قشقایی ها: تاریخ ، فرهنگ و زبان – بخش سوم

اشکبوس طالبی-

قشقایی ها به غریزه و به تجربه دریافته بودند که برای ادامه حیات و حفظ فرهنگ ایلی خود یک راه بیشتردر پیش رو ندارند و آن هم مبارزه و مقاومت و صبر است تا شاید فرجی شود.

ج: نقش انگلیس و آمریکا و حزب توده در کودتا

طبق اسناد سفارت آمریکا در تهران که بعد از 60 سال ، انتشار بیرونی یافته در سند شماره 5 چنین آمده است که ” دونالد ویلبر دیپلمات سفارت انگلیس در تهران ، شخصیت کلیدی طرح کودتای (انگلیس _ آمریکایی ) بودند که بالاخره آیزنهاور رییس جمهوری تازه آمریکا را قانع کردند تا به در خواست مصدق مبنی بر کمک های مالی آمریکا و خرید نفت ایران ، چواب منفی بدهد . (17 مرداد 1331) . هر دو دولت آمریکا و انگلیس تصمیم قطعی گرفته بودند تا جنبش ملی به رهبری دکترمصدق را از کار انداخته و دولتی طرفدار غرب در همسایگی شوروی کمونیست آن زمان به وجود آورند تا هم از نفوذ اتحاد جماهیر شوروی و حزب توده بکاهندو هم از سرایت تفکر و برنامه ملی شدن نفت در کشورهای خاور میانه جلوگیری کنند . 0 دکتر ابراهیمیان  – دانشگاه کلمبیا).

ترس از نفوذ کمونیست ها و حزب توده ، کار خود را کرده بود . جالبتر این که این ترس همگانی بین انگلیس، آمریکا ، مصدق ، کاشانی و خوانین قشقایی مشترک بودو آنها را برای مدتی در یک جبهه دور هم جمع می کرد. ( رجوع کنید به نهضت جنوب و مخالفت ناصر خان با کابینه قوام در رابطه به اعضای حزب توده در کابینه )

بنا به گفته ملک منصور خان ،” آمریکایی ها با فرستائدن Goodwin مسئول دفتر CIAبه اردوی قشقایی ها، به برادران قشقایی، 5 ملیون دلار، پیشنهاد کردند تا دست از مخالفت با شاه بردارند و از جبهه مصدق بیرون بیایند و گفتند که بعد از کودتا، همه کارایران را به ما می دهند که رهبران قشقایی نپذیرفتند”(خاطرات ملک منصور خان قشقایی ص .496).
روزنامه واشنکتن پست در سال 1962 یعنی 55 سال پیش مقاله ای به قلم پی ارسون ( Drew Pearson) منتشر کرده که در مورد عملیات CIA در جهان و از جمله ایران است . قسمتی از این مقاله در مورد ایران و تحولات قبل از کودتای 28 مرداد 1332 است و چنین است”…رئیس CIA آقای جان مک کون قدرتش در حد کندی بود. او تصمیم می گرفت که کدام شاه باید برود و کدام نرود.. وقتی دکتر محمد مصدق،در ایران قدرت اجرائی را دردست گرفت، مامورین CIA به دیدن محمد حسین خان قشقایی و( برادران ) شتافتند وبه آنها پیشنهاد 4 ملیون دلاردادند تا در یکی از بانک های سویس به حسابشان ریخته شود و در ازای آن ، برادران قشقایی از حمایت مصدق دست بکشند و به مخالفین بپیوندند. اما برادران قشقایی نپذیرفتند. چند روز پس از آن ، الن دالاس ( Allen Dulles) به ایتالیا پرواز کرد تا در رم با شاهدخت اشرف پهلوی خواهر شاه ملاقات کند و نقشه کودتای 28 مرداد 32 را بکشند و ……….

کودتای مرداد 32 ، آخرین و کارا ترین ضربه ای بود که بر پیکر زخم خورده ایران، جبهه ملی و قشقایی ها فرود آمد و آنها را به شوک روانی درازمدت فروبرد. جبهه ملی، حزب توده و قشقایی ها ، هر کدام به دلایل متفاوت نتوانستند در برابر کودتا مقاومت بکنند وبازندگان اصلی این کودتا بودند. شکست جبهه ملی، شکست مردم ایران و قشقایی ها نیزبود. یک بار دیگر قشقایی ها در طرف بازنده قرار گرفتند* ( البته قشقایی ها درتمام درگیری های داخلی با حکومت مرکزی، جز یک مورد همیشه طرف بازنده بوده اند. آن یک مورد هم در زمان کریمخان زند بوده که آنهم به قولی دولت مستعجل بود) و این بار کل هستی و هویت آنان در یک قدمی زوال و نیستی بود. چرا که حریفی تازه نفس تر روبروی آنها قد بر افراشته بود. آمریکا. گروهی از منتقدین هم ادعا دارند که دکترمصدق و قشقایی ها نا دانسته شاه را به سوی آمریکا هل دادند و شاه هم از آزادی های نسبی  و بازی های احزاب  خسته شده بود. لذا دست اندر کاران کودتا و مشاورین خارجی آنها، به خصوص انگلیسی ها، دشمنی تاریخی خود با قشقایی ها را با جدیت بیشتربه جان خریدند وانهدام آن ها را (به بهانه امنیت چاه های نفت جنوب وهمکاری با جبهه ملی و گرایش تاریخی آنها با آلمان ها) با جدیت و بدون تاخیر دربرنامه خود قرارداده وتوانستند به دست آمریکایی ها، جنبش ملیون و قشقایی هاو حزب توده را یک جا درهم بشکنند . با اعدام و زندانی کردن رهبران جبهه ملی و تبعید رهبران ایل قشقایی، و مصادره اموال گسترده آنها در فارس، و حذف مقام ایلخانی در قشقایی، ایل از وجود رهبران سنتی خود بی نصیب ماند واتحادیه ایلی، یکپارچگی خود را ازدست دادند و باصطلاح ایل بی صاحب ماند و یکنوع گسیختگی و اضطراب و ترس از آینده بر ایل و مردم آن مستولی شد. با بر چیده شدن سیستم ایلخانی گری، سازمان سنتی – سیاسی ایل بهم ریخت. قشقایی ها این واقعه را مصیبتی عظیم دانستند و همیشه از آن به عنوان ( خان گدن ایل) یاد می کنند و حسرت می خورند. یعنی سالی که خان ها رفتند . طرفداران المانی ها به تنگنا افتادند و وبه سکوت و تبعید تن دادند و یا راه فرار پیش گرفتند. آن گروه از قشقایی ها که مخالف نفوذ آلمانی ها و از طرفداران کودتا بودند قرب و منزلت یافتند و به دستگاه حکومت مرکزی نزدیکتر شدند و سودای رهبری و هدایت ایل را در غیاب رهبران سنتی ایل درسرمی پروراندند یک پایشان در تهران و پای دیگرشان در ایل بود ……. شرایط و زمینه برای ورود سرمایه داری نو پای آمریکایی- انگلیسی – ایرانی در پناه ارتش و ژاندارمری، هر چه زود تر فراهم شد. و حکومت مرکزی هم در پی فرصت بودند تا در غیاب خان ها بر قشقایی نفوذ و تسلط پیدا کرده و از تهدید انها در امان باشند……. هنوز به درستی روشن نشده که رهبران ایل قشقایی با کدامین حسابگری و با کدامین تحلیل و دور اندیشی به این جبهه پیوستند وبه اصطلاح تمام تخم مرغ هایشان را در سبد مصدق گذاشتند و با چه سیاستی، ایل قشقایی را در روبروی حکومت کودتا و برنامه ریزان انگلیسی و آمریکایی آنها تنها گذاشته،

