ایران ما تنهاست، تنهای تنها؛ سیروس فیروزیان

در آغاز سخن می خواهم روشن سازم که باورم به تنهایی ایران، مردم ایران نیست. چه که ما مردم، خودمان نخستین و بزرگترین مایه و بهانه بی کسی این سرزمین کهن هستیم. می خواهم بگویم که سرزمین اهورایی و فرهنگ افسانه ای ایران زمین، بیش و پیش از هر چیز و هر کس زخم خورده و رنجور دست ماست. آری، جغرافیا و تاریخ فرهنگی ایران بی پناه افتاده است. محیط زیست طبیعی و انسانی آن از هم بیگانه و دور شده اند. امروز و دیروزش به خیال فردایی نا روشن و شاید ناخواسته از هم گسسته است. گویا ما مردم نمی دانیم یا بهتر است بگویم نمی خواهیم بدانیم که وامدار کدام دیروز و خریدار چه فردایی هستیم.

در یکی دو نوشته گذشته تلاش کردم با زبان بی زبانی آشوب شخصیت و آشفتگی گسست در رفتارمان را جلوی چشمانمان بیاورم. در نوشته زیر می خواهم خیلی گذرا نکاتی دیگر را بازنویسی کنم که آنها را نیز همه خوب می دانیم؛ اما کمتر از ضمیر درونمان بیرون کشیده، پیرامون آن می اندیشیم.

چرا ایران در میان مردمش غریبه و بیگانه گشته و در میان همسایگانش تک افتاده است؟ جا دارد این پرسش را بعنوان نقطه عزیمت در پیگرد هر تحول مدنی و سیاسی و پیمودن هر خواست ملی و منطقه ای، از زوایای گوناگون بررسی کنیم. من در اینجا فهرست‌وار به دو جنبه این سئوال چالشی می پردازم؛ مشکل ما ایرانی ها در پیاده کردن آرزوهای قلبی وطنی، و چرایی انزوا و انفعال ما در نزدیک شدن و دوستی با همسایگانمان.

نخست، ایران امروز در میان همسایگانش دوستی ندارد.

ایران، روسیه و همسایگان حوزه اورآسیا

ایران ولایی- سپاهی با روسیه نه دشمن است و نه دوست. نا گفته پیداست که ایران معاصر هرگز در قد و قامت آن نبوده است که رقیب روسیه خوانده شود؛ هر چند زمانی خار چشم روسها شده بود. روسیه همسایه بزرگ ما و از توانمند ترین کشورهاست. آمریکا و چین- دو قدرت برتر امروز دنیا، بخوبی می دانند که باید با روسها کنار بیایند و از تنش آفرینی با این غول شرقی-غربی پرهیز کنند. این را بگذاریم کنار این واقعیت که روسیه در بسیاری زمینه ها از تکنولوژی و اقتصاد تا سیاست و امنیت دارای امکانات و قابلیت های چشمگیری است که اروپا و آمریکا را به شراکت با آن وامی دارد. ایران در سرتاسر خارج نزدیک شمالی باید با این همسایه گردن کلفت زندگی کند.

محمد رضا شاه با رویکردی پراگماتیستی و با درک توان محدود و ثبات سیاسی شکننده کشورش تلاش کرد کفه خطر و تهدید روسی را به سود فرصت سازی بر پایه مصالح و منافع مشترک بین دو همسایه پایین آورد. اگر حکومت ملاها عقل سیاسی و شرف ملی را سرلوحه کار خود می ساخت، می توانست از کارت روسی در راستای حفظ استقلال و توسعه کشور بهره ببرد. وقتی امپراطوری تزاری در روسیه فروپاشید و حکومت انقلابی ناچار بود به خودش مشغول باشد و آگاهانه یا ناآگاهانه از در آشتی با ایران درآمد، فرصتی برای کشور ما فراهم شد تا زیر ساخت استقلال و ثبات سیاسی و سازندگی را فراهم سازد. هر چند هدایت فرصت طلبانه انگلیسی ها در پیشبرد این کامیابی بر ما پوشیده نیست؛ اما این خود گویای آن است که سیاستمداران آن روز ایران بویژه رضا شاه از درایت و کیاست، عزم و اراده بالای ملی در فرصت سازی برخوردار بودند. این در حالیست که ایران آنروز با ایرانی که آخوندها به ارث بردند به هیچ روی قابل قیاس نبود. در تاریخ انقلاب ننگین خودمان یکبار دیگر چنان فرصت طلایی در برابر ما آشکار شد.

تحولات سریع در اتحاد شوروی گورباچف بروشنی خبر از آن می داد که زمان آن رسیده تا کشورهای بزرگ منطقه برای یک دوره آرام و بی همتا روی نفوذ و حضور خود در پهنه ای دراز از سرزمین های بکر برنامه ریزی و سرمایه گذاری کنند. روسیه، خسته و فرسوده از دهه ها دشمنی کردن، از تنش های منطقه ای و فرامنطقه ای پا پس کشید. کمی دیرتر، جنگ فرسایشی ایران و عراق به پایان رسید، اروپا دروازه تعامل و گفتگو را بسوی ایران باز کرد، و همسایگان عرب ما روند عادی سازی روابط با ایران را پیش گرفتند. در این بین، گورباچف مشتاقانه بر آن بود تا روابط اقتصادی و فنی کشورش را با کشورهای در حال توسعه مانند هند و کره جنوبی گسترش دهد. دیگر اکنون، روسیه خوب می دانست که خریدار نیازهای بنیادین اقتصادی است و نه فروشنده امنیت های ایدئولوژیک بی ریشه و آنهم در کشورهای بی رمق بی آتیه. ایران، هر چند از جهان در حال توسعه دور افتاده بود و هشت سال جنگ برای هیچ و پوچ، بنیه کشور را بشدت تحلیل برده بود؛ اما هنوز زیر ساخت توسعه در ایران آنقدر جذاب بود که روس ها مانند اروپایی ها به سرمایه گذاری های اقتصادی در ایران علاقه مند باشند. ایران زخم خورده از انقلاب و جنگ، حال، تشنه ساختن و ساخته شدن بود. اما چه شد، خمینی همه شانس ها را به سخره گرفت؛ با سخنی پر از هیچی، همان هیچ معروف، خوش باورانه شوارد نادزه و رهبرش را به ‘اسلام ناب محمدی’- خود در آوردیش، دعوت کرد و دیگر هیچ! خودمان را جای گورباچف و رهبران روسیه نوین بگذاریم، براستی روس ها بین سال های ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۳ چه خوابی را می بایست برای ایران می دیدند؟ یک رژیم مفلوک ضد ایرانی که هشت سال تباهی را بر ملتش بار کرده بود، و حال، شکست کور خود را با کشتن چند هزار جوان ایرانی در زندان های بدنامش تلافی می کرد، و همچنان خیال پوچ آزادی قدس را در سر می پروراند؛ آیا خریدار چه چیزی می توانست باشد مگر پروژه های فرسوده تاریخ مصرف گذشته روس، به خیال ادامه ماجراجویی، کشتار و ترور های منطقه ای.

