اصلاحات حرفی بیش نیست

سیروس فیروزیان-

اصلاحات در یک سیستم ایدئولوژیک امکان پذیر نیست؛ بویژه در یک ساختار دینی. یک ساختار ایدئولوژیک بدان جهت که جزمی و حتمی است چنان خشک است که هر دگردیسی ساده می تواند آن را شکسته، از پا درآورد.

از قدیم گفته اند که حرف، دل را شاد و خانه را خراب می کند. حدیث اصلاحات در استبداد اسلامی ایران تنها خوابی است که تعبیر آن به فنا و قهقرا رفتن جامعه خواهد بود و دیگر هیچ. باری، این بیراه هیچ، از همان آغاز، با هیچ آن هیچکس، تا به امروز برای مردم ما هیچ از آرامش و دلخوشی، سازندگی، سرافرازی و آزادی بار نیاورد. تاریخ استبداد به ما می گوید که اصلاحات در دیکتاتوری ها ناگزیر به استمرار استبداد و سرانجام به انقلاب کور بی مغز می انجامد.

اصلاحات در یک سیستم ایدئولوژیک امکان پذیر نیست؛ بویژه در یک ساختار دینی. یک ساختار ایدئولوژیک بدان جهت که جزمی و حتمی است چنان خشک است که هر دگردیسی ساده می تواند آن را شکسته، از پا درآورد. از اینرو هیچ نوآوری، باز اندیشی و بازسازی پیگیر و ماندگار چه بصورت ساختاری و چه بشکل نمادین در نظام های متصلب متعصب تحمل نمی شود. هرآینه، در این فضای خفه کننده، زمانی خواهد رسید که مردم کلافه و عاصی شوند. آنگاه است که نیاز آنی به باز کردن نسبی جامعه با حفظ هیبت هرم حاکمیت، ایجاب می کند تغییراتی ساده و گذرا بگونه ای تاکتیکی و به شیوه مسکن درمانی به جامعه تزریق شود. با گذر از این ضرورت و زمانیکه مردم بناچار خشم خویش را فروخورده و خود را دست بسته و مأیوس می بینند، دور دیگری از تمامیت خواهی و تحکم گرایی، اینبار هوشمندانه تر از پیش، با ترویج موهوم پرستی و با تأکید بیشتر بر خمارسازی بدنه فرودست جامعه، دنبال خواهد شد. اینجاست که اصلاحات درون ساختاری، نه تنها جامعه را به تخدیر، افسردگی و دلمردگی کشانده که راه را برای تمامیت خواهی حاکمیت استبدادی بیشتر هموار می سازد. تجربه اصلاحات در نظام اسلامی ایران نمونه بارز چنان شکست فاجعه بار است.

ناگفته پیداست که دیکتاتوری دینی مخوف تر از دیکتاتوری های معمول دنیاست؛ چه که احساس و ایمان مردمان را ملعبه خود ساخته و یا آن را به بند می کشد. در ایران کنونی که انحصار قدرت و حاکمیت مطلق در دست منادیان یک شعبه دینی است؛ هر بازنگری ناچیز درواقع چیزی بیشتر از بازنویسی کلیشه ای از فرامین -به اصطلاح- مقدس نیست؛ آنهم بر پایه تفسیر و تعبیر مطلق انگارانه از سوی هرم حاکمیت. آنجا که از بالا، ارزش ها فراقانونی و هنجارها فراعرفی معنا می شوند؛ روشنفکران، نواندیشان و خردمندان و سرانجام دستگاه قانونگذار در تعیین تکلیف مصالح عالی و منافع ملی دست بسته و ناکارآمد خواهند بود. در چنین ساختاری     بخش هایی از جامعه که باورمند به دیانت حاکم نبوده و یا چندان مطیع و متعصب به فرامین ولایی نباشند، در بهترین شکل به حاشیه      رانده شده، بعنوان ناخودی جامعه و به بیان عوام پسند، بنام اقلیت شناخته می شوند. براستی در چنان فضای خفقان، چگونه     اصلاح طلبان حکومتی می توانستند ایران را برای همه ایرانیان بخواهند؟

حال اگر بپذیریم که اصلاحات در نظام متحجر، متبختر و واپسگرای ایران نمی توانست و نتوانست موفق شود؛ آیا بستری برای برون رفت از بیرون نظام فراهم آمده است؟ شاید درست باشد که اصلاحات را دوره ای شکننده و کوتاه، اما اجتناب ناپذیر از تجربه سیاسی- اجتماعی جامعه کنونی ایران بدانیم. تجربه چند دور اصلاحات در تاریخ معاصر ایران بخودی خود به شفافیت و گستردگی کنشگری سیاسی جامعه کمک کرد. امروز می توانیم بیشتر از هر زمانی مطمئن باشیم که جامعه مدنی ما پویا و استوار شده است.