هم خودشان رابه گرداب نیستی سوق دادند وهم توده قشقایی را بازنده اصلی و به اصطلاح گوشت دم توپ کردند؟؟ این احساس بازندگی و شکست ، پس از60 سال، هنوز هم چون بختگی بر روح و رفتار آنان سنگینی می کند. وهنوز که هنوز است کمر راست نکرده اند.و مرتب احساس شکست و قربانی بودن خودشان را تکرار می کنند….قشقایی ها این بار هم در جبهه بازندگان بودند……..

در حقیقت همان هایی که قشقایی ها را از خاک سیاه بیرون کشیدند و به آنها هویت و قدرت دادند، همان ها نیز این بار آنها را به سختی به زمین کوبیدند. کوبیدنی که مجال برخاستن دوباره را تقریبا از آنها گرفت.!!!!* ( ملک منصورخان قشقایی در کتاب خاطرات خود، ص 486 گفته است که ما برادران با حمایت خود از جبهه ملی و مصدق ، آخرین تیشه را بر پای خود و قشقایی ها فرود آوردیم بعد هم توجیه کرده است که ” چاره ای دیگر هم نداشتیم چرا که غیرت و خوشنامی از همه چیز برایمان مهمتر بود….).
در حقیقت بزرگترین اشتباه برادران قشقایی این بود که برنامه و یا راهکار جانشین ) plan B) نداشتند که اگر مصدق و جبهه ملی شکست بخورد ، برای ابقا خود و حفظ تمامیت قشقایی ها ، به کدام سیاست روی آورند.

خسرو خان قشقایی ، دکتر محمد مصدق و محمد حسین قشقایی در سال 1310 (عکس).

د : کودتای 28 مرداد و تغییرات کیفی در زندگی قشقایی ها:

پس از کودتا، هنوزهویت طایفه ای ایل دست نخورده مانده بود و فقط ایلخان وسایرسران و رهبران ایل حذف شده و سیستم اداره ایل و پکپارچگی ان بهم ریخته بود ولی بدنه یا لاشه طایفه ها و تیره ها با هویت فرهنگی، شیوه سنتی دامداری و کوچ نشینی خود پا بر جا بود. در مدت کوتاهی افسران ارتشی کودتا و ژاندارمری این خلاء رهبری را پر کردند تا به اصطلاح ایل قشقایی را دوباره خلع سلاح کرده وبا تبلیغ ترس ونا امیدی بیشتر، اداره ایل را بدست گیرند. آنها را یکجا نشین کرده و سیستم سیاسی – اقتصادی آنها را درهم بشکنند. پیوستن چند تن ازخان های قشقایی به کودتا، و بیعت با سرلشکر زاهدی در فردای کودتا ، که هر کدام ا زکلانتران با نفوذ پنج طایفه بزرگ قشقایی بودند*( رجوع شود به خاطرات ملک منصور خان قشقایی ص 497) و همکاری علنی آنها با افسران انتظامات ایل، به معنی پشت کردن آنها از رهبران بلا منازع ایل بود. این اتفاق، ضربه روانی دیگری برانسجام و یکپارچگی ایل وگسترش ناکامی و احساس شکست و توهین شدگی وافسردگی به همراه آورد. خسرو خان قشقایی با روحیه جنگجویی هنوز تسلیم نشده بود و بدنبال زمینه های مقاومت بود اما کمک ها اندک بود و مقاومت بی نتیجه شد و ناچار تن به تبعید داد. ( شاید بخشی از موسیقی حزن آلود و ملودی های اندوهناک قشقایی ها، ترجمان این افسردگی و ناکامی تاریخی آنها در برابر این شکست های پیاپی باشند). به قول حافظ: کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد……..

با آمدن مجدد فرخ به عنوان استاندارنظامی فارس، و یاور محمود خان به عنوان حکومت نظامی در قشقایی ها، چماق استبداد و استحاله فیزیکی، برفرق قشقایی ها به حرکت درآمد. ترکی صحبت کردن جرم شناخته شد و کلاه دوگوشی ناصر خانی و شال و ارخالق مردان که نماد ابهت وغروروهویت ایل بود، غیرقانونی گردید. لباسهای زنان و مردان قشقایی به سخره گرفته می شدند و نام قشقایی از کتاب ها پر می کشیدند و از شناسنامه ها فرارمی کردند. یعنی حکومت مرکزی وکارگزاران استانی آنها مرحله دوم هویت زدایی قشقایی ها را به اجرا در آوردند یعنی تلاش کردند تا با برنامه های سازمان یافته فرهنگ و شیوه زندگی قشقایی ها را در جامعه شهری و روستایی آن روز عملی سازند واین کارممکن نبود مگر با همکاری پاره ای از خان های قشقایی که خود را با سیاست های دولت مرکزی میزان کرده بودند وطعم وام های دراز مدت بانک های کشاورزی را چشیده بودند وهرچه به حکومت مرکزی نزدیک تر می شدند ، از توده مردم قشقایی دور ترشده و در اداره کردن طایفه ها و یگانه کردن آنها ، ناتوان تر می شدند. از طرف دیگر، حکومت مرکزی با برنامه ریزی گسترده برای آموزش فرزندان ایل، مدارس عشایری را گسترش دادند تا نسل جدید ، آرام آرام از زندگی ایلی دست بر داشته و به زندگی در شهر وروستا علاقمند شوند. حکومت مرکزی و کار گزاران محلی چنین تبلیغ می کردند که : در جامعه جدید و مدرنیته نوپا شیوه زندگی عشایری و کوچ نشینی ، دیگر جایی ندارد. شاید هم درست می گفتند اما نه به قیمت اضمحلال سیستم اقتصادی ایل و سیستم دامداری سنتی . سیستم جدید نتوانست دامداری و زندگی قشقایی ها را مدرنیزه کند.