با فروپاشی اتحاد شوروی، فرصتی برای ایران فراهم شد که هرگز پس از جنگ های قاجاری- تزاری و پذیرش آن عهدنامه های ذلت بار گلستان و ترکمانچای برای ما پیش نیامده بود. من متعصب و خوش خیال نیستم که بگویم ایران می توانست سرزمین های از دست رفته اش را باز پس گیرد. آن پاره های تن، آن فرزندان جدا افتاده از مام میهن، دیگر از آن ایران نمی توانست باشد. اما مانند بسیاری از کشورهای متمدن امروز که با رویکردی سراسر آشتی جویانه بر پایه احترام و منافع مشترک توانستند حضور موفق و ماندگار خود را در دور و نزدیک تحکیم سازند، ایران می بایست از آنهمه اشتراکات با مردم منطقه در راستای نزدیکی، سرمایه گذاری های همه جانبه و حل و فصل مشکلاتی که می توانست پیش بیاید- و پیش آمد، استفاده کند. اشتراکات ما با سرتاسر منطقه خارج نزدیک شمالی آنقدر با ریشه و پر جذبه بود که دهها سال تحمیل و تحکم انحصارگرانه روسی نتوانست آنها را خاموش سازد.

زمانیکه روسیه مشغول اسلاوگرایی خود بود و جمهوری های آسیای مرکزی و قفقاز را پس زد، به یکباره دیوارهای جدایی بین ملت های هم ریشه در کناره های دریای مازندران فرو ریخت و چه نیازها و اقبالی که آنها را بسوی خانواده جنوبیشان گسیل می داشت. هر آینه، ایران تلاش کرد سازمان اکو (ECO) را فعال سازد. روسیه هم پیمان CIS و CSTO را نزدیک دو سال پس از دور انداختن جمهوری های جنوبی خود سازماندهی کرد. شاید بتوان گفت، با در نظر گرفتن شرایط امنیتی منطقه از یکسو و نبود آمادگی و توان منسجم سه بنیانگذار اکو برای تأمین نیازهای مردم اوراسیای میانه، همپوشی مدیریت شده این دو سازمان می توانست نقطه عطفی در ساختن و گستراندن فرصت های همکاری منطقه ای باشد. سرزمینی به گستره یک قاره، با دنیایی پر از بازار کار و سرمایه، پذیرای بی منت همسایگان خود بود. بی تردید، ایران و روسیه ساده ترین، آماده ترین و امن ترین راه ها برای تجارت همه چیز از جمله انرژی در دوسوی اوراسیا بودند. ایران و روسیه بخوبی توان آن را داشتند که نیازهای امنیتی این منطقه را از شمال تا جنوب افغانستان سامان بدهند.

اگر ملاهای بی خرد ما خواست این ملت ها را آنگونه که شایسته بود در می یافتند، روس ها، در آن دوره گذار سخت، آماده همکاری با ایران در طرح فرصت ها بودند. اما ایران وزن خود را دور دست تر در حمایت از حزب الله بکار گرفت. ایدئولوژی زدگی سیاست، چونان بختکی بر جان ملت ما افتاده بود تا جاییکه بجای کمک به بارور کردن زبان فارسی و آموزش خط فارسی در تاجیکستان و فراتر از آن در ازبکستان، تبلیغ اسلام و پخش کتاب های عربی دعا و ضجه و زاری در دستور کار دستگاه های مسئول قرار گرفت.

تنوع زبانی، نژادی و مذهبی در کشور ما همراه با وابستگی های تاریخی نه خیلی دور، بین ملت ما و ملت های شمالی، برگ برنده ویژه ما بود که هیچ کشوری از چین و هند تا ترکیه و اسرائیل از آن موهبت بی نظیر برخوردار نبوده اند. برای آنکه بدانیم تا کجا آخوندهای قاجارنشان در تعریف جایگاه ما در تعاملات و معادلات منطقه، لاابالی و بی مبالات بودند؛ دو خاطره را از سفر مطالعاتی خودم به قفقاز می آورم. در باکو و در اتاق ایران، بجای پرچم ما، پرچم ترکیه هم آویخته به پرچم آذربایجان بر دیوار سالن خودنمایی می کرد. وقتی من ناراحتی خودم را در این مورد با مقامات سفارتمان در میان گذاشتم و دلیل این خیره سری را از آنها پرسیدم، پاسخی که شنیدم آن بود، این موضوع به من ربطی ندارد و من نباید چیزی بگویم که دولت باکو را برنجاند. فراموش نکنیم، آنچه برایم عجیب می آمد پرچم کشوری دیگر در اتاق ایران بود، اتاقی که ایران هزینه اش را می پرداخت و بنا بود بر روی مصالح مشترک ما با همسایه آذریمان کار کند. در خاطره ای دیگر، دانستم مقام بالای سفارت ما در گرجستان که ادعا و فضل فروشی اش فضای دیدار ما را پر کرده بود، نمی دانست دریای مازندران با گرجستان مرز ندارد. براستی چگونه این اعجوبه ها می توانستند مصالح و منافع حیاتی ما را در سطح منطقه تأمین کنند! باری، این حدیث شکست تا آنجا دراز شد که اکنون تکمله ترکمانچای در دریای مازندران بر گرده ما سنگینی می کند. آیا روسها از آغاز بر آن بودند کلاه ما را بردارند؟ آیا آنها آنسان قلدر بودند و ما چنان بدبخت و بیچاره که نتوانیم کلاهمان را نگه داریم؟ به گمان من، روسیه آماده همکاری منصفانه با ما بود. نه روسیه و نه هیچ کشور دیگری عزم جزم نکرده بود و نکرده است که بر سر ما کلاه بگذارد. این رهبران ما بودند که با بی لیاقتی خود دیگران را تحریک و تشویق کردند با کارت ما خلاف مصلحت ما بازی کنند. نتیجه این سیاست مالیخولیایی دشمن دشمن همین است که می بینیم!

