سرنوشت بهنام محجوبی در انتظار بسیاری دیگر از زندانیان است، ناصر اشجری

در بند چهار زندان اوین که بودم، روزی برای دریافت مجوز ارسال دارو توسط همسرم به بهداری اعزام شدم.

بیرون اتاق پزشک منتظر بودم که دربان اسم یکی از بیماران را صدا زد: محمد بنازاده!!

از تعجب خشکم زد، نکند منظورش محمد امیرخیزی باشد؟ او که در زندان گوهر دشت بود، با حافظه ام کلنجار می رفتم که یکی از پشت سر صدایم کرد:

– سلام ناصر

برگشتم و با چشمانم دنبال منبع صدا در بین عده ای ماسک بر صورت می گشتم که پیرمردی چروکیده و پشت قوز کرده نظرم را جلب کرد، ماسک را از صورتش برداشت، خودش بود، محمد بنازاده امیرخیزی، دوست دوران جوانی ام، از دیدنش خوشحال شدم، اما نه در چنین قیافه ای

در شرایط کرونا امکان روبوسی نبود، به دست دادن اکتفا کردیم، از حال و روز و سلامتی اش پرسیدم، فهمیدم که جای سالمی در بدن برایش باقی نمانده است

نوریزاد را نتوانستم ببینم، او را در بند شش بین زندانیان عادی، ایزوله کرده بودند، اما از دوستانی که دیده بودند، شنیدم که با عصا راه می رود و به شدت بیمار است

در روزهای آخر بند چهار، کیوان صمیمی را دیدم، یکی دو روز دور هم بودیم، او هم کلی مشکلات و ناراحتی های جسمی داشت

اما از همه بدتر، جوانی رعنا ، خجول و دانشمندی بنام علیرضا گلی پور بود.

علیرضا دوست و همراه و هم پرونده امید کوکبی بود که همراه با امید کوکبی و در پی اغفال احمدی نژاد در جلب نخبگان خارج، کار و زندگی خود را ول کرده و مثلا برای خدمت به وطن، به ایران برگشته بودند

در سال نود و یک دستگیر شده و از آن تاریخ در زندان به سر می برد، به سرطان مبتلاست و تا بحال ده بار عمل جراحی شده و چند بار دیگر باید جراحی شود

خانواده اش باید آمپول های گران قیمتی تهیه می کردند، درگوشی پرسیدم که وضع و اوضاع چطور است؟

با شرم و حیا جواب داد که اصلا مشکلی ندارد، اما خودم فهمیدم که هرکسی به جای او بود، از عهده آمپول های 3 میلیون تومانی بر نمی آمد

سرنوشت بهنام محجوبی در انتظار بسیاری دیگر است

«مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.»