از آن زمان به بعد، به دلیل تبعید و حذف رهبران ایل، نا فرمانی ها، تمرد و مقاومت پراکنده قشقایی ها برای حفظ تمامیت فرهنگی و هویتی خود، هیچگاه نتوانست ازانسجامی کافی برخوردارشوند ، چرا که ایلخانان قشقایی بطور سنتی و تاریخی مظهر یکپارچگی و هویت ایل بودند و از طریق خوانین، کلانتران و روء سای طوایف و تیره ها، بر تمام ایل فرمانروایی بلا منازع داشتند و هیچکس دیگرازچنین موقعیتی بر خوردار نبودند. ژاندارم ها و ماموران خلع سلاح، هر سازی را که خوش بود می نواختند و هیچ محدودیتی در تحقیر و آزار این مردم نمی شناختند چرا که دیوارها و موانع از بین رفته و نفوذ به درون قشقایی ها بلامانع شده بود.

گروه ها و احزاب سیاسی محلی و مرکزی حتی روشنفکران تهران هم که سخت شیفته مدرنیسم شده بودند، به این گونه خشونت ها بی تفاوت بودند و یا خود در ( زمستانی سرد ، سر در گریبان کرده بودند!!؟؟.( اخوان ثالث)………
چندی گذشت تا دولت کودتا و سیاستمداران درقدرت، سیاستی جدید را با قشقایی ها در پیش گرفتند که با سیاست مشت های آهنین رضا شاه متفاوت بود . سیاست جدید تکیه بر چماق و شیرینی داشت. (لوییس بک)، مردم شناس آمریکایی).
یکی از خوانین کمتر شناخته شده قشقایی بنام امیرقلی خان فرزند احمد خان ضیغم الدوله را حکم ایلخانی قشقایی دادند تا دل آنها را بدست بیاورند ودر کنار خان هر طایفه آفسر انتظامات معین کردند تا قشقایی ها را به کمک نظامیان و ژاندارمری، یک کاسه کرده واوضاع بهم ریخته را سرو سامان بدهند که قشقایی ها بخصوص عمله ها زیر بار نرفتند.( گرگین پور). یکبار دیگر در سال 1340 همین سیاست آزموده شد که آن هم بی نتیجه بود. (آقای عبدالحسین خان شاکری از معتمدین و کهنسالان ایل عمله در گفتگویی ضبط شده اظهار داشتند که ” بنا به دستور شاه، تیمسار مین باشیان ماموریت یافته بود تا از 5 طایفه اصلی قشقایی ها 5 نفر معتمدو یا کلانتر در فرمانداری فیروز اباد دعوت شوند( مهر ماه 1340)، تا شورایی تحت حمایت ارتش و ژاندارمری تشکیل داده تا نقش رهبری شورایی ایل قشقایی را به عهده بگیرند اما 3 نفر از این 5 نفر مخالفت کرده واین طرح را غیر عملی دانستند. لذا این سیاست نیز به شکست منتهی شد وباز سیاست چماق ، فشار و تهدید و خلع سلاح را با شدت تمام در دستور کار قرار دادند). اما برنامه ریزان حکومت و مشاورین انگلیسی وآمریکایی آنها مایوس نبودند و بدنبال چاره بودند تا مسئله قشقایی ها را نه از طریق (چماق ) بلکه از طریق (شیرینی) حل و فصل کنند. بر رسی ها و رای زنی ها و مشاوره ها همچنان ادامه داشت. البته باید گفت که این سیاست دو گانه چماق و شیرینی یکسان در مورد دونسل قشقایی بکار نمی رفت . سیاست چماق برای پدران و سیاست شیرینی برای فرزندان به کار گرفته می شد و همین سیاست بود که از فرزند دشتی گله زن، یاغی سرشناس ایل ، یک معلم ساخت و جوانان جنگجوی طایفه موصولو را به دانشسرا کشاند…….

ابرلینگ از قول Salzar مردم شناس آمریکایی می نویسد که “سیاست حکومت مرکزی این بود تا کلانتران و کدخدایان با نفوذ ایل را در راس طوایف به رسمیت شناخته و دست آنها را در دست افسران انتظامات گذاشته و از طریق بانک کشاورزی امکانات و وام های طویل المدت در اختیارشان بگذارند تا از نفوذ و قدرت آنها، برای پیشبرد برنامه های دراز مدت حکومت برای یکجا نشینی ایل استفده کنند. در سال 1333 یعنی درست یکسال پس از کودتا ، دولت زاهدی ، برنامه 5 ساله ای را به تصویب رساند تا قشقایی ها را در این مدت 5 ساله تماما خانه نشین و روستا نشین کنند و از سیستم اقتصادی دامداری به سیستم کشاورزی تغییر کنند. بر طبق این برنامه هر ساله می بایست 6 تا 7 هزار خانوار قشقایی ده نشین می شدند . این برنامه تدریجی تخته قاپو شدن در مقام مقایسه با برنامه های رضا شاه ، با فشار و خشونت بسیار کمتری در دستور کار بود. ( پی یر ابرلینگ مصاحبه با سرلشکر سیف اله همت نماینده مخصوص شاه در برنامه اسکان 1335) . البته یک جمعبندی در دولت جا افتاده بود که برای باسواد کردن عشایر فارس بخصوص قشقایی ها ، ضرورت دارد که انها یکجانشین شوند. در این برهه زمانی تعداد قشقایی های باسواد به تعداد انگشتان دست بود و ان هم خان زاده ها بودند که می توانستمد معلم خصوصی  شهری استخدام کنند.