در افغانستان، روس ها معتاد و زمین‌گیر شدند و دست از پا درازتر فرار را بر قرار ترجیح دادند و رفتند. اما ما در خرابه های جنگ داخلی مجاهدان گیر افتادیم. آنهمه هزینه کردیم تا مجاهدان همدل با ایران بتوانند در روند بازسازی افغانستان بهتر و بیشتر نقش آفرینی کنند؛ اما نتوانستیم و شاید هم به ناروا نخواستیم از شیر پنجشیر پاسداری کنیم. تضادهای جوشان جامعه افغانستان را ساده گرفتیم تا آنروز که بسادگی بازی را به پاکستان و عربستان باختیم. روس ها رفتند تا انرژی های جوشان در افغانستان تخلیه شود، تا حساب ها تصفیه شود، تا بازیگران خرد منطقه ای به جان هم بیافتند ، و تا افغانستان زهرش را اینبار بر سر آمریکا بریزد.

ما چه، ماندیم و آلوده شدیم بدون آنکه بدانیم چه خواستیم و چه گرفتیم. امروز بخوبی می دانیم که روس ها از حوزه نفوذ خود هر گز برای دراز مدت عقب نشینی نمی کنند. کوتاه زمانی می روند تا آب ها از آسیاب بیفتد، دیگران زیر آوار ویرانه ها به دام افتند و ناگزیر تاوان مالی و انسانی حضور بی برنامه و عجولانه خود را در -به اصطلاح- حیاط پشتی روسیه بپردازند. آنگاه، کرملین نشینان با دست باز، باز می گردند تا اینبار به رسمی نو بمانند. حال، سئوال اینجاست، آیا در پایان دهه هشتاد میلادی و در سال های آغازین دهه نود، ما می توانستیم با روس ها در افغانستان کار کنیم؛ می گویم آری. چرا و چگونه، می گویم چون روسیه دیگر روسیه ایدئولوژیک نبود و می خواست در ترتیبات نوین منطقه روی دوستان عملگرا و واقع گرا حساب کند. اما چگونه ما نتوانستیم یک رابطه منطقی را با روسیه سامان بدهیم؟ چون ما ایدئولوژی زده مانده بودیم. نگاهمان بر منافع نزدیک و ماندگارمان متمرکز نبود. گرفتار ماجراجویی های بی سرانجام در دور دست ها شده بودیم، تجربه ای که برای روس ها خاطره زننده دوران سبک سریشان را زنده می کرد. با همه در افتادیم، با آنها که روسیه خریدار دوستی اشان بود. در حیف و میل پول ملت و در دست و دلبازی برای میلیشیای عرب که موی دماغ اسرائیل شوند دریغ نکردیم. چهل سال با مهمترین کشور دنیا- آمریکا، قهر کردیم تنها به این خیال که روسها خوشنود و با ما خواهند بود. اینگونه شد که بجای پایه ریزی یک رابطه منطقی همسایگی و منطقه ای که پس از سال ها بخوبی ممکن شده بود؛ ناگزیر شدیم در شرایط انزوا و انفعال و زیر سایه سنگین تحریم، سر کیسه را شل کنیم تا روسیه در بازی شطرنج نظم نوین با کارت ما بازی کند.

یاد دارم در یک سمینار منطقه ای از یک اینتلکچوال روس پرسیدم آیا ایران می تواند دوست قابل اعتمادی برای شما باشد؟ او با صراحت پاسخ داد مهم نیست ایرانی ها درباره ما چه فکر می کنند و آیا آنها می توانند دوست قابل اتکا و اعتمادی برای ما باشند؛ مهم آن است که آنها دوستی ندارند و تقریبا با همه دشمن هستند. او گفت، ایران ناگزیر دوستی با ماست و برای این دوستی باید هزینه بپردازد و سر کیسه را باز کند. سخنی نزدیک به این مضمون را در ارمنستان شنیدم که ظریف اندیشمندی به من فرمود، کشورش بهترین دوست کشوری است که آن کشور با همه دشمن است. آن بنده خدا شاید امروز دریافته باشد آن ایرانی را که دوست می خواند، بی دست و پا تر از آن بوده است که جلوی اردوغان را در آتش افروزی قفقاز بگیرد و بین دو همسایه شمالی خود میانجی گری کند. 

ایران، عربستان و همسایگان حوزه خلیج فارس

شاید گفته شود که عربستان دشمن تاریخی، مذهبی و استراتژیک ایران بوده است. اما به باور من، عربستان نه می خواهد و نه می تواند دشمن قسم خورده ما باشد. شاید رژیم سعودی از سر بخل و حسد هیچگاه نخواسته باشد شکوفایی ایران را ببیند؛ اما همواره خوب می دانسته که در قد و قامت آن نیست که با ایران رو در رو درافتد؛ دست کم تا امروز. اگر بی تعصب و با صداقت نگاه کنیم شاید بتوانیم بپذیریم که این ملاهای ایران بودند که شیوخ عربستان را به دشمنی و واکنش های ضد ایرانی تحریک کردند. چندی پیش خود رهبر ایران هم به این حقیقت تأکید کرد که سعودی ها همواره محافظه کاری، احتیاط و متانت را در رابطه با ایران بکار برده بودند. من نمی توانم بپذیرم که روی کار آمدن یک جوان جاه طلب در حلقه تصمیم سازی های کلان در رژیم سعودی، به یکباره زیر ساخت چند دهه محافظه کاری منضبط را بهم ریخته باشد. واقعیت آن است که در سعودی، نه انقلابی رخ داده و نه اصلاحات رادیکال، بویژه در سیاست خارجی.