آری، تحزب در ایران نتوانست پا بگیرد و طلوع و غروب احزاب گاه به یک دهه هم نیانجامید. در این میان، شماری احزاب تنها شناسنامه سیاسی تنی چند و نامی نه چندان آشنا در قاموس سیاسی کشور بودند. از این بدتر، چه بسا احزابی نماینده قدرت مستبد حاکم و یا آلت دست خارجی بودند. انتخابات هم روزگاری بهتر از تحزب نداشت. مجلس هم جز زمانی کوتاه هرگز در رأس امور نبود.   با این همه، دست کم از زمان ناصرالدین شاه، جامعه مدنی ما گام به گام پیش آمد، تجربه کرد، سرخورده شد، دوباره بخود آمد و سر برآورد و خود را بهسازی و بازسازی کرد.

آموزش نوین و آموزش عالی، دایالوگ و گفتمان فرامذهبی و فراقومی، تبادل فکری با بیگانه و آموختن از آنها و غبطه خوردن به دستاوردهای خارجی و حتا خارج نزدیک در قفقاز، روشنگری روزنامه ها، حضور زنان، مهاجرت ایرانیان به مرزهای پیرامون و به اروپا، جدایی روحانیت سالم و عاقل از حریم استبداد و بریدنشان از بدنه متحجر حوزه، همنشینی و هم آوایی آنها با روشنفکران و و دلسوختگان ملت، تجربه تلخ استبداد قاجاری که همواره کیان و آبروی ملی را خفیف تر و ضعیف تر ساخته بود، تجربه سازندگی متمرکز رضا شاهی، تجربه دولت- ملت مدرن ایرانی، چند دهه تکنوکرات گرایی با فراز و نشیب های بسیار در داخل کشور و نیز در تعامل و تقابل با خارج، رفاه و اعتبار بیشتر در پهلوی دوم، تا انقلاب و جنگ و اکنون که دامنه فساد و ظلم حاکمیت قهار جبار آخوندی- سپاهی عنان بریده و این خود واگرایی را در بطن حاکمیت دامن زده، همه و همه، تجربیاتی است که جامعه مدنی ما را بارور تر ساخت.

بنابراین، اگر اصلاحات وابسته به اصول استبداد، نمی تواند بستری برای برون رفت از فاجعه چهل ساله باشد؛ جامعه مدنی ما آنسان فعال و ریشه دار شده است که بتواند تحول ساختار شکن را برخود بار سازد و نظامی نو ببار نشاند. این جامعه مدنی آماده و سرشار از انرژی، هرچند نماد و نمود گرایش ها و جریان های سیاسی متنوع ماست؛ در واقع نقطه عطفی است برای همپوشی نیروها در خارج و داخل کشور در راستای گذاری منطقی و سیاسی به ایران فردا. در این بین، نباید یک نگرانی را از نظر دور داشت و آن اینکه مبادا تکثر که اصل اساسی سیاست، جامعه مدنی و دمکراسی است؛ بناگاه و بی مهابا به تشتت دچار شود. در این زمان حساس که فرصتی تاریخی فراهم آمده- و اگر این فرصت از کف برود، چه بسا بزودی و بسادگی تکرار نشود؛ می بایست اقبال ملت را بسوی مجموعه ای فراملی و همداستان هدایت کرد. می بایست از جناح گرایی، کیش پرستی و قداست سازی تفرقه انداز، از خودی و ناخودی کردن بیجا و سرانجام از حذف نیروها به بهانه واهی امنیت درون سازمانی پرهیز کرد. آنگاه، به اشاره سرانگشتی، حمایت منطقه و جهان را خواهیم داشت. در این برهه تعیین کننده، راهبرد شورای مدیریت گذار، بعنوان پلی بسوی ایران متحد و متمدن، همانا ضامن همگرایی و همپوشی نیروهای سیاسی- اجتماعی است. باری، ققنوس ایرانی ما از خاک برآمده؛ بالهایش را باید برآراست تا بر فراز سیاسی ایران سایه برافرازد.

باور کنیم که به بزنگاه سخت تاریخی رسیده ایم؛ و اما ما تنها بازیگر این میدان پر خطر نیستیم. امروز، مسئولیت ما بیشتر از هر زمان دیگری است. حال که رنج و زحمت ملت به نقطه جوش خود رسیده است؛ تهدیدها نه کمتر شده که جلوه ای مخوف تر بخود گرفته است. افعی زخم خورده وابسته به اجنبی دیگر تعارف ساده با مردم و تاریخ را کنار گذاشته؛ بی آبرو تر از همیشه، از ویرانگری و خودفروشی ابایی ندارد. امیدش را باید ناامید ساخت.