ذ: سیاست حکومت کودتا با قشقایی ها در غیاب تبعید رهبران ایل

در حقیقت سیاست حکومت مرکزی بعد از کودتا این بود که به کمک خوانین و کلانتران پنج طایفه بزرگ، تفنگ و دام را از قشقایی ها گرفته و دستان آنها را با بیل و چکش آشنا کنند واز این طریق زندگی دامداری سنتی را به زندگی روستایی و کارگری تغییر دهند که قشقایی ها نه تجربه چنین زندگی را داشتند و نه آمادگی روانی لازم برای چنین دگرگونی را در خود می دیدند…

قشقاییها ازمتحدین خط اول جبهه ملی نیز بودند و حکومت شاه را قبول نداشته و با برنامه های دولت متمرکز او نمی توانستند هماهنگی کنند. حساسیت های سیاسی دربارو پشتیبانان آمریکایی و انگلیسی آنها درمورد قشقایی ها نیز کاملا جدی بود.

ابرلینگ نیز در کتاب تحقیقی خود ( The Gashghai, Nomads of Fars ( نیزگفته است که ” عشایر فارس،بخصوص قشقایی ها تهدیدی بالقوه برای امنیت حکومت مرکزی تلقی می شد و شخص شاه به این نتیجه رسیده بود که از یک طرف باید آنها خلع سلاح می شدند و از طرف دیگر باید ترتیبی داده بشود تا بچه هایشان با سواد شوند.)
در حقیقت این شاه بود که با تکیه بررهنمود های اموزشی آمریکایی ها ، نخستین بار در شیراز ( بهار 1333) آموزش فرزندان ایل قشقایی را در برنامه خود قرار داد.

خود آقای بهمن بیگی در مصاحبه ای به زبان انگلیسی با خانم کارولین تامپسون ، رئیس انجمن فرهنگی ایران- آمریکا در اسفند 1354 در دفتر کار خود در شیراز چنین گفته اند” من در سال1951 میلادی( برابر با 1329 شمسی) ، در ایا لات متحده آمریکا بودم که اعلیحضرت شاهنشاه آریامهر هنگام تشریف فرمایی به شیراز،از وزیر آموزش و پرورش وقت پرسیده بودند که چرا عشایر مدرسه ندارند و این که هر چه زودتر باید فکری به حال آنها بشود “…” من هنوز در واشنگتن بودم که نامه ای دریافت داشتم حاکی از این که اعلیحضرت شاهنشاه آریا مهردستور صادر فرموده اند که برای آموزش عشایر اقدام شود. لذا من در سال 1952 یعنی 1330 شمسی ، به ایران برگشتم و در آن زمان کارشناسان آمریکایی در ایران بودند ودر برنامه اصل چهار خدمت می کردند . من موضوع ایجاد مدارس عشایری را با آنها در میان گذاشتم آنها گفتند که حاضرند لوازم مدرسه و وسایل حمل ونقل در اختیار من بگذارند ولی از بابت پرداخت حقوق معلم نمی توانند کمک کنند و اداره آموزش و پرورش هم وعده داد که اگر ما بتوانیم افرادی را استخدام کنیم حاضرند آموزش انها را بعهده بگیرند. بنا بر این من برای دریافت کمک نزد خود عشایر ( خان های عشایر) رفتم و از آنها کمک خواستم تا پرداخت حقوق معلمان را خود بعهده بگیرند….” (Lynn, Cubetead . ترجمه : Brad Hansen، عضو گروه صلح- معلم انگلیسی در دبیرستان شبانه روزی عشایری – شیراز)).

اصلاحات ارضی و ملی شدن مراتع و جنگلها به سود بخشی از کشاورزان و به ضرر دهقانان فقیرودامداران کوچ نشین و خوش نشین ها

اصلاحات ارضی را می توان هم از دیدگاه سیاسی و هم بنا به ضرورت های اقتصادی و یا تغییرات اجتماعی آن روز ایران بررسی کرد .

حقیقت این است که حکومت مرکزی چندان قدرت و نفوذی بر مناطق روستایی و عشایری نداشت یک بلوک قدرت سنتی از همکاری ما لکان و خوانین و روحانیت شیعه در خارج از مراکز استانها ، حکومت و سیاست خودمختار داشتند .  توده عشایری و روستایی بخصوص زنان هم بیسواد بودند. شاه و دستگاه حاکمه نیاز مبرم داشتند تا حکومت فردی و بلا منازع شاه را یک کاسه کرده و دیکتاتوری فردی او را برتمام ایران جاری سازند لذا مالکان ، خوانین و بزرگ مالکین و صاحبان موقوفات بزرگ یا باید تسلیم می شدند و یا کنار می رفتند و یا سر ناسازگاری بر می افراشتند.

دوم این که اختلاف سطح رفاه در شهر ها و روستا ها غیر قابل تصور بود و این شکاف ، بالقوه می توانست آبستن تغییرات اجتماعی رادیکال به سبک چین یا کوبا را  در پی داشته باشد .

لذا اصلاحاتت ارضی برای نزدیک کردن شکاف شهر و روستا در دستور کار قرارگرفت و سه دیگر این که جامعه بسوی صنعتی شدن پیش می رفت در آمد کشاورزی جوابگوی نیاز رو به رشد جامعه نبود و کارخانه ها و موسسات تولیدی احتیاج به کارگر ارزان داشتند تا ارزش اضافی تولید شود . این نیاز ها و ضرورت ها موجب انقلاب سفید شاه شد که شاه کلیدش تقسیم اراضی و سلب مالکیت از زمینداران بزرگ بود و شرکت زنان در انتخابات هم علمای شیعه را در کنار مالکین زمین از دست داده ، متحد کرد و بر علیه دیکتاتوری شاه به شورش کشید. دکتر عجمی یکی از مسئولان رده بالای اصلاحات ارضی واستاد اقتصاد در دانشگاه سوربن).

تقسیم اراضی یا اصلاحات ارضی و ملی شدن مراتع و جنگل ها، برنامه ای بود همراه با { شیرینی) برای کشاورزان که هدف آن کوتاه کردن دست خوانین و بزرگ مالکان ارضی وخوانین زمین دار و ( فیودال) بود شاید موثر ترین تکانی بود که به ساخت جامعه ایلی مبتنی بردامداری و بزرگ زمین داران ایلی و روستایی وارد شد. شاید محدود کردن شرایط زیستی وطبیعی دامداران سنتی، و وارد کردن گوشت و دام ارزان ازخارج، سیاستی بود تا مردم عشایر و روستایی ازفرم زندگی و معیشت سنتی خود دست بشویند و از زیر بارمالکان و کلانتران بیرون آمده و در خدمت مناسبات سرمایه داری جدید دنیای مدرن قرار بگیرند. یعنی تبدیل عشایر دامدار به کشاورز و یا خوش نشین و کارگران کشاورزی .