می توان به نیات و منویات مذبذب و نه چندان دوستانه سعودی ها بدبین بود و رفتار آنها را با حساسیت رصد کرد؛ بدون آنکه حساسیت ها و نگرانی ها را به سطح جامعه آورده و از لات ها هل من مبارز طلبید. این روش، شرط عقل و سیاست ورزی است. در سیاست، مکنونات قلبی رهبران و نیات دولت رقیب و یا دشمن جدی گرفته می شود؛ اما تا آنجا که به هشیاری، فراست و دقت، و آگاهی دستگاه های مربوطه امنیتی و دفاعی بر می گردد. از قضا، دریافت و شناخت خواست و گرایش رهبران، خود می تواند به پرهیز از تنش و نیز زدودن زنگار بیعلاقگی و بی اعتمادی در فراهم سازی رابطه طبیعی بین دولت ها کمک کند. نگاهی به رفتار علنی ایران و عربستان در برابر یکدیگر و در سطح منطقه، به ما می گوید که گره کار در رابطه دو کشور، ناسیونالیسم عربی – ایرانی نبوده است.

تا آنجا که من می دانم شیوخ سعودی بیش از آنکه خودشان را خادم الحرمین بدانند، ادعای رهبری جهان عرب و یا امیری بر عموم مسلمانان و یا جوامع سنی نداشته اند. اما، ولایتمداری شیعه انقلابی در ایران رؤیای صدور انقلابش را بی باکانه فریاد زد تا خواب را از چشمان شیوخ عرب منطقه برباید. هدف نخست، فضاسازی انقلابی در جوامع شیعی منطقه خلیج فارس بوده است. سپس خیال واهی لشگر کشی از درون سرزمین های عربی بسوی قدس و در پی آن تئوری ام القرای اسلامی- که شاه اردن بعد ها آن را با تخفیف هلال شیعی نامید، تا آنجا که فراتر از حکومت مطلقه خود بر مردم بی پناه ایران، شعار ولایت امر مسلمین جهان را جار زد. اینهمه، یعنی رقابت حذفی مذهبی و ایدئولوژیک با سلطنت وهابی سعودی. سعودی ها، البته، در کمک به جنگ افروزی صدام سنگ تمام گذاشتند، و پاسخ خیره سری روحانیت تازه به دوران رسیده ایران را با نفرت انگیزترین وجهی دادند. اما کمی دیرتر به خود آمدند که بازی با کارت صدام، پر ریسک بوده و بلایش کمتر از مصیبت ایران انقلابی نیست. هر آینه، بازگشت متواضعانه سعودی ها به تنش زدایی و تلاش برای اصلاح امور از طریق مذاکره، ذره ای از عصبیت و عصبانیت رهبری خشک مغز ایران نکاهید. 

از آن پس، دشمنی دو نظام ملایی قرون وسطایی، باز هم به بها و بهانه ایدئولوژی رادیکال مذهبی دنبال شد. در این کلنجار هیچ و پوچ، تهران، دست پرتری را در درون مرزهای عربستان برای آزار خادم الحرمین داشت. فتنه پراکنی عوامل ولی فقیه شیعه در مکه و مدینه و شاید در میان شیعیان عربستان، آنچنان بر اعصاب شاه فهد گران آمد که دیگر او نمی توانست در آسایش محافظه کارانه خود قرار بگیرد. به هر روی، جنگ دو رژیم که تا آن روز بیشتر ایدئولوژیک می نمود، اکنون، از مرز سعودی پس رفت و با رویکردی ایدئولوژیک- استراتژیک در افغانستان، بعدها در سوریه و لبنان و تا امروز که در یمن جان بیچاره ترین مردم منطقه را می گیرد. دو کشوری که روزی- هر چند صوری، دو پره پرگار نظم امنیتی منطقه بودند؛ این سال ها از کینه ورزی جسورانه در برابر هم ابایی ندارند.

امروز، عربستان دوران بهسازی اقتصادی را با سرعت و روند بازسازی و بازپردازی سیاسی- اجتماعی و البته نظامی را بگونه ای کج دار و مریض می پیماید. این در حالیست که کشور ما در نهایت انزوا و در معرض انحطاط سیاسی، اجتماعی و اخلاقی است. هرچند بدنه جامعه مدنی ما و زیر ساخت توان دفاعی ما، امتیاز ویژه ما در برابر همسایگان عرب است؛ ادامه تنش و حتا سردی رابطه با عربستان به هیچ روی به مصلحت ما نیست. ما باید از مرحله خویشتن داری مصلحتی برویم بسوی دوستی مقطعی و از آنجا زمینه را برای اتحاد تاکتیکی فراهم سازیم تا بتوانیم در یک فرایند میان مدت، رابطه ای را که شایسته دو کشور مهم منطقه است سازمان دهیم. حضور بی درد سر و سود آور دو کشور در پهنه خلیج فارس به اتحاد همه جانبه منطقه ای ما بسته است؛ چیزی که دورنمای آن زیر سایه شیوخ تهران و ریاض، ناروشن است.

تهران خوب می داند؛ اما نمی تواند بغضش را فرو بخورد. عربستان سرشار ثروت است؛ از نخل های خرما تا گستره فراخ خاک و دریا و هر آنچه در آن است، و تا موهبت زیارت برای اهل شریعت. در شگفتم که چگونه آخوندهای عافیت طلب سوداگر ما برای دعوای واهی، چشمشان را بروی این خوان گسترده نعمت و فرصت کار و سرمایه بسته اند.

