سال ۱۴۰۰، آغاز قرن امید!؟ حمید آقایی

سال ۱۴۰۰ را آغاز قرن امید نامیده اند، اما برای درک معنا و مفهوم امید، باید ناامیدی را خوب لمس و تجربه کرده باشیم، باید به پوچی آنچه که ورای توانایی های درونی ما است و کاذب بودن کمک دیگران تا سرانجام دست ما را بگیرند تا بر دو پای خود بایستیم باور داشته باشیم.

 

حمید آقایی

شکست ایران در جنگ های با روسیه تزاری و بدنبال آن عهدنامه های تحمیلی گلستان و ترکمنچای و جدا شدن بخش های از سرزمین های ایران، نقطه آغاز بسیار مهم برای رقم خوردن تحولات عمیق سیاسی و اجتماعی که سرانجام به انقلاب مشروطه ختم شدند، شناخته می شوند.

شکست امپراتوری آلمان در جنگ اول جهانی و قرارداد تحقیرآمیز ورسای نیز سرفصل تعیین کننده ای برای آغاز بحرانهای عمیق اجتماعی، اقتصادی و سیاسی و به دنبال آن تحولات شگرفی که منجر به قدرت گیری حزب ناسیونال-سوسیالیست (نازی) آلمان و سپس جنگ دوم جهانی شدند، بود.

این نوشتار برای مقایسه این دو شکست که منجر به تحمیل عهدنامه های ترکمنچای و ورسای از سوی دولت های پیروز بر ایران و آلمان شدند و بویژه با هدف نگاهی بر تحولات فکری و فلسفی در میان نخبگان و اندیشمندان دو کشور، پس از بروز بحرانهایی که هر دو ملت را گرفتار خود ساختند، تنظیم شده است؛ با این امید که نکات درس آموزی برای امروز ما داشته باشد.

بحران اگزیستانسیِل (وجودی) در آلمان، پس از شکست در جنگ جهانی اول

شکست در جنگ جهانی اول و عهدنامه حقارت بار ورسای تاثیرات بسیار عمیقی بر جامعه آلمان و روح و روان مردم این کشور گذاشتند. غرامت های سنگین جنگی، همراه با رکود اقتصادی آمریکا و سپس جهان (که در سال ۱۹۲۹ آغاز شد)، اقتصاد آلمان را بسیار تضعیف کردند که منجر به بیکاری گسترده ای شد.

در تصور آلمانی ها این جناح چپ که شامل سوسیالیست ها، کمونیست ها و یهودیان می شدند، بود که آبرو و غرور ملی آلمانی ها را به ازای صلحی ننگین و بر اساس قرارداد تحمیلی ورسای فروخت.

مشکلات و ناآرامی های سیاسی و اجتماعی در این دوران نیز مزید بر بدبینی نسبت به جناح چپ شدند. در چنین شرایطی مردم آلمان که دچار یک نوع یأس فرهنگی شده و بی اعتماد به رهبران سیاسی و مقامات دولتی بودند، بدنبال یک دولت اقتدار گرا می گشتند. این مجموعه بحرانها را می توان تحت بحران اگزیستانسیالیستی و وجودی تعبیر کرد.

پاسخ اندیشمندان آلمانی به این بحران اگزیستانسیِل

پاسخ به بحران وجودی و یاس و نا امیدی به آینده که ملت آلمان را بخود مشغول داشته بودند، حدود یک دهه پس از پایان جنگ اول سرانجام در تلاشهای فلسفی و فکری اندیشمندانی مانند هایدگر و کارل اشمیت بازتاب یافتند. هایدگر به موضوعاتی مانند بحران، ملیت، رهبری، و نظم و سازماندهی پرداخت و کارل اشمیت نیز در نوشتاری به امر سیاست پرداخت و نوشت: «امر سیاسی (das Politische) ناظر است بر تمیز میان دوست و دشمن، و در حقیقت سیاست چیزی نیست جز علم تشخیص دوست از دشمن.»

شاید گفته شود که هایدگر به خدمت حزب نازی درآمد و فلسفه وجودی این حزب را تئوریزه کرد و کارل اشمیت نیز در خدمت دولت آلمان در سالهای ۱۹۳۳ (پس از قدرت گیری حزب ناسیونال-سوسیالیست) قرار گرفت.