سیستم سرمایه داری نو پا در ایران با هدایت و مشورت آمریکایی ها مبتنی بر اصلاحات ادوارد کندی، ازاین طریق می خواست شکاف عمیق و تاریخی شهروروستا را به هم نزدیک کند و اقتصاد بسته عشیرتی با دامداری سنتی را که با اقتصاد ودر آمد سرانه شهری ها فاصله زیادی داشت به نفع مناسبات و تولیدات انبوه سرمایه داری نوپا ، در هم بریزد. این برنامه های اصلاحات ارضی در آمریکای لاتین از سالها پیش اجرایی شده بود و به نتایج مثبتی هم رسیده بود. دمکرات های حاکم بر آمریکا، از طریق امینی و ارسنجانی ، برنامه های تقسیم زمین و سایر اصلاحات اجتماعی را در دستور کار قرار دادند تا از این طریق امکان رشد ایده های کمونیستی را که با عدالت ااقتصادی و اجتماعی به میدان آمده بودند، خنثی وخلع سلاح کنند. ) تاریخ شفاهی ایران – کفتگوی آقای احمدی با ویدا حاجبی کارمند موسسه تحقیقات اجتماعی.).

این گذار سریع ازسیستم زندگی شبانی(ماقبل فئودالیسم) به سیستم فئودالی و زمین داری زود رس و سپس به مناسبات سرمایه داری مهاجم، تکانه های اجتماعی بزرگی بودند که قشقایی ها فرصت تجربه ودرونی کردن آن را نیافتند و در نتیجه آن یگانگی و انسجام سنتی و تاریخی را از دست داده ونتوانستند سیستم منسجم و جدیدی را چه از نظر سیاسی و چه از نظر تولیدی برای خود جانشین کنند. و این در حالی بود که سرمایه داری نوپا وحریص با احتیاجات جدید به نیروی کار ارزان، از شهرها به شهرک ها و روستا ها گسترش می یافت و مبانی زندگی مدرن با سرعتی نا متناسب با زمانی کوتاه برای جذب ودرونی کردن، جامعه قشقایی وحتی روستایی را در خود می بلعید .

توده جدید خوش نشین ها – دور خانه ها- کارگران کشاورزی و حاشیه نشین ها

اصلاحات ارضی و ملی شدن مراتع و جنگلها ، سیستم سنتی دامداری در ایل و مناسبات ارباب و رعیتی در روستا را دچار دگر گونی کرد . امکانات زیستی طبیعی دامداران و کوچ نشینان قشقایی به تنگنا افتاد . بخش بزرگی از مراتع به زیر کشت رفتند. ” زمین های مالکان بزرگ گه عمدتا ایلی بودند بین کشاورزان تقسیم شد . زمین های قطعه قطعه شده با سیبستم آبیاری سنتی جوابگوی نیاز ها و مایحتاج روستاییان نبود . بخشی از ده نشینان ، زمین های اندکی را صاحب شدندو یا بی زمین ماندند وخانواده های دورخانه که ابواب جمعی مالکان و خان های عشایری بودند نه صاحب زمین شدند و نه توانایی ها و مهارت های لازمه کارگران کشاورزی و صنعتی را داشتند و زودتر از باقی قشر ها به زندگی حاشیه نشینی روی آوردند”. ( موسسه مطالعات اجتماعی ایران- تهرا ن 1354).

خوش نشین ها و روستاییان بی زمین، نیز چاره ای نداشتند جز این که به کارمزدی در شرکت های سهامی زراعی تازه تاسیس مشغول شوند یا در زمین ها و باغات خرده مالکین به روز مزدی بپردازند. دستمزدهای فصلی آنها جوابگوی گستردگی خانواده و اوالاد زیاد آنها نبود. اندک اندک روستا را رها کرده ودر حاشیه شهرک ها و شهر های بزرگتر سکنی کزیدند و به جمعیت حاشیه نشین شهر ها افزودند . قدرت جاذبه زندگی در شهر با افزایش در آمد نفت و قدرت دافعه زندگی در روستا با خانواده گسترده ، امکان ادامه زندگی در ایل و روستا را مشکل و گاهی غیر ممکن می کرد  ( دکتر مهدی قرخلو- کاناذا) .

هجوم به شهر ها دردوره 7 سال اول اصلاحات ارضی چیزی حدود یک در صد بود اما در فاز دوم اصلاحات ارضی تنگدستی روستاییان و خوش نشینان به موج مهاجرت به حاشیه شهر ها فزونی گرفت . این توده عظیم حاشیه نشینان که مبدا روستایی و ایلی داشتند ، که در زبان ترکی آذربایجانی به آنها قرا می گفتند)،  در حاشیه شهرها هم تقریبا بیکارماندند .نه مهارت لازم را داشتند تا در زندگی شهری دخول کنند و نه امکان باز گشت به روستا تا روی زمین دهقانان و خرده مالگان به روز مزدی بپردازند . همین حاشیه نشینان ملیونی، هم بطور ذهنی و هم به شکل عینی آمادگی داشتند تا زندگی و آینده خود و فرزندان خود را تغییر دهند لذا ، از اولین امواج انسانی بودند که در خرداد 1342 و انقلاب اسلامی 1357 به سوی شعار های آیت اله خمینی و سایر رهبران مذهبی مشتاقانه لبیک گفتند وفکر کردند که آب و برق مجانی می شود و پول نفت توی سفره های آنها می آید ، مستضعفین بر سرنوشت خود حاکم می شوند و کوخ ها را به کاخ ها تبدیل خواهند کرد که بخشی هم چنین کردند. لذا مشتاقانه و داوطلبانه، ارتش ملیونی انقلاب اسلامی را بوجورد آوردند و در سپاه پاسداران ، جهاد سازندگی ، بسیج مستضعفین ، هیات های هفت نفره و سپاه پاسداران عشایر و سربازان گمنام امام ، برای حکومت اسلامی ایفای نقش کردند . بر رسی روان شناسی اجتماعی این توده های عظیم حاشیه نشین مبحث جامعه شناختی و روان شناختی عظیمی است که می بایست بطور جداگانه و علمی با همفکری جامعه شناسان و فرهیختگان قشقایی بدان پرداخته شود  که تا حال فقط کار های اولیه شروع شده است. وآیا این توده های عطیم هوادار تغییر ، هنوز هم به سیاق گذشته می اندیشند و یا آرزوهای انها از آسمان به زمین آمده است؟…………….