فراموش نکنیم، عربستان همیشه روابط با ثباتی با غرب و بویژه با آمریکا داشت. بعنوان نمونه، تعامل با دیکتاتوری بسته و وابسته سعودی برای غربی ها ساده تر از تحمل سیاست بازی ها در دیکتاتوری های نیم قرن گذشته ایران بوده است. این برگ برنده ای است برای سعودی که خودکامگان ایران نمی توانند اهمیت آن را نادیده بگیرند. گذشته از این، نفوذ معنوی شاهنشاهی سعودی در میان شیوخ خلیج فارس در مقام مهتر و برادر بزرگتر، فاکتور کوچکی نیست که بتوان در پیشبرد روابط با دیگر همسایگان عرب و مسلمان منطقه از آن چشم پوشی کرد. من می پذیرم که ثقل سرمایه گذاری، تجارت و سوداگری و زد و بندهای نوشته و نانوشته ایران با شیوخ عرب را نباید ناچیز انگاشت؛ و اینکه نیاز و علاقه آنها به حفظ و گسترش رابطه اقتصادی کمتر از طرف ایرانی نیست. اما، واقعیت آن است که نگرانی ها و تا حدودی جاه طلبی آنها در ترتیبات جغرافیای سیاسی و امنیت آبراه و مرزهایشان چندان کمتر از علاقه آنها به گسترش دادوستد با ایران نیست. این همان چیزی است که دست عربستان را در محدود کردن نفوذ ایران در جنوب خلیج فارس بازتر می کند.

از همه آنچه گفته شد مهمتر، همانا ریسک بالای هر حرکت خرابکارانه و ستیزگرانه بی پرده از سوی ایران در خاک سعودی است. به فرض ضعیف، اگر ایران به گونه ای آشکار و مستقیم به هر گوشه از خاک عربستان تعرض نظامی کند- پر روشن است که ایران هرگز در منطقه مکه و مدینه دست به تحرک نظامی نخواهد زد- بی درنگ احساسات و خشم همه مسلمانان را دنبال خواهد داشت. بعنوان نمونه، پاکستان که بواسطه تجربه دوستی با هر دو کشور، همواره تلاش کرده در نهایت تحفظ و بی طرفی، دست کم بطور آشکار، طرف ریاض یا تهران را در نزاعشان نگیرد؛ در چنان وضع حساس مخاطره آمیز ناگزیر خواهد شد سکوت را به سود سعودی بشکند. آن سوی دیگر قضیه هم مطرح است که اگر سعودی به ایران حمله نظامی کند- که بسیار بعید می نماید، خود را نه تنها در معرض واکنش خشن ایران قرار خواهد داد که در جهان اسلام با دردسر و چالشی بس بزرگ روبرو خواهد شد.

ایران و عراق

حال که سخن به اینجا رسید نمی دانم چه بگویم. حیرتی پر از افسوس برای خودمان که این همه بلا کشیدم، زیباترین شهرهایمان، آن نخل های سر به فلک کشیده، آن یادگار ملی گرایی ما- آبادان، آن یگانه بازار خلیج فارس- خرمشهر که با فروافتادنش خردسالان کناره نشین بر کشیدند و آقا شدند، همه و همه بر باد رفت. اما امروز، دل من و به گمانم دل خیلی ایرانی ها برای مردمی همدرد- مردم عراق، می سوزد که مانند گوشت قربانی گرفتار جنگ کفتارها هستند.

از پس آنهمه تجربه تلخ تر از زهر، هنوز رابطه دو همسایه گیج دشمنی و دوستی است. کشوری با همسایه خود، در یک زمان، هم دوست است و هم دشمن! طعنه آمیز تر آنکه دوستی ها در عراق مانند پر کاه جابجا می شود. چنین چیزی را باید به عجایب هفتگانه افزود. آری، ایران سپاهی – ولایی ( مدل حضور ایران در عراق سپاهی- ولایی است و نه ولایی- سپاهی) نه دوست می شناسد و نه دوستی بلد است.

به هر روی، دو ملت ایران و عراق با وجود علقه های بسیار هنوز نتوانستند خود را از پیشینه و زمینه اختلافاتی که پیشتر حل شده بیرون بکشند. ناگفته پیداست که سر باز کردن آن حدیث کهنه بازخورد منیت صدام و خمینی بوده است. واقعیت آن است که دسته بندی های مذهبی، نژادی و زبانی در عراق ریشه دار و جدی است. با اینهمه، اگر حکومت کنونی ما می خواست و یا بخواهد در عراق سیاستمدارانه رفتار کند و نه مداخله جویانه، تنوع مدنی در جامعه ما آنچنان قوی و اهل مداراست که چنین رویکردی بسادگی شدنی باشد. نگاه کنیم به آرامش نسبی در دوسوی کردستان. با فراهم ساختن فضای بازتر برای ارتباط غیر حکومتی و غیر امنیتی بین سنی ها، عرب ها، کردها و ترکمن های ما با مردم عراق می توانیم گام به گام شرایط را برای همزیستی و همکاری در همه حوزه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بهبود بخشیم. این هدف دست یافتنی است؛ اگر عراق صحنه جنگ نیابتی ایران و آمریکا نباشد.

شاید بتوان گفت که استقلال عراق سال هاست به سرنوشت استقلال لبنان دچار شده است و تا دعوای ایران با آمریکا و اسرائیل ادامه دارد روزگار کشورهای بحران زده عرب منطقه بهتر نخواهد شد. از دید من، در افغانستان هر چند دعوای بین الافغانی همچنان ادامه دارد؛ اما دست کم در این سال ها آن کشور روند بهتری را در توانمندسازی نظام دولت- ملت و استقلال ملی تجربه کرده است. بخشی از این تجربه خوب افغانی بر می گردد به نوع رابطه و سیاست بالانس منافع بین ایران و پاکستان در افغانستان.

 ایران، ترکیه و پاکستان

شاید بتوان رابطه ایران را با دو هموند آن در سازمان اکو یک رابطه رقابتی بر پایه اتحادهای تاکتیکی دانست. سه کشور در سرتاسر منطقه از دریای عمان تا کوه های آرارات منافع نزدیک بهم دارند. گاه این اصطکاک منافع، آنها را به نزدیکی مقطعی با دیگر همسایگان وادار کرده است. بعنوان نمونه، زمانی ایران به هند و یا روسیه نزدیک شد تا وزن منطقه ای خود را افزایش دهد؛ و یا پاکستان و عربستان در کنار هم تلاش کردند تا بازی منطقه ای رقیب را کنترل کنند، و یا ترکیه با روسیه ساخت و توان نظامی خود را با پول قطر درآمیخت تا بازی باخته را در فرامنطقه پس بگیرد.