اما بنظر نگارنده بحران اگزیستانسیِل در جامعه آلمان و پیش زمینه های تاریخی و فرهنگی این ملت و نیز تلاشهای فکری دیگر اندیشمندان این سرزمین بسیار عمیقتر، ریشه‌دارتر و گسترده تر از از این بودند که بتوان پاسخهایی نسبتا مشابه به این بحران وجودی را فقط به برنامه های حزب نازی و ایدئولوگ های آن تقلیل داد.

برای نمونه می توان از دو متفکر بسیار مهم در تاریخ آلمان نام برد که افکار و نظریات آن دو در زمینه بحران وجودی، چه در سطح ملی و چه در سطح جهانی و بشری، الهام بخش فلاسفه و حقوقدانان دهه دوم پس از جنگ جهانی اول شدند. این دو یوهان گوتلیب فیخته و فردریش نیچه بودند که هریک در مقطع زمانی خود، بطور مبسوطی به موضوع بحران وجودی و نحوه خروج از فضای یاس و نا امیدی پرداخته بودند.

حزب نازی نیز توجه زیادی به آثار فیخته و نیچه نشان می داد و آلفرد روزنبرگ، ایدئولوگ و نظریه پرداز حزب نازی با الهام از نظریات نیچه بود که از اسطوره قرن بیستم صحبت می کرد و می نوشت.

در واقع هم فلاسفه و اندیشمندان مستقل و هم حزب نازی برای پاسخ به بحران موجودیت و هویت ملت آلمان در میان تاریخ ملت آلمان و آثار فلاسفه و اندیشمندان این مرز و بوم، در جستجوی منابعی برای پاسخ و یافتن راه حل برای بحرانهای پس از جنگ جهانی اول بودند.

البته بحران اگزیستانسیل که از سوی نیچه مطرح می شد، بیشتر ابعاد جهانی و بشری داشت و راه حلهایی که او ارائه می کرد نیز برای اروپاییان و تمامی بشریت بودند. برای نمونه وی در اولین کتاب خود «زایش تراژدی»‌ می نویسد: «بعد از پایان عصر تراژدی در یونان و بعد از ظهور سقراط، بشریت در یک دنیای کاذب و پر از توهمات فلسفی می زیسته است». اما با این وجود نظریات وی یکی از مهمترین منابع الهام بخش نخبگان فرهنگی و سیاسی در دهه های پس از جنگ جهانی اول شدند.

نیچه بر اساس تحلیل و برداشت خود از تراژدیِ (نجات‌بخش) یونانی و سپس با اشاره به دنیای کاذب پس از سقراط و انحطاطی که ناشی از غلبه فرهنگ مسیحی-یهودی بر اروپا حاکم گشت، راه حل نجات بشریت و بویژه اروپا را در زایش مجدد تراژدی یونانی و تولد دوباره خودآگاهی دیونوسوسی می بیند. وی حتی پا را فراتر از این می گذارد و مدعی قرابت بین روح آلمان و یونان می شود و راه حل خروج از بحران را بازگشت به این قرابت و آموختن از فرهنگ تراژیک یونان باستان می داند.

نیچه برای تبیین نظریه زایش تراژدی دو موجود اساطیری دیونوسوس و آپولون را انتخاب می کند که اولی نماد نیروهای زمینی، مستی، پایکوبی و بی نظمی و دومی نماد نیروهای آسمانی و مظهر زیبایی و نظم است. وی معتقد بود که ما برای حفظ حیات و روحیه زنده ماندن باید دوباره نیروی دیونوسوس را در خود زنده کنیم. زیرا که با حذف او تراژدی انسان بودن و پاسخ دیونوسوسی، که همواره با شادی، سرمستی و پایکوبی همراه بودند نیز، در دنیای مملو از خوش بینی های کاذب و توهمات فلسفی و منطقی به محاق رفتند.

زنده شدن مجدد روح و خودآگاهی دیونوسوسی برای نیچه به معنای بارور شدن مجدد فرهنگ توانمند و پرشور بر پایه گونه ای از «بدبینی قهرمانانه»‌ است. وی در زایش تراژدی می نویسد: یونانیان وحشت و پوچی وجود را شناخته بودند و آن را احساس می کردند. اما آنها برای غلبه بر این نهیلیسم، هنر را آفریدند تا زندگی را همانند یک آفریده هنری تجربه کنند.