با یک نگاه کلی به ساختار جامعه ایران در آن برهه زمانی ، چنین به نظر می آمد که جامعه ظاهرا به سرعت به سوی مدرنیته می رفت .آموزش همگای و رایگان – گسترش دانشگاه ها و مراکز صنعتی شهری و روستایی ، به رسمیت شناختن حقوق زنان در تحصیل، استخدام و انتخابات همراه مناسبات جدید، به سرعت از شهر ها به شهرک ها و به روستا ها گسترش می یافت. لذا در سیستم جدید، همه فرهنگ ها و خورده فرهنگها می بایست درجامعه به اصطلاح مدرن حل بشوند تا همه چیز همگانی شود. و مناسبات ارباب و رعیتی و ملوک الطوایفی ازمیان رفته و دولت مرکزی، متمرکز، مقتدرو فربه گردد. اما فربه شدن بی رویه دولت  شکاف بین فقیر و عنی و شهر نشین و حاشیه نشین را بیشتر و بیشتر کرد و به ناچار به  دیکتاتوری فردی انجامید….

آموزش همگانی، بهداشت همگانی، خدمت سربازی همگانی، لباس و فرهنگ همگانی و یکسان، زبان همگانی ، یعنی فارسی گفتن و فارسی نوشتن نیز باید همگانی می شد و زبان های قومی به خصوص تورکی، کردی ، عربی و بلوچی که بیش از نیمی از مردم ایران بدان ها تکلم می کردند، می بایست درزبان فارسی حل می شد چرا که زبان بن مایه تفکر و فرهنگ است . برنامه ریزان حکومت مرکزی به این باور رسیده بودند که هویت ملی از طریق زبان همگانی ملی میسر است وهمگانی شدن زبان فارسی حتی اگر به اجبار هم که شده باشد ، چاره کار است. لذا آموزش و پرورش، کتابهای درسی و معلمان دانشسرا دیده، شرایط استخدام وچاپ و پخش مجانی کتاب های ساده فارسی در بین ملیت های دیگر و … همگی از مرکز سازماندهی واجرایی می شدند. آموزش همگانی به معنای گسترش زبان فارسی و ارتقا آن به زبان ملی تعریف شد و در مرکز سیاست های کلان کشور قرار گرفت. وجامعه ایران می رفت تا از کشوری چند زبانی به تک زبانی و از کشوری چند ملیتی به یک ملیتی تبدیل شود و از جامعه سنتی به جامعه مدرن تبدیل شود و در برنامه پنجساله به دروازه های تمدن برسد که نشد!؟

نقش آموزش همگانی عشایر ایران و برنامه های عریض و طویل آقای بهمن بیگی را باید در این رابطه دید و تحلیل کرد. آقای بهمن بیگی مبتکر این آموزش همگانی به زبان فارسی نبود. آموزش همگانی ضرورت جامعه سرمایه داری و نیاز مبرم ایران آن روز و امروز است اما نه ضرورتا تنها به زبان فارسی. آقای بهمن بیگی، کار گزارصدیق و باهوش و پرکار این دگرگونی اجتماعی بود و تضاد آقای بهمن بیگی با خوانین قشقایی، تضادی شخصی یا ایلی نبوده و نیست. بلکه تضاد دو سیستم اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و هویتی است که در آن زمان یکی خود را نماینده نو می دانست که به مدرنیته تعلق داشت و دیگری نماینده کهنه که به گذشته و سنت گره خورده بود. ( اشکبوس طالبی- قشقایی ها ، دیروز، امروز و فردا).

به نظر می رسد که نقش آقای بهمن بیگی در بستر چنین نیازها و تحولات و دگر گونی های اجتماعی  پس از کودتا ، در ایران و در جامعه ایلی آن روز، معنا پیدا میکند. یک نگاه اجمالی به پایگاه اجتماعی معلمین عشایری نشان می دهد که بخش بزرگی ازاین معلمین از خانواده های خوش نشین عشایری و تهیدستان دامدار کچرو بوده اند که سخت بدنبال کار تمام وقت و استخدام در کارهای دولتی بوده اند تا از نظر معیشتی خودکفا شوند. معمولا خان زاده ها و متمولین عشایری و روستایی ترجیح می دادند تا فرزندان خود را درمراکز شهری به دبیرستان بفرستند تا راهی دانشگاه ها کنند . دخترا ایل با احتیاط بیشتر و بسیار آهسته  بطرف این آموزش همگانی کشیده می شدند و اولین بار در سال 42 یعنی پس از 10 سال از کودتا چندتایی وارد دانشسرای تربیت معلم عشایری شدند و هنوز این گرایش همگانی نبود.

اما برنامه های همگانی آموزش عشایروترغیب دختران ایل به سواد آموزی و مامایی، یکی از عوامل تغییر دادن مناسبات خانواده و در نهایت تغییر در بافت جامعه ایلی قشقایی ها و آشنایی اولیه به حقوق فردی  است که متاسفانه تا کنون، فرهیختگان ایلی و غیرایلی بدان نپرداخته اند. ضرورت دارد که چگونگی این دگرگونی،  و تاثیر مادر باسواد در پرورش کودکان  و تغییر آرام بنیاد های سنتی خانواده ایلی، به شیوه ای علمی و بیطرفانه و به دور از شیفتگی ایلی به این و آن واکاوی شود………

اگر بهمن بیگی نبود احتمالا شخص دیگری چنین نقشی را در تاریخ به عهده می گرفت. کما اینکه خیلی پیشترازآن ضرورت چنین برنامه های آموزشی احساس شده بود. اولین دارالتربیه های عشایری در ترکمن صحرا و سپس در عشایر فارس درفسا- شیراز و فیروزآباد شروع شده بود.( فسا برای باصری ها و عرب ها ، فیروز آباد برای قشقایی ها و شیراز برای لرها و بویر احمدی ها) و چندی بعد در سال 1327 ، اولین اقدام جدی برای آموزش ایلات کوچرو درکابینه دولت قوام پی گیری شد و سال بعد توسط دولت ساعد و کارشناسان آمریکایی به مرحله اجرا درآمد.( نوروز درداری- کانادا).