شاید با اغماض بشود مدل جاه طلبی بازیگران سیاسی شرق نزدیک را مانند تنش ها در اروپای پیش از جنگ جهانی دوم دانست؛ اما با قابلیت های کمتر و در شعاع مانور محدود تر. به هر روی، جاه طلبی های این سه کشور نگذاشته آنها آستین ها را در پیشبرد همکاری های منطقه ای بالا بزنند و حتا در چارچوب اکو که خودشان بنیانگذارش بودند توفیق دندانگیری نداشته اند. با اینحال، تجربه کنشگری در منطقه و وابستگی های امنیتی و تجاری آنها به یکدیگر، تاکنون کمک کرد تنش بین آنها کنترل شود.

در این همکاری روبنایی، از قرارداد قرن و ترانزیت انرژی گرفته تا تحولات و تعاملات استراتژیک در سوریه و قفقاز، ایران هرگز از امتیاز بالا برخوردار نشد. واقعیت آن است که سال به سال ایران تنها تر شد و در سایه حس فوبیایی رهبرش که همه را دشمن میداند، امروز دیگر، علی مانده است و آن مزدوران گدا گشنه حیف نان. در این بین، رابطه تهران و آنکارا همواره به سود ترک ها بوده است؛ چه در زمان جنگ هشت ساله که از رهگذر دریافت حق السکوت، اقتصادشان را توسعه دادند و چه آنگاه که حق السهم بالایی برای پولشویی، قاچاق و ترور و دزدی مخالفان سیاسی از حاکمان وطن فروش مردم ستیز ایران دریافت کرده اند. هر آینه، حفظ بازار سیاه ترک برای حکومت آخوندی ایران آنقدر مهم است که بر رجز خوانی نوعثمانی در مرزهای ما سرپوش گذاشته شود. دیدیم که چگونه تهران ناچار شد گلایه اش را به شعر خوانی مرموز اردوغان فروبخورد. آن بگیر و ببند سربازان گمنام ولایت در استانبول، تنها گوشه ای بود از دست باز آنکارا برای رسوا سازی حاکمان ایران.

ایران اسلامی که برآمدن اسلامگرایان ترک را به فال نیک گرفت و چه بسا از هرکمکی برای بال و پر دادن به آنها فرونگذاشت، این روزها عثمانی گری نوظهور را در برابر شیعه گری فرسوده خود می بیند. از این پس، ترکیه در آبهای شمالی ایران دستی بازتر از ما خواهد داشت. اردوغان، بدون آنکه سرسوزنی دلش برای دوستان آذری ما سوخته باشد، بر خاکستر تنش بین باکو و ایروان نفت ریخت تا آسان تر به نفت و بازار دریای مازندران دست یازد. فراتر از آن، اردوغان، اکنون خود را یک گام کلیدی دیگر به رؤیای ترکستان بزرگ و تحقق عثمانی نوین نزدیک تر می بیند. هرچند بعید است روسیه به این بلند پروازی رخصت دهد. قفقاز در جنوب، برای روسیه بسان تنگه هرمز برای ما در خلیج فارس است. فراموش نکرده ایم که چندی پیش مسکو ‘ کاخ شیشه ای’ آنکارا را به شکستنش زنهار داده است.

جدا از آنکه روسیه در جنگ باکو و ایروان چه هدفی را دنبال می کرده است، و یا چه سیاستی را در برابر زیاده خواهی ترکیه بسوی شرق در دستور کار دارد، فتنه انگیزی اردوغان در قفقاز و رؤیایش برای بازسازی یک شبه امپراطوری عثمانی برای همه خطرناک و ناپذیرفتنی است. گذشته از آنکه دست درازی آنکارا به حریم دریای مازندران چیزی نیست که ایران، حتا ایران آخوندی، بتواند آن را بربتابد؛ گوش فرا دادن و اعتماد کردن به تحریکات پان ترکیسم اردوغان، رئیس جمهور علیف را بسوی وابستگی رانده و سرانجام دولت و ملت او را از شمال و جنوب و غرب منزوی و آسیب پذیر خواهد ساخت.

من ترکیه را بسیار دوست می دارم؛ ترکیه و نه عثمانی. من همیشه عاشق زیبایی و شکوه استانبول بوده ام. کعبه عرفان ما، مولانای ما، در قلب ترکیه، در قونیه آرمیده است. بیشتر از اینها، به باور من سبک و سیاق زندگی مردم ما بیش از هر ملتی به مردم ترکیه نزدیک است. اما این راهی که اردوغان می رود، ترکیه را به همان بلایی دچار می کند که مردم ما امروز چهل سال گرفتار آنند. آنروز که اردوغان خواب عضویت در اتحادیه اروپا را می دید، من می گفتم که چنین خوابی هرگز تعبیر ندارد و برآن بودم که او باید به همکاری در چارچوب اکو بیاندیشد. باری، دست رد اروپا، از اردوغان یک دیکتاتور عصبی، هیجانی و خیال پرداز ساخته که کشورش را به کام بحران ها کشانده است. دیپلماسی دمدمی مزاج او در کنش و واکنش با کشورها، در کنار بلند پروازیهای بی باکانه و آلوده شدن به تنش های پراکنده در سطح منطقه، او و کشورش را به زمین خواهد زد.

در رابطه با پاکستان، از دید من، به استثنای دوره ای کوتاه که رابطه تهران و اسلام آباد در افغانستان پرتنش شد، دو کشور در مجموع از توان بالای درک و مماشات با هم برخوردار بوده اند. هر یک از دو دولت، هر از گاه توانسته است از نفوذ محدود خود به کاستن مشکلات منطقه ای طرف دیگر کمک کند؛ از جمله تلاش پاکستان در رفع کدورت عربستان و فراهم آوردن زمینه گفت و گو بین تهران و ریاض که البته به ثمر نرسید، و یا تلاش ایران برای متقاعد ساختن هند به پذیرش خط لوله صلح که می بایست از پاکستان بگذرد و تحقق آن می توانست به معنای پایان تنش های تاریخی بین دو همسایه آسیای جنوبی باشد. هرآینه، حس بی اعتمادی بین هند و پاکستان آنچنان عمیق است که باید گفت صلح به بهانه گاز، دست کم تا دهه های پیش رو، تنها یک خیال خوش است.