نیچه بعدها این تجربه زندگی را بعنوان یک آفریده هنری بیشتر کشف می کند و خود که در طول زندگی اش بحرانهای جسمی و روحی بسیاری پشت سرگذاشته بود، راه برون رفت از بحران را در هنر انسان بودن و «اینک انسان» که در نهایت به خلق ابرانسان منتهی می شود یافته بود. تجربه ای که چندین دهه پس از مرگش توسط بسیاری از فلاسفه و پیروانش تکرار شد و سرآغاری گردید برای عصر پست-مدرن.

لازم به اشاره است که نیچه بعدها در نوشتار خود تحت عنوان «اراده معطوف به قدرت» در مخالفت با ناسیونالیسم می نویسد: «ارزش فرهنگ امروزی در ترکیب و لقاح متقابل نهفته است» و در جای دیگر از همین نوشتار می آورد «چه برکتی است که یک یهودی در میان آلمانی هاست.» نظریاتی که طبیعتا خلاف میل حزب نازی آلمان بود و مورد استفاده پروپاگاندایی رهبران نازی قرار نمی گرفت.

بحران اگزیستانسیِل مردم ایران پس از شکست جنگ های بین روسیه تزاری و ایران

غنای فرهنگی ایرانیان و میزان آگاهی روشنفکران دوران حکومت فتحعلی شاه قاجار به اندازه ای نبود که بحرانهای ناشی از شکست های پی در پی با همسایگان و تحمیل قراردادهای تحقیر آمیز را به یک بحران وجودی و عمیق برای همه ایرانیان تبدیل کنند.

در عین حال اما شکست ارتش ناآزموده و بسیار عقب افتاده قاجار در جنگ با روسیه تلنگری بود بر برخی از مقامات دولت قاجار؛ بويژه عباس میرزا که خود فرماندهی ارتش در هم شکسته قاجار را در جنگ های با روسیه بعهده داشت. وی با کمک وزیر خود میرزا ابوالقاسم قائم مقام سعی کرد از طریق ترکیه با روشهای ساخت و ساز یک ارتش مدرن آشنا شود و افرادی را نیز برای تحصیل و آموزش فنون جدید به اروپا فرستاد.

پس از عباس میرزا، تلاش های دیگری از سوی دیگر مقامات درباری از جمله امیرکبیر برای اصلاح امور حکومتی و اداری صورت گرفت. اما قتل امیرکبیر برای روشنفکران و تحصیلکردگان آن دوران هشداری بود که اصلاحات از بالا بدون تحولات بنیادی در پایین و نوگرایی در فرهنگ سنتی عامه مردم آن زمان، بدون نتیجه خواهد ماند.

از جمله مهمترین شخصیت های ایرانی که جهت یافتن پاسخ برای بحرانهای ناشی از شکست ها و آشکار شدن عقب ماندگی های جامعه ایران به جستجوهای عمیق تری در تاریخ ملت ایران برخاست، میرزا فتحعلی آخوندزاده، شاعر، نویسنده و نمایشنامه نویس بود.

نوشته های او در واقع عمدتا بر نقد سنت‌های ایران عصر قاجاری متمرکزند. آخوندزاده راه خروج از عقب ماندگی را بازگشت به عصری می داند که خود وی آنرا در مکتوب اول خود اینچنین توصیف می کند: «‌ای ایران کو آن شوکت و سعادت تو که در عهد کیومرث و جمشید و گشتاسب و انوشیروان و خسروپرویز می بود.»‌

از دیگر شخصیت های ایرانی که مانند آخوندزاده در پی رنسانس ایرانی و بازگشت به فرهنگ و سنن ایران باستان بود، میرزا آقاخان کرمانی است. او نیز در نوشته های خود نشان می دهد که رؤیای حکومت پیش از اسلام را در سر دارد. «سه مکتوب» وی سرشار از اندیشه‌های ناب میهن پرستانه است.

بجز این دو روشنفکر میهن دوست که راه نجات ایران را در بازگشت به دوران با شکوه ایران باستان می دیدند، دیگر روشنفکران، یا مانند ملکم خان در پی اصلاحات از بالا و روبنایی بودند و یا مانند سید جمال الدین اسدآبادی در پی وحدت ملل اسلام در مقابل غرب تلاش می کردند.

با وجودیکه این دو روشنفکر پرشور دوران قبل از مشروطه، آخوندزاده و آقاخان کرمانی، بیشتر با نگاهی توستالژیک و احساسی به دوران باستان ایران نگاه می کردند، اما بنظر نگارنده تنها روشنفکرانی بودند که راه درستی در نقب زدن به تاریخ و فرهنگ این مردم برای پاسخی به بحرانهای زمان خود انتخاب کردند. اگرچه این تلاش در حد آندو تن محدود، سطحی و بیشتر احساسی باقی ماند؛ و دورانی را بعنوان منبع الهام بخش خود برگزیدند که منابع کمی بویژه از نظر فکری و فلسفی در اختیار آنان قرار می داد.