درسال 1330،  دوسال قبل از کودتا، دکتر محمود حسابی وزیر فرهنگ دوران مصدق برنامه آموزش عشایری رااز لرستان و سپس از بویر احمد شروع کرده بود و حتی خود آقای بهمن بیگی در دو نوشته و یک مصاحبه ، پر فسور محمود حسابی را بنیان گذار آموزش عشایری در ایران می شناسد.

در سال ۱۳۳۱ آقای پروفسور حسابی، وزیر فرهنگ دکتر مصدق درحالی‌که هیچگونه راه ارتباطی شوسه و خاکی قابل استفاده در استان کهگیلویه و بویراحمد وجود نداشت (البته راه قدیمی کلنگ ساز زمان رضاشاه تخریب شده و نیاز به بازسازی داشت) با هواپیمای دو نفره آمد و ۶ نفر را با صلاحیت لازم به عنوان معلم عشایر انتخاب کرد که در واقع آنها هسته آموزش عشایر را شکل دادند. هواپیمای دکتر حسابی در فرودگاه دست سازی که با بیل و کنلگ در یاسوج درست کرده بودند به زمین نشست. سپس با مشورت با بزرگان بویراحمد ۶ نفر از افراد باسوادی که از مدرسه نوین دوره رضاشاه ۲۰–۱۳۱۲ فارغ‌التحصیل شده بودند و مدرک ششم ابتدایی داشتند، فی‌المجلس از آنها از حساب، هندسه، املا، معلومات عمومی، تفسیر متن و غیره شخصاً امتحان گرفت و ۶ نفر را بدون گذراندن دوره دانشسرا مستقیماً به آموزگاری برگزید. این شش نفر نه آموزش دیده بودند  و نه به دانشسرا رفته بودند!  اما پروفسور حسابی از آنها امتحان گرفت در امتحان قبول شدند و به عنوان معلم شروع به کار کردند. بعد از کودتای ۲۸ مرداد، کارمندان و مشاوران اصل ۴ آمریکا در آن نقش کلیدی داشتند، با سرنگونی دکتر مصدق و یاران او ، آموزش عشایر به آقای بهمن‌بیگی واگذار شد. ناصر خان قشقایی همزمان با دکتر حسابی، یکی دو سال قبل از کودتا، برنامه های مشابهی را ازایل قشقایی شروع کرد که تاسیس مدارس قاموس و صولت قشقایی درفیروزآباد با همکاری اصل 4 ویکی دو مدرسه دیگر در آباده و اهدا زمین و تاسیس بخشی از دانشکده ادبیات شیراز،* قسمتی ازاین برنامه ها بود که کودتا فرصت اجرایی و گسترش آن ها را نداد. این مدارس نیز، همگانی بودند و اختصاص به طبقه خاصی نداشتند. بچه های روستایی و ایلی و شهری با شرایط تقریبا یکسان وارد این مدرسه ها می شدند و آموزش می دیدند. (گفتگو با آقای حسینی از معتمدین بویر احمد ).

لذا نقش آقای بهمن بیگی وسیستم آموزش عشایری بر اساس یک ضرورت تاریخی و نیاز جامعه ایرانی آن زمان به وجود آمد. و باید هم ازایلات فارس( بخصوص قشقایی و خمسه) شروع می شد نه از شاهسون یا بلوچستان. چرا که ایل قشقایی با آن پشتوانه تاریخی ، سیستم پیچیده اجتماعی و رهبری و توانایی های جنگاوری و اقتصاد خود کفا و خود گردان ، یکی ازبزرگترین موانع برنامه های ایران به اصطلاح مدرن آن روز بود وباید تکلیف آن روشن می شد. قشقایی ها نیز در چند قدمی آب های خلیج فارس بودند و این پتانسیل راداشتند که در یک اوضاع بحرانی ، نقش آفرینی متفاوتی داشته باشند.( اشکبوس طالبی – مقاله قشقایی ها : دیروز،….).

اما در رابطه با قشقایی ها ، سیاست حکومت مرکزی با نشان دادن (شیرینی) و به کار گیری ( چماق) همچنان در کار بود . فشار و خفقان فزونی می گرفت. چون قشقایی ها هنوز آمادگی نداشتند تا تفنگ هایشان را به این سادگی زمین بگذارند و گوسفند هایشان را بفروشند و به شیرینی سواد و خانه های گلین دل خوش کنند . از کشاورزی و کارگری در موسسات تولیدی جدید هم چیزی نمی دانستند واساسا این گونه کار ها را در شان خود نمی دانستند. برنامه های آموزش کشاورزی حکومت هم گسترده و موثر نبودند. از زندگی شهر نشینی و یکحا نشینی هم نگران و مضطرب بودند و مایل نبودند تا گوسفند و اسب و تفنگ را بفروشند و از کوهستان و دشت های فراخ دل کنده و به چهار دیواری خانه های گلین در شهر و روستا اسیر شوند. زمینه های بحران به همه جا کشیده می شد. و جالب این که برنامه ریزان حکومت این بحران ها را نمی دیدند. ( ویدا حاجبی).

بر زمینه این ناکامی وشکست و توهین شدگی و بی پناهی وافسردگی، این بار توده های چادر نشین قشقایی ، به یک عقب نشینی محتاطانه روی آوردند. خودشان را ازشهرها و تیررس ژاندارمها و ارتشی ها دور نگه داشتند و به کوه های صعب العبور فارس پناه گزیدند و با جنگ و گریز های کوتاه و مقطعی، پاسگاه های ژاندارمری را خلع سلاح می کردند و در تنگه های کوهستانی، ستون های ارتشی راکه برای خلع سلاح و دستگیری مخالفان گسیل شده بودند، غافلگیرکرده، تلفاتی وارد کرده و تفنگها و آذوقه ها را به تاراج برده وخود سالم ازمهلکه جان به در می بردند و در همین حال کودکان شان در مدارس سیارعشایری درس می خواندند.