اگر چه کدورت بین کابل و اسلام آباد چندان ساده نیست که بتوان به راه اندازی گذرگاه ترانزیتی افغانستان در چند سال آینده امیدوار بود؛ پتانسیل ساخت چنان پلتفرمی که بنادر پاکستان را در خلیج عمان به آسیای میانه وصل کند، برای ایران مانند یک کابوس است. گذشته از این، اختلافات شیعه و سنی در پاکستان در کنار نیاز آن کشور به حمایت های مالی و انرژی عربستان، و نیز محرومیت بلوچستان سنی ما در همسایگی پاکستان، همواره این خطر را در چشم تهران زنده می دارد که کمک های پولی و سرمایه گذاری های مالی و مذهبی عربستان و شیوخ خلیج فارس در پاکستان و افغانستان، دست آنها را در نفوذ به جامعه سنی ما باز کرده تا در سرتاسر استان های جنوبی و جنوب شرقی ما به بروز افراط گرایی و دعوای شیعه- سنی دامن زده و خیال جدایی خواهی را در میان مردم محروم ما بپرورانند.

به هر روی، پاکستان، زادگاه اقبال است، و مگر می شود ایرانی به آن دیار اقبال نداشته باشد. به نظر من، ایران، ترکیه و پاکستان، سه قطب اکو، سه ملتی هستند که می توانند و باید بهترین همپوشی را در سرتاسر منطقه خاورمیانه بزرگ با هم داشته باشند. 

دوم، ما خود مایه و هزینه تنهایی این آب و خاکیم

 

با فروتنی می خواهم بگویم که بیشتر ما ایرانی ها چندان آماده پیشروی بسوی جامعه ای پیشرو نیستیم. هنوز بخش بزرگی از ما ملت درگیر حس خودبینی و خودخواهی بیاد آن شکوه امپراطوری باستان هستیم. این حس همراه گشته با عقده های فروخورده شده از فرودهای سخت تاریخی که از ما یک شخصیت ملی مردد و تا حدودی دلسرد، بی ایمان و بی انگیزه ساخته که پیمودن راه های ناهموار را برای ما دشوار می سازد. اما، ما بسیار آماده ایم برای وارد شدن به حلقه ملت های پیرو که بخوبی بسوی توسعه یافتگی گام بر می دارند. ما بدرستی می دانیم که در میان ملت هایی جا داریم که از استعدادها، پتانسیل ها و فرصت های چشمگیر برخوردارند. از اینرو، حق خود می دانیم و بغایت آماده ایم تا این دوران سیاه نکبت بار را پس بزنیم و خودمان را بازیابیم. به کمک هم اندیشی نیروهای اپوزوسیون و به امید همپوشی نیروهای درون و بیرون کشور، این روند روز بروز پرشتاب تر و منطقی تر می شود.

در پایین می خواهم به چند نقطه ضعف اشاره کنم که دلیل درجا زدن ما بوده است و برای آنکه بتوانیم از این تونل سیاه وحشت به سلامت بیرون آییم باید این فاکتورهای ناکامی را برطرف کنیم.

  • ما ایرانی ها خیلی با مطالعه سرخوش نیستیم. خیلی کم روزنامه و مجله و کتاب می خوانیم. کمتر به پیگیری خبرها و تحلیل های سیاسی رغبت نشان می دهیم. کمتر به آراء مختلف گوش داده، پیرامون نظرات اهل فن دقت می کنیم. آنجا که نگاهمان بر باوری قفل شود، عقلمان را دربست در اختیار یک بنگاه خبری- تحلیلی می گذاریم.
  • چندان اهل کار گروهی و تیمی نیستیم. همه یک من هستیم، یک من بزرگ، یک عقل کل. بعنوان نمونه، همه دانای سیاسی هستیم در حالیکه سیاست را کثیف دانسته و اهل سیاست را قدرت طلبان دروغگو و سودجو می دانیم.
  • حافظه تاریخی ما گذرا و کوتاه است. خیلی زود زمینه های یک تحول و حادثه بزرگ را از یاد برده، پیامدهای آن را ساده می انگاریم. گاه، یک خبر مهم، در پوشش یک خبر ساده روزانه، به تلنگوری از حافظه ما پاک می شود؛ گویی اصلا چیزی نبوده که به ما مربوط باشد. یک روزی، کسی را افسانه می سازیم و فردا او را در بیغوله انداخته و روزی دیگر دوباره همو را باز شناخته، عنان امید خود را بدو می سپاریم. خوبی ها، بدی ها، و ابتکارات و توانمندی های سیاست بازان و تکنوکرات ها را در کنار هم نمی بینیم؛ و در یک کلام، تا حدودی اسیر شرایطی هستیم که بدون آنکه خودمان بخواهیم بر ما بار می شود.
  • تحمل تغییر و تحول ساختاری دراز مدت و یا حتا میان مدت را نداریم. همانطور که زود جو زده شده، هیجانی و امیدوار می شویم- بدون آنکه مسیر تحول را مطالعه و بررسی کنیم، به گاه سختی از جوش و خروش می افتیم، از هزینه دادن فرار می کنیم و باور سکوت را آنگونه در خودمان بارور می سازیم که گویی از نخست با آن روند دگرگونی و نوگرایی همساز و هم آواز نبودیم. در یک سخن، پای کار نیستیم و نمی ایستیم. بدون آنکه بخواهم دودوزه بازی را در عالم سیاست ورزی توجیه کنم، می گویم این بی ارادگی ما می تواند بهانه ای- و تنها بهانه ای، برای سیاستمدارانی شود که از کار سیاسی به سیاسی کاری رو برمی گردانند. همه که اراده و ثبات قدم رضا شاه و یا دکتر مصدق را ندارند. سیاستمداران، آنگاه می جنگند و توفیق می یابند که بدانند ما چشم و گوش باز، پای کار ایستاده یم.
  • پیشتر در نوشته هایم گفتم که بحران دو شخصیتی بودن و گرفتار هویت های متشتت و متعارض گشتن، همه زوایای زندگی ملی ما را با مشکل روبرو ساخته و ما را در خلاء ابهام و گیجی درانداخته است. این معضل در رژیم آخوندی هر چه بدتر نهادینه شده است. بعنوان نمونه، در ایران امروز، خواست ها و گرایش های ملی و مذهبی بیش از آنکه به خاستگاهی منطقی تکیه کند، خود دلیلی برای واگرایی شده است. یک لباس ساده دوخت وطن، برای یک ایرانی از شهری به شهری و از ارگانی به سازمانی دیگر، معنا و بار حقوقی و مذهبی متفاوت دارد. سبک و سیاق گفتمان سیاسی و مدنی و اصطلاحات دهن پر کن برآمده از آن، چنان پریشان و ویران است که هر روز یک خط و جریان سیاسی رخ می نماید. شرح وظایف و دایره مسئولیت ها در تعامل و تقابل بین نهاد ها و ادارات کشوری، لشگری و حوزوی آنگونه در بی نظمی خود در هم تنیده اند که مدیریت ساده ترین امور با پیچیدگی های سرسام آور روبرو گشته، تا آنجا که کارها به ‘آتش به اختیاران’ حواله شده است. خیلی ساده، در ایران، یک ارتش داریم و در برابر آن سپاه و بسیج؛ یک دانشگاه داریم و در بالای آن حوزه و هیئت های کوچک و بزرگ در گوشه و کنار کشور؛ یک نماینده دولت داریم و یک نماینده ملت، و نیز سرآمد هردوی آنها، نمایندگان خرد و کلان ولی فقیه که در ریز ریز امور ملت، حکومت و روحانیت صاحب نظر و فرمانده هستند. قانون اساسی اسلامی، از همان آغاز، مرزهای شریعت، سیاست و حکومت را در هم آمیخت بگونه ای که ابواب و اصول آن چهل سال است که دور خود گشته و کاری پیش نبرده است. چه بگویم که درد دل بسیار است؛ تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
  • ما ایرانی ها کمتر قدرشناس آدم های خوب کشورمان هستیم. چهره های ملی گاه ناچار شده به گوشه تنهایی پناه برده و سرخورده می شوند؛ زمانی به دردسر افتاده، زندانی شده و یا بر سر دار می روند؛ و برخی هم خسته از کارشکنی ها به این نتیجه می رسند که دیگر فایده ای در ماندن نیست، و چه بسیار سرمایه های اجتماعی ما که این سال ها برای جان خود ترسیده و ناگزیر به فرار شدند. این ناسپاسی، این فرار مغزها، و این سر بدار رفتن ها، بیش از آنکه گناه مردم کوچه و بازار باشد، نتیجه ضعف روشنفکران ما در درک نقاط پنهان واقعیت جامعه است. گیر کار اندیشمندان ما همانا در چگونگی ارتباط با مردم و در طرح گفتمان قابل فهم برای مردم است.

