این بداهه را تقدیم دوستان میهنپرست و خانوادههایشان میکنم که از بیست مرداد ۹۸ تا امروز شجاعانه در برابر ظلم ایستادگی میکنند.
پوران ناظمی ۲۳شهریور ۹۹
یکسال گذشت
از آن بعد از ظهر داغ که پاهای، یخ کرده و جسم ناتوانم از سلول به بهداری و سپس به خیابان رسید
از لحظهای، که نگاهم در مشهدالرضا بهجای گلدستهها در جستجوی زندان بود. اینهمه روز،در سلولی
معتکف بودم و
شفا ندیده و آرزو بر دل مانده بر میگشتم
آرزوی زیارت دوستان همراهم
در آرزوی دیدن دوباره حریم امن دلدادگی
خانه هاشم خواستار
در آرزوی شنیدن صدای کمال جعفری
مانده بودم
هنوز،بوی عطر معرفت حوریه فرجزاده
و نجوای ملکوتی فاطمه سپهری با آن دستان شفابخش در وجودم بود
یکسال گذشت تک تک
سلولهای وجودم در تبوتاب خبری از سلولهای که وجود دوستانم را در خود میگرفتند میسوخت
هنوز، هم میسوزم
وقتی غریو شهامت محمد نوریزاد را میشنوم
صدای انسانیت محمد حسین سپهری
در خواست مرتضوی
بغض جانباز قاسمی
شعرهای بروجردی
اشکهای واحدیان
سکوت لعل محمدی
و بیخبری از بقیه
که باهم رفتیم
و تنها برگشتم…
تب دارم
در خواب هراسان میدوم
بهسوی خورشید
دیواری بلند…
مرد جوانی که میخندد و مینویسد…
هرکجا نگاه میکنم
آتش است
آتشی که در ظلمت افروختهاند
چطور این سیاهیها،
این شب؟
چگونه این پلیدی هنوز پا برجا است؟
این صدای حق طلبی و عدالتخواهی است که
از پستوی زندانهای بیداد برخاسته؟؟
این شرر؟؟؟
این نور ؟؟؟
بغض آسمان ؟؟؟
باران؟؟؟ باران میبارد؟؟یا من
گریه میکنم؟؟
از خواب دیدن
و در خواب شجاع بودن خسته میشوم
اکنون بیدارم
در بیداری بلندتر از همیشه میگویم
من هنوز
نفس میکشم…
این حکومت انتخاب من نیست!!!
من نفر پانزدهم هستم”!!!!
شاید سال دیگر…
باز هم نفس بکشم
و بگویم
آن حکومت انتخاب من نبود!!!!
اما همیشه
نفر پانزدهم خواهم بود.