاه نظامی فرود آیند، در حالیکه سربازان در پناهگاه ها هستند، تا حکومت ایران هم بتواند جلوی افکار عمومی اش ادعا کند به امریکا حمله کرده و در عین حال این ماجرا بیش از این تشدید نشود و جنگ تمام عیاری به راه نیفتد. در نهایت، خسارات مالی و نه جانی وارد می شود و حکومت ایران هم طبق معمول شروع به تبلیغات وسیعی در مورد تعداد کشته شدگان آمریکایی می کند تا به افکار عمومی بگوید آن “انتقام سخت” که وعده داده شده بود، گرفته شد.

بعد ایران در وضعیتی است که منتظر پاسخ احتمالی آمریکایی هاست و نیروهای پدافند هوایی ایران هنوز در آماده باش کامل هستند. فاجعه رخ می دهد و هواپیمایی حامل نخبگان ایرانی مورد اصابت موشک تورنودو قرار می گیرد و سقوط می کند! حالا سه روز از فاجعه گذشته و افکار عمومی در بهت و حیرت از طریق رسانه های خارجی احتمال حمله موشکی سپاه به هواپیما را می دهند. نهایتا حکومت ایران که راه فراری نمی بیند، مجبور به اعتراف به افتضاحی پس از بروز یک افتخار (تشییع جنازه میلیونی یک سردار سپاه)، می شود. موج اعتراضات پر از خشم ایرانیان در تهران و چند شهر دیگر بر می خیزد. تابلوی غرور جمهوری اسلامی در ماجرای تشییع جنازه میلیونی قاسم سلیمانی چنان لکه دار می شود که نمایش عربده کشی و تهدید به انتقام سخت جایش را به شرمساری (البته نمایش شرمساری!) می دهد. حالا آبروی جمهوری اسلامی نزد بخش هایی از افکار عمومی داخل ایران رفته و ترامپ هم تازه با اثرات عمیق روش سرسختانه اش در قبال جمهوری اسلامی مواجه شده است؛ یعنی او در کمال حیرت می بیند که دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی از روی پرچم آمریکا رد نمی شوند!!! ناگهان تابلوی نقاشی بسیج عمومی در آن تشییع جنازه حکومتی، تمام رنگ و لعابش را از دست می دهد! یک جماعت چند هزار نفری از دانشجویانی از اقشار و شهرهای مختلف جامعه ایران حریف یک جماعت چند میلیونی می شوند و وضعیت کاملا وارونه می شود؛ ترامپ این را نشانه یک دستاورد بزرگ می داند. او متوجه یک تحول اساسی و بزرگ شده است. برای اولین بار است که دیده می شود یک جماعت از نخبگان ایرانی که از همه جای ایران آمده اند، به پرچم آمریکا احترام می گذارند و از روی آن رد نمی شوند! درست از همان کشوری که از چهل سال قبل به پرچم کشورهای لیبرال بی احترامی می کند و آن را آتش می زند و این رفتار زشت را به دیگر ملل نیز یاد می دهد، اولین بارقه های امید به احترام و صلح با لیبرال دموکراسی ها بر می خیزد. این را ترامپ در توئیتش به حق یک دستاورد بزرگ برای خودش می داند؛ رفتاری که به احتمال قوی در دیگر دانشگاه ها تکرار خواهد شد و تضادهای بی پایه برخی دانشجویان سوسیالیست مورد حمایت حاکمیت با لیبرالیسم هم در میانه این تحولات و مخصوصا با حمایت های ترامپ از اعتراضات آینده مردم ایران به سرعت فراموش خواهد شد.

حالا ترامپ چه راهی پیش روی خودش می بیند؟ سازش و کوتاه آمدن در مقابل ایران تا به یک توافق جدید برسد و این سازش وجهه او را نزد افکار عمومی ترمیم کند؟ یا حمله دفاعی جهت به شکست کشاندن شدیدتر حاکمان ایران در مقابل رئیس جمهور آمریکا و جامعه جنبشی ایران؟ آن نوع حملات دفاعی که اگر موفق شود، باعث افتخارش خواهد شد. افتخار به در پیش گرفتن “راه حل سخت” در قبال حکومتی که تمام غرب با آن مشکل دارد. یعنی اگر ترامپ در پیش برد اهدافش در قبال ایران موفق شود این تنها او نیست که پیروز میدان شده است بلکه یک گفتمان دیرینه و به تبع آن یک جماعت طرفدار آن گفتمان هستند که پیروز از میدان خارج می شوند. به عبارت دقیق تر، هر پیش روی با این روش گفتمان “راه حل سخت” را قوی تر از سابق خواهد کرد و مقاومت های جمهوری اسلامی در قبال آمریکا به دلیل هژمونی آمریکا نسبت به ایران تبدیل به دامی برای جمهوری اسلامی خواهد شد که هر با شکست جمهوری اسلامی برایش به منزله بسیج بیشتر غرب حول محور گفتمان “راه حل سخت” خواهد بود و کار مدام برایش سخت تر خواهد شد؛ حتی اگر روزی برسد که ترامپ نباشد و یک رئیس جمهور دموکرات بی اعتقاد به گفتمان “راه حل سخت” به خاطر فشار گفتمانی مجبور به تداوم فشار به جمهوری اسلامی شود.