اکنون، سخن ما با آنهاست که هنوز اندر خم پس پس کوچه اصلاحات مانده اند. روشن است که برخی نیروهای فعال اصلاح طلب و یا نزدیکان به جریان اصلاح طلبی از سال ۱۳۸۸ متقاعد شده اند که دیگر این نظام بی نظم و نسق، درست شدنی و تحمل کردنی نیست. این دوستان، دیگر اصلاح طلب به معنای حکومتی آن نیستند. این دسته البته جریان بزرگی هستند که بخشی از آنها منفعل و منزوی شده اند؛ برخی مهاجر و پناهنده و البته همچنان پرشور و جسورند، و برخی دیگر راست قامت و نترس در کشور مانده اند و خار گلوی حکومت گشته اند. اینان با اپوزیسیون منویات مشترک داشته و می توانند همکار مفید و مؤثر در پروسه گذار و در هر تحول مثبت آینده باشند. اما جریان دلبسته و وابسته به اصلاحات حکومتی، در واقع مجموعه ای ناهمگون از نیروهایی با پیشینه و نیات متفاوت هستند که شعارشان همچنان سکوت و انتظار است؛ یعنی چیزی کمتر از راهبرد اصلاح طلبانه ‘آرامش فعال’ که بازخوردی جز حذف از حاکمیت برایشان نداشت. آنها در احزابی که بیش از یک نام توخالی، هویت و اصالت حزبی و قابلیت عملی ندارند، جمع شده اند. شاید دلیل این سکوت اختیار کردن، بدان جهت باشد که آنها وزن خود را در جامعه شناخته و نیز خوب می دانند که به هیچ روی توان چالشگری با حاکمیت را ندارند. انتظار آنها در واقع بسیار بی پشتوانه تر از آن است که امیدی به موج سواری در خیزش آینده مردم داشته باشند. به هر روی، گفتمان و آراءشان در فضای مجازی، هر چند با اجماع حزبی پردازش و پالایش نشده باشد، خود گواهی می دهد که آنها خروش ملی را اینبار در سطحی وسیع تر، فراقومی و فراصنفی، بسیار محتمل می بینند. شاید بتوان باور کرد که در حاشیه همین احزاب بی خاصیت اصلاح طلب کنونی، نیروهایی باشند که بخواهند نسخه کارسازتر و بروزتری از خیزش های بزرگ مردمی- سال های ۱۳۷۸، ۱۳۸۸ و ۱۳۹۸- را برای بهره گیری از بزنگاه گذار حکومتی بازنویسی کنند. اما واقعیت آن است که آنها عقبه متشکلی که بتواند میدان دار شود، ندارند و چه بسا بخشی از یاران آنها بیشترعافیت طلبان سهم خواه هستند که حاضر به هزینه کردن خود نبوده و نیستند. با این همه، در جمع اصلاح طلبان کم نیستند آنانی که آرزوشان اصلاح کشور است و نه اصلاح نظام. این گروه که بویژه در میان جوانان و میانسالان اصلاح طلب بیشترند؛ بطور بالقوه آمادگی برای همکاری با اپوزیسیون را دارند. در این بین، اصلاح طلبان مقهور نظام، خود را به بهایی مفت، منفور مردم ساخته اند.

براستی چگونه این -به اصطلاح- اصلاح طلبان ساکت که از مقام نخودی حکومت به ناخودی های دست و پا شکسته فروافتاده اند؛ می توانند حاکمیت را دور زده و باری دیگر بر خر مرادشان سوار شوند. درست است که حاکمیت به غایت ضعیف، چند پاره و اجیر خارجی است. اما مگر این اصلاح طلبان شکست خورده، خود در جمعی یک دل و یک صدا یک کاسه شده اند؟ آیا در ورای آنهمه فرصت سوزی ها و دودوزه بازی های سیاسی، هنوز خود را مقبول مردم می دانند؟ آیا براستی نمی اندیشند که دستگاه های چندگانه اطلاعاتی- امنیتی و اتاق های فکر حکومت که همه سر در آخور دزدی ها و فساد نظام دارند، از آینده محتوم خود می هراسند؟ آیا چگونه مزدوران جانی و فاسد حکومت، صحنه را برای اصلاح طلبان ایستای پر حرف پر مدعا خالی خواهند کرد؛ به کدام امیدی؟ آیا اصلاح طلبان با آنهمه ناکارآمدی راهکاری و راهبردی که در روزهای قدرت خود داشته اند، اکنون خود را بدیل بی بدیل تحولات ساختاری فردا می دانند؟ عجیب است که این واماندگان از قدرت، همچنان راه باز گشت خود به سیاست قهقرایی کنونی را منوط به اقبال ناگزیر آقا و در پناه آن علمای خفته پخمه می جویند. اگر چنین است، خوب است گذشته خود را بازبینی کنند. مگر نه آنکه آنها روزی خانه، محرم بیت امامشان بودند تا جاییکه به اجازه او در فرایند مجلس سوم حکومتی، طرحی جدا درانداختند. بر کسی پوشیده نیست که برخورداری ایشان از اقبال انقلابی آن روزهای برباد رفته، به هیچ روی با روزگار امروزشان قابل قیاس نیست. اما در اوج بازیگری، تنها کوتاه زمانی از غروب آن دوران طلاییشان، به یکباره از صحنه بدر شدند. چرا، چون گرفتار خود بینی انقلابی بوده، فریب همان نظامی را خوردند که هم امروز دل بدان دارند. اکنون هم درس نگرفته، در حلقه خودی ورشکسته از تقصیر خود گرفتارند. براستی چه تغییری در سیاست و در شخصیت های کلیدیشان رخ داده که ملت باید به آنها امیدوار شود؟

*مقالات مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.

«مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.»