پاره ای ازافسران بی اطلاع ویا مزدورژاندارمری و ارتش پا را از چار چوب ماموریت های خود فرا تر نهاده و حریم خصوصی ایلات را شکسته و به بهانه خلع سلاح و یا گوشمالی یاغیان( مبارزان) به درون خانه های ایلاتی ها تجاوز کرده وبرای درهم شکستن روحیه مقاومت آن ها، گروهی ازمردان ایل را به میدان های اعدام کشاندند* و گروهی بیشتر را به بهانه اینکه به یاغیان کمک میکنند، به زندان و گروهی را در همان ایل و در پیش چشم خانواده ها مورد آزار و اذیت و تنبیه قرار می دادند.* نمونه بارز این خشونت افسار گسیخته، قتل عام تقریبا 80 تن اززنان و کودکان و مردان طایفه ( لر نفر) در سال 1343 است که به فرمان سرهنگ اشرفی در منطقه( صحرای باغ) در حوالی شهرستان لار صورت گرفت. اعدام بهمن قشقایی (علی رغم دادن تامین جانی به ایشان به وساطت اسد اله علم )، ولی به دستور تیمسار مین باشیان فرمانده کل عملیات جنوب در شیراز در سال 1345، صفحه ای دیگر از کتاب خشونت حکومت مرکزی بر علیه این قوم است. از نمونه های بارز وتکان دهنده دیگر، اعدام گروهی ازافراد طایفه صفی خانی از فرزندان شیرخان گویجلو به بهانه همکاری با یاغیان است که در سال 1346 انجام شد.. دامنه دستگیریها، خان های بزرگ مثل: سهراب خان بهادری قشقایی، منوچهر خان قشقایی ، حسین خان شش بلوکی و ابراهیم خان نمدی تا افراد عادی ایل مثل: مهدی و میرزاقلی از تیره جامه بزرگی و محمود امامقلی وجواد از تیره بئی را شامل می شد!( گفتگو با ایرج کشکولی- حمید شوکت). زندانی کردن ها، فشارها و سرکوب های سازمان یافته حکومتی به حدی خصمانه و لجام گسیخته بود که به جرات می توان ادعا کرد که حکومت مرکزی ایران با تحمیل عمدی این شرایط غیرانسانی درفکرنابودی بخش بزرگی ازقشقاییها بود که این خود با یکی ازمفاد قانون نسل کشی سازمان ملل متحد مصوب 1948میلادی همخوانی دارد. لذا قشقایی ها به درستی در یافته بودند که این اقدام ها می تواند به معنی انهدام کل هویت و زندگی وتاریخ قشقایی ها قلمداد شود چرا که یک بار در زمان رضا شاه این تجربه تلخ را از سر گذرانده بودند. این بار هم به طور طبیعی، تضادی آشتی ناپذیر بین قشقایی ها و حکومت مرکزی به وقوع پیوست. لذا طبیعی بود که قشقایی ها خود را از شهرها که در تسلط عوامل کودتا و نظامیان بود دور نگاه دارند و ازهرفرصتی استفاده کرده تا دست به مقاومت بالا ببرند ودرحرکت های خود جوش وعصیانی ایلی، به نقاط ضعف حکومت حمله برند. پاسگاه های ژاندارمری را خلع سلاح کنند، راه های ارتباطی بین شهری را مسدود کرده، و گاه گاهی دست به غارت انبارغله و سایر خوارو بار دولتی بزنند و به طورسمبلیک به حکومت بفهمانند که هنوز زنده اند و می توانند به قدر قدرتی حکومت خدشه وارد کنند . در این گونه جنگ و گریزهای کوهستانی معمولا ژاندارم ها و ستون های گسیل شده ارتشی بیشترین تلفات را متحمل می شدند و یاغیان یا متمردین جان بسلامت می بردند. و حکومت برای زهر چشم گرفتن، طوایف متمرد را گوشمالی می داد و به اجبار به این طرف و آن طرف کوچ می داد ویا درمحاصره و قرنطینه نگاه می داشت .( نمونه بارز آن کوچاندن تیره هایی از گله زن ها در تابستان 1344 از مناطق ییلاقی آنها به منطقه دشت مهگان در سرحد چهار دانگه در نزدیک آباده بود که توسط سروان زاهدی ازافسران تیمسارمین باشیان به اجرا در آمد و بعد ها در همین مکان بود که دشتی و مسیح دو تن از یاغیان بنام ایل، در یک نشست آشتی جویانه ولی فریبکارانه به دست عوامل دولتی ترور شدند.)*(مشاهدات یکی از معلمان عشایری که در آن زمان در طایفه گله زن حیاتی در سرحد چهار دانگه کار می کرده است.)

تسلط وتجاوز ارتشی ها و ژاندارم ها بر جان و ما ل وآ بروی ایلاتی ها تمامی نداشت. گاهی، افراد بی گناهی را به عنوان یاغی وراهزن درهمان ایل به جوخه اعدام می فرستادند و هیچ خبرنگاری یا روزنا مه ای هم به چنین اخباری دسترسی نداشت. گروهی از خان های درجه 2 قشقایی، و کدخداها به اجبار به عنوان چریک های ایلی به خدمت قوای نظامی در می آمدند و گروهی هم فرصت طلبانه با گرفتن وام های کلان کشاورزی و تلمبه و آبادی، و تفنگ و فشنگ، کاسه از آش داغ تر شده ودرخدمت ارتش و ژاندارمری وساواک، با تفنگچی های خود درتعقیب یاغیان و مبارزان ایل بودند واز این نمد ها کلاه های سنگین و رنگین بافتند و شیرینی های زیادی بچنگ آوردند.( و به مناسبت های مختلفی در معیت تیمساران ژاندارمری وارتش به تهران آورده می شدند تا به شرفیابی و دستبوسی اعلیحضرت نایل شوند). با بروز انقلاب در 1357 ، این خانها و کلانتر ها دیگر در اداره ایل و طوایف خود جای پایی نداشتند چرا که فرزندانشان اغلب به نیروهای انقلابی پیوسته بودند. جالب تر این که پاره ای ازهمین خان ها، به محض بازگشت ناصر خان و خسرو خان از تبعید، ازاولین یاران خسرو خان قشقایی شدند که در آبسکویه و مهکویه* دراردوی مسلحانه ایشان شرکت داشتند.!؟…. کسانی که خود در این اردوها بود ه اند، خود می توانند تعدادی از این خان ها را نام ببرند).

قشقایی ها به غریزه و به تجربه دریافته بودند که برای ادامه حیات و حفظ فرهنگ ایلی خود یک راه بیشتردر پیش رو ندارند و آن هم مبارزه و مقاومت و صبراست تا شاید فرجی شود.

در سایه این مقاومت ها، بار دیگر توانستند با افت و خیز هایی به زندگی کوچ نشینی خود، پرورش گوسفندان و بافتن قالی ها گلیم های پر نقش و نگار* روزگار بگذرانند. و نام خود را زنده نگاه دارند. این کشمکشها و جنگ و گریزها با شدت و ضعف، تا انقلاب بهمن1357، ادامه داشت. *…

*مقالات مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.

«مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.»