فرض کنید ترامپ و جمهوری خواهان پیش از نشان دادن تاثیر گسترده “راه حل سخت” بر کاهش قدرت جمهوری اسلامی، در جلسه استیضاح با اسناد محکمی روبرو شوند که دست آنان را در رد صلاحیت از ترامپ ببندد و او توسط هم حزبان خودش به خاطر الزام سناتورها به عمل به قوانین ایالات متحده آمریکا برکنار شود. در این صورت چه رخ خواهد داد؟ در این شرایط جمهوری اسلامی بر سر دوراهی قرار خواهد گرفت. اگر رهبر جمهوری اسلامی به توصیه عاقل ترین افراد قومش – که البته موزی ترین هایشان هستند – عمل کند، دست به سرکوب داخلی و سازش موقتی خارجی (عدم گسترش حوزه نفوذ در منطقه و عدم گسترش عملی برنامه هسته ای و عدم انجام آزمایشات موشکی که همگی تحریک کننده اروپایی ها هستند)، می زند تا در مدت زمامداری معاون رئیس جمهور در آمریکا که دارای قدرت قانونی ولی فاقد قدرت سیاسی جهت پیش برد تضاد جدی با جمهوری اسلامی است، مانع از رشد جنبش های اعتراضی داخل ایران شود و از دیگر سو، مانع از رشد فشارهای خارجی بر خودش شود. یعنی وضعیتی یخ زده ایجاد می کند تا در وقت مقتضی دوباره به برنامه های تمامیت خواهانه و ایدئولوژیکش در رویای فتح جهان برگردد (درست مثل قضیه برجام که کوتاه نیامد بلکه فقط یک نرمشی کرد تا آن گونه که دوست داشت، در نهایت خودش قهرمان باشد نه طرف مقابلش. “نرمش قهرمانانه”!). اگر او به برخی احمقان ایدئولوژیک اطرافش توجه کند و توصیه های آنها را اجرا کند، شروع به سرکوب داخلی و گسترش حوزه نفوذ خارجی می کند که در این صورت خیلی زود مهر تاییدی بر درستی گفتمان “راه حل سخت” می خورد و اروپایی ها هم به جبهه کسانی خواهند پیوست که معتقد به برخورد سخت با جمهوری اسلامی هستند. بیایید با همین فرض برکناری ترامپ کمی جلوتر برویم تا ببنیم چه سناریوهایی از سوی آمریکایی ها محتمل است. انتخابات ریاست جمهوری برگزار می شود و یک نفر معتقد به رویکرد سخت یا نرم در مقابل ایران رئیس جمهور آمریکا می شود. اگر رویکرد سخت بر قدرت تکیه زند کاملا معلوم است عاقبت جمهوری اسلامی چیست؛ تسلیم یا نابودی! اگر رویکرد نرم به قدرت تکیه زند، جمهوری اسلامی در مسیر سخت رسیدن به توافق جدید با آن رئیس جمهور باید بتواند اعتراضات بالقوه داخل ایران را پیشگیری کند یا به هر وضعی که شده زیر ضربات مهلک اعتراضات داخلی زنده بماند. پس از آنکه به احتمال ضعیف به توافقی دست یافت که قاعدتا در آن بده و بستانی هست، باز هم با تمسک به امکاناتی که از برکت توافق به دست می آورد، به مدار ایدئولوژیک انقلابی اش بازمی گردد و حملات شدیدترش و میل شدیدترش به گسترش حوزه قدرتش در منطقه و جهان موجب می شود که رویکرد سخت ترامپ به یادها آید و آن وقت اتحادی در میان غربی ها در قبال ایران شکل بگیرد که به کلی رویکرد نرم را کنار گذارند و با شدیدترین تحریم ها و حتی جنگ این حکومت توتالیتر را از پای درآورند.

