۲٢ بهمن تنها گونهای از انقلاب بود که بیشترین همجنسی و همسویی را می توانست با ١٩ بهمن ٤٩ داشته باشد. از این منظر، سیاهکل و جنبش فدایی یک جنبش – و بدون مبالغه حتا – یک طرح انقلابی حقیقتاً موفق بود چون به تنها هدف اصلیاش – سرنگونی شاه از طریق یک قیام مسلحانه – دست یافت.
ناصر اعتمادی
همانند سالهای اخیر، ٢٢ بهمن ماه امسال نیز با سکوت مطلق مدافعان دور و نزدیک سیاهکل و سنت فدایی در ایران خاتمه یافت. با این حال، حتا در نخستین سالهای پس از “تثبیت” استبداد دینی در ایران تمام طیفهای سازمان فدایی – از جناح اشرف دهقانی تا جناح اکثریت، اقلیت و… – همچنان انقلاب ٢٢ بهمن را ثمرۀ راستین جنبش فدایی می دانستند به طوری که حتا سالگرد سیاهکل (١٩ بهمن ١٣٤٩) را همزمان با سالگرد انقلاب (٢٢ بهمن ماه ٥٧) گرامی میداشتند، هر چند همزمان نتیجۀ نهایی همان انقلاب – فاشیسم مذهبی – سرگرم قتل عام هزاران کمونیست و غیر کمونیست در زندانها بود، جنگی خونین را به کشور تحمیل کرده بود و نیمی از جمعیت جامعه – زنان – را به مادون انسان فروکاسته بود…
آیا همسان انگاشتن سیاهکل و انقلاب ٢٢ بهمن خطا بود؟ به هیچ وجه و اتفاقاً باور به این تجانس تنها نمونهای است که انواع گرایش های موسوم به “فدایی” در موردش هرگز خطا نکردند و برغم اختلافات و دشمنی هایشان با یکدیگر بر سر آن عمیقاً اشتراک نظر داشته اند.
هفت سال پیش از وقوع آن، انقلاب بهمن ٥٧ به دقیق ترین شکل ممکن توسط امیرپرویز پویان تئوریزه و پیش بینی شد. گیرم میوۀ آن را با تبحر خمینی و روحانیت چید. ٢٢ بهمن تنها گونهای از انقلاب بود که بیشترین همجنسی و همسویی را می توانست با ١٩ بهمن ٤٩ داشته باشد. از این منظر، سیاهکل و جنبش فدایی یک جنبش – و بدون مبالغه حتا – یک طرح انقلابی حقیقتاً موفق بود چون به تنها هدف اصلیاش – سرنگونی شاه از طریق یک قیام مسلحانه – دست یافت، حتی اگر رژیم مذهبی برآمده از آن قیام یا انقلاب، چنانکه تحولات بعدی نیز نشان دادند، تنها در ظاهر – تأکید میکنم “در ظاهر” – با ماهیت ایدئولوژیک سازمان فدایی ناسازگار به نظر می رسید.
پس علت سکوت سالهای اخیر طرفداران سیاهکل، امتناع مدافعان سنت فدایی از بازشناسی و گرامیداشت صریح و علنی انقلاب ٢٢ بهمن ماه ٥٧ چیست؟ این هم از جمله مهمترین پرسش های بی پاسخ مانده از سوی همۀ طرفداران این سنت است. اما، در این سکوت نوعی اعتراف ناخواسته، نوعی ندامت آمیخته به فقدان شهامت اخلاقی و فکری نیز نهفته است. سالهاست معتقدم که چپ در ایران – پس از تجارب پی در پی شکست – هیچ آینده ای نخواهد داشت اگر به جای سکوت کردن، خودداری از اندیشیدن، یک بار برای همیشه بدون هراس از نتایج آن تکلیف خود را با انقلاب ٥٧ در تداوم مشی مسلحانه روشن نکند، اگر چه بعید می دانم که مدافعان سنت برآمده از سیاهکل و جنبش فدایی چنین دلیری اخلاقی و فکری را از خود نشان بدهند.
از جمله پیامدهای تلخ این سکوت و انفعال تکرار مسیرهای شکست خوردۀ گذشته – آنهم در اشکالی کاملاً متحجر- توسط معدود جوانانی است که بعضا به میانسالی نیز رسیده اند و خود را چپ می پندارند. آنان در اغلب موارد و در خوش بینانه ترین حالت – حتا اگر فرض کنیم که گاه در پس پرده دست “از ما بهتران” در کار نباشد- به نام کمونیسم از سنت های منسوخ و بی خطری برای ارتجاع حاکم پیروی میکنند و افسوس که در این خطای بزرگ نه از آموزش که بعضاً از پشتگرمی نسل پیشین نیز برخوردارند.
در هر حال، شرط زایش چپ نو و دموکراتیک در ایران به قول آلتوسر نیازمند یک گسست معرفتی بزرگ از تمام این سنت های منسوخ و پی ریزی پاردایمی کاملاً تازه است. اما، این مبحث دیگری است.