 به هر روی، روشن است که ما، همپای ملت های بزرگ دنیا، دوست می داریم تا زیر ساخت فرهنگ و تمدن ما کمک کار نقش آفرینی مان در همه عرصه های پیشرفت باشد. می خواهیم سربلند، همبند سرآمدان امروز و فردا باشیم. اما دیرگاهی است که این امید تنها یک آرزو شده است. اکنون، باید در خودمان، در پندار و در رفتارمان جستجو کنیم که چرا پراکنده ایم، چرا سراسیمه ایم و چرا از همه دورافتاده ایم. جامعه ما نیازمند آن است که با روانشناسی اجتماعی و جامعه شناسی سیاسی، معمای تشتت ما در هویت، سیاست و مدنیت را دریابد.

در اینجا بجاست خوشبینانه گواهی دهم که بیشتر ایرانی ها در هر کجا که باشند همواره دل در گروی سرفرازی ایران دارند. آداب و ادبیات ایرانی، آیین ها و سنت های زیبا و پربار ما که در گوهر همگونی خود دیگرگونند؛ آنچنان در نهاد این خاک ریشه دارند و آنسان از فراز کوه ها تا ژرفای دریا و تا دل دشت و صحرای ما روانند که ایرانی را با هر مرامی که داشته باشد یارای دوری از آن نیست. اینگونه است که خاک ایران گیراست. هر که تنها گوشه ای از آنهمه راز را دریابد، نمی تواند از آن دل بکند. من غربی هایی را دیدم که چگونه خریدار آنهمه نازند. در این بین، ایرانی های باختر نشین که روش و منش آزادی و جهان گرایی را آزموده اند، با همه عشق، وفاداری و وابستگی احساسی که به کشور پذیرایشان دارند، به این می اندیشند که چگونه خانه پدریشان را با دنیای روز آشتی دهند. باری، همرنگ و هماهنگ شدن با تمدن روز بسته به آن است که سنگ هایمان را با خودمان و در میان خودمان وابکنیم؛ و از هر آنچه مایه سخت سری و ایستایی ماست رها شویم. ایرانی همواره خواسته و توانسته است خود و سنت هایش را با زندگی نو همساز سازد، اندیشه ها و سازه های مدنی کاراتر را از غرب تا شرق بشناسد و از بهترین های خود بر آن بیفزایید. اگر چنین است، می توان امیدوار بود که این گربه شرقی ایستاده بر گذرگاه تاریخ، در مردم چشمش غرب را می جوید تا مبادا در کوران ایستایی و واپس افتادگی این سال ها، گرفتار اژدهای سرخ شود؛ تا مبادا چنگیزی دیگر از دور دست های شرق بر سر ایرانیان آوار گردد.

در پایان، می خواهم بگویم که در برابر تمدن ایرانی که تنها افتاده، تمدن یونانی از موهبت همدلی همه مغرب زمین برخوردار است. چه نیکوست که از اروپا تا آمریکا، غرب خود را موظف به حفظ تمدن کهن خود می داند. از این روست که غرب، یونان را هرگز وا نمی گذارد. اما آن شکوه و جلال و جبروت تمدن ایرانی که از مرزهای چین تا مرزهای مغرب زمین را درنوردیده، اکنون تو گویی نه در حوزه تمدنی خود که در خاک کوچک کنونی نیز پاسداری ندارد. آری، ایران ما تنهاست؛ تنها تر از همیشه! 

 

«مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.»