حالا فرض کنید ترامپ برکنار نشده ولی از طرفی با وجهه نسبتا مخدوشی از جلسه سنا بیرون آمده و از دیگر سو، تجربه سرسختی در مقابل حکومت ایران حتی به خود او هم بیش از پیش اثبات کرده که راه ترمیم وجهه اش نزد افکار عمومی آمریکا نه کوتاه آمدن در مقابل این حکومت به هر قیمتی بلکه ادامه سرسختی با آن است تا اثرات و نشانه های بیشتری در تایید درستی کاربرد “راه حل سخت” به بیرون از ایران مخابره شود. اثراتی که به زعم ترامپ خودش را در اعتراضات ایرانی به گونه های مختلفی جلوه گر خواهد ساخت. همان طور که توضیح داده شد، اگر ترامپ بماند، ادامه مسیر تقابل توسط او جمهوری اسلامی را به سیاهچاله تبلیغاتی خودش خواهد کشاند چون بر اساس آن تبلیغات مدام باید به مقابله به مثل بپردازد و معلوم است در این دعوا کدام طرف قوی تر است و برنده خواهد شد. تداوم مسیر توسط ترامپ به افزایش فساد، شکاف در بدنه حاکمیت، شکاف حکومت/ملت، تشدید اعتراضات، ریزش نیروهای حاکمیتی به سمت ملت و در نهایت لاغر شدن قدرت توتالیتر ظرف مدتی بسیار کوتاه از زمان شروع ریزش منجر خواهد شد و سقوط، آخرین پرده نمایش این حکومت خواهد بود؛ اگر و تنها اگر ترامپ بتواند سکان این کشتی را محکم بگیرد و تنش های نظامی را کنترل کند. فشار ناگهانی به جمهوری اسلامی منجر به واکنش های ناگهانی از طرف این حکومت خواهد شد و در یک جنگ بخش های مردد ملت پشت این حکومت صف آرایی خواهند کرد و چهره یک مدافع امنیت ملت و مظلوم از حکومت در ذهنشان ترسیم خواهد شد چون همان ها که به قاسم سلیمانی به دیده تامین کننده امنیت می نگرند، همان ها هم دیگر توجه نخواهند کرد که این حکومت چقدر شرور است و نباید پشت آن جمع شوند! در وضعیت جنگی، بخش های مخالف جامعه ایران هم در سکوت و فردیت و انفعال در مقابل شرایط امنیتی حاکم بر جامعه فرو خواهند رفت. بنابراین، تنها راه به سقوط کشاندن چنین رژیمی همان فشارهای تحریمی است که مثلث فساد، نارکارآمدی و در نتیجه عدم مشروعیت را خیلی آرام و اهسته تقویت و تکمیل کند تا تبلیغات رسوب کرده ایدئولوژیک رژیم از اعماق ذهن افراد جامعه آرام آرام پاک شود. در حال حاضر، به تقویت و تکمیل این مثلث بسیار نزدیک شده ایم ولی تشییع جنازه قاسم سلیمانی نشان داد که هنوز این مثلث باید توسط تحریم ها تقویت شود و خیلی هم تدریجی و آهسته تقویت شود که منجر به تنش های نظامی بین ایران و آمریکا و بسیج توده ای نشود.

در نتیجه، تا حدود زیادی سرنوشت و آینده ایران در مقطع کنونی نه فقط در دستان ترامپ و نه فقط جمهوری خواهان حامی تشدید و تداوم تحریم هاست، بلکه در مقطع حساس کنونی، در دست سرسخت ترین مخالفین دموکرات ترامپ است که احتمالا قرار است اسنادی بر علیه ترامپ رو کند که او را به دو مسیر محتمل بکشاند: برکناری یا تخریب چهره! برکناری به ضرر جنبش آزادی خواه در ایران است چون تضعیف رژیم در ایران را وارد دورانی از بلاتکلیفی خواهد کرد و تخریب چهره اگر ترامپ سکان دار خوبی برای پیش برد تدریجی تحریم ها باشد، به نفع جنبش آزادی خواهی در ایران خواهد بود چون ترامپ در پی تداوم مسیر برای اثبات حقانیت “راه حل سخت” است و این اثبات به شدت چهره او را نزد رای دهندگان آمریکایی ترمیم خواهد کرد. ترمیم چهره ای که ترامپ تا قبل از کشتن قاسم سلیمانی از طریق رسیدن به توافق با ایران دنبال می کرد ولی حالا با دیدن اثرات این کشتن و خصوصا اقدام دانشجویان دانشگاه شهید بهشتی تهران بیش از پیش متوجه شده حتی یک توافق جدید در مقابل از پا درآوردن حکومتی شرور بسیار کوچک است. فقط تصور کنید جمهوری اسلامی در زمان ریاست جمهوری دونالد ترامپ از پا درآید! وجهه ای اسطوره ای از او در افکار عمومی آمریکا باقی خواهد ماند که نرمش های اوباما در کنارش رذیلت محسوب خواهد شد نه فضیلتی شایسته جایزه صلح نوبل.

این تصوری است که اکنون در ذهن ترامپ نقش بسته:

  • کاری بزرگتر از یک توافق که فراتر از منافع آمریکایی ها، برای کل جهان غرب مفید واقع شود!
  • یعنی از بیخ و بن کندن شری که چهل سال است غرب را گرفتار خودش کرده است.

*مقالات مندرج در سایت نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.

** این مقاله قبلا در گویا نیوز منتشر شده است

«مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.»