پیام غلام‌حسین دوستعلی‌ مکی، وکیل محمد نوریزاد، درباره حادثه خودکشی آقای نوریزاد

سلام دوستان پیرو قول و قرار قبلی امروز هم جهت ملاقات حضوری با استاد نوریزاد به زندان رفتم. بدوا پس از پیگیری های بعمل آمده با ملاقات حضوری موافقت گردید، ولی هنگام ورود به دفتر افسر نگهبان مانع ایجاد شد!، و به دفتر مدیر زندان برای دومین بار هدایت شدم. در این مرحله دستور ملاقات تلفنی صادر گردید، و به ساختمان مربوطه رفتم. پس از احراز وکالت بنده از استاد نوریزاد، باالاخره یک جوان ظاهرا کارمند امور مربوطه را انجام داد و گفت؛ تا نیم ساعت دیگر اینجا حضور داشته باشید تا به سالن ملاقات هدایت شوید.

راس ساعت در محل قرار حضور یافته و پس از بررسی اشخاص اجازه ورود داده می شد، نوبت بنده رسید و اجازه ورود داده شد. نهایتا از چند راهرو عبور کردیم تا به محل ملاقات تلفنی رسیدیم. در آنجا زندانیان هرکدام وارد شده و با خانواده یا دوستان در صندلی مقابل هم قرار می گرفتند. بنده منتظر بودم ولی کسی را ندیدم، همه اشخاص روی صندلی نشسته و با خانواده یا دوست تلفنی صحبت می کردند.

لحظات سختی بود. از طرفی امیدوار که اکنون جناب استاد نوریزاد را ملاقات می کنم، و از طرفی نا امید به اینکه شاید اعتصاب ملاقات داشته و حاضر به ملاقات نشوند! تا اینکه در این لحظات حساس و خاص ناگهان دیدم شخصی که ظاهرا جناب نوریزاد می باشد، از یک در وارد سالن شد، درحالیکه دو مامور یا کارمند ایشان را همراهی می نمودند. جناب استاد آنطرف، در حال حرکت بودند، و بنده در اینطرف، تا اینکه به محل کابین تلفنی رسیدیم که خالی بود. جناب نوریزاد آنطرف، و بنده اینطرف کابین نشستیم، و دو مامور یا کارمند با فاصله از جناب نوریزاد ایستاده بودند.

ما شروع به احوال پرسی نموده و حال همدیگر را جویا شدیم که جناب نوریزاد با آن بیان شیوا و شیرین سخن گفت، و بنده شنیدم، درحالیکه لبخند بر لبان ایشان جاری بود، فرمودند؛ وضعیت مرا می بینی، همینطور به خانواده بگو…

یک پارچه یا لوازم پزشکی که حالت سوراخ سوراخ یا شبکه به شبکه داشت بر سر نازنینشان بسته و دست چپ هم با پارچه سفیدی بسته شده بود. گفتم حتما زمین خوردید، که فرمودند؛ نه، زمین نخوردم، در حمام رگ خود را زدم، که متوجه شده و به درمانگاه منتقل شدم، و در آنجا تاکید کردم در همین حال مرا به بند ببرید. بعدا درمانگاه نهایتا قبول کردند و به بند خدمت آقای خواستار و سپهری رسیدم، و حالتم را که سالم بودند، دیدند.

سپس به در مانگاه آمدیم، و فردا آزاد می شوم. حقیر هرانچه را دوستان عزیز سفارش و توصیه کرده بودند، یا در فضای مجازی پیام گذاشته بودند، و استاد را به صبر وتحمل دعوت کرده بودند، گفتم. همه ی مطالب یا فضای مجازی یا ویس خانم گوهر عشقی یا پیام جناب نجفی یا پیام جناب طبرزدی و همه دوستان عزیز را منتقل کردم وخواهش و تمنا نمودم که تحمل کنید، خائنین همین را می خواهند، و شما نباید در دام آنها بیفتید.

استاد نوریزاد عزیز با آن بیان شیوا و زیبا فرمودند؛ از اینکه دوستان به فکرم هستند، نهایت تشکر را دارم، و سلام مرا به همه دوستان برسانید، ولی درصورتیکه شعور و عقلی هم برایم متصور می باشند، به این خواسته ام توجه کنند، ونگران نباشند. بنده عرض کردم با کمترین هزینه شما را از میدان بدر کرده یا خارج می نمایند. باید بمانید، تا و آنها را بدر کرده و زندگی کنید.

جناب استاد نوریزاد فرمودند؛ اینکه من بروم نیست، بگونه ای خواهد بود که آنها راهم با خود می برم. مذاکره ما با هم خوب و مطلوب بود. جناب استاد نوریزاد همچون سابق با اقتدار و روحیه، فکر می کردی ما باهم درد دل می کنیم، با وجود آن حادثه که بعدا متوجه شدم، چنانچه ایشان نمی گفت، بنده به نظرم می رسید که زمین خورده است.