پاسخ بحران اگزیستانسیِل را در کدام دوره تاریخی ایران باید جستجو کرد؟

ما دورانی در تاریخ ایران زمین داریم که بنظر بسیار از تاریخ شناسان و نظریه پردازان بعنوان عصر زرین در تاریخ ایرانیان شناخته می شود. این دوران پس از حدود دو قرن سکوت ناشی از هم پاشیدن امپراطوری ساسانیان و گسترش نفوذ و در نهایت تسلط اقوام عرب در سرزمین های ایران، آغاز شد و تا اواخر قرن پنجم هجری-شمسی ادامه داشت.

در این دوران مشاهیری پا به عرصه حیات فکری و فرهنگی و فلسفی ایران زمین گذاشتند که تک تک آثار آنان نشانی از بخود آمدن ایرانیان و مقاومت در برابر هجوم فرهنگ و مذهب بیگانه را در خود دارند.

رودکی نخستین شاعر (و معروف به استاد شاعران) فارسی زبان در نیمه دوم قرن سوم و اوائل قرن چهارم هجری قمری بود که در اشعار خود از ناپایداری، بی وفایی و غنیمت شماردن فرصت ها و شادی و شادنوشی صحبت می کند. وی چنگ نواز نیز بود و توان و چیرگی او در موسیقی و شعرهای شاد و آهنگین انسان را بیاد موجود اسطوره ای دیونوسوس می اندازد.

یک قرن پس از رودکی، خیام جا پای رودکی می گذارد و در اشعار خود از بی وفایی جهان و شادی و شادنوشی می نویسد. او که ابن سینا را استاد خود خطاب می کرد در زمینه علم نجوم و فلسفه نیز آثار بسیاری از خود بجا گذاشت.

در این دوران باشکوه ایرانیان توانستند مشاهیری به جهان بشری عرضه کنند که همچنان آثار آنها مورد مراجعه اند. مشاهیری مانند ابن سینا، رازی و فردوسی، شاعر حماسه سرای ایران که وجه دیگری از خودآگاهی دینوسوسی را به نمایش می گذارد و ایرانیان را برای بازستاندن وطن، فرهنگ، زبان و تاریخ بر می انگیزاند.

این دوران زرین اما همانند دوران اسطوره های یونان باستان، تراژدی یونانی و زایش هنر از میان آن که با ظهور سقراط پایان یافت، با ظهور امام محمد غزالی و بدنبال آن گسترش فقه و تصوف به پایان رسید و دورانی آغاز گردید که آسمان، عارف، صوفی، تصوف، عرفان و فقه جایِ زمین، انسان زمینی و حماسه سرا، علم و فلسفه را غصب کردند.

ختم کلام

بنظر نگارنده، بحرانی که ایرانیان پس از شکست در جنگ های با روسیه تزاری دچار آن شدند، همچنان ادامه دارد؛ در این دوران که نام دوران گذار از سنت به مدرنیته بر آن نهاده شده است، مردم ایران همچنان با بحران اگزیستانسیِل دست و پنجه نرم می کنند.

دوران حاکمیت جمهوری اسلامی را شاید بتوان با دورانی که ایرانیان بتدریج بیدار شدند و عصر زرینی را در تاریخ ایران رقم زدند مقایسه کرد، همان دورانی که رودکی، خیام و فردوسی تلاش کردند که ایرانیان گیج از حمله اعراب و حاکمیت یک مذهب بیگانه را تکانی دهند و با دو پا بر روی زمین بازگردانند و با اشعار طرب انگیز و حماسه ای به انسان ایرانی بفهمانند که این سرزمین و این خاک از آن آنها است و باید آنرا پاس بدارند. همان دورانی که نیروی دینوسوسی ایرانیان نیز بیدار شد.

سال۱۴۰۰ را آغاز قرن امید نامیده اند، اما برای درک معنا و مفهوم امید، باید ناامیدی را خوب لمس و تجربه کرده باشیم، باید به پوچی آنچه که ورای توانایی های درونی ما است و کاذب بودن کمک دیگران تا سرانجام دست ما را بگیرند تا بر دو پای خود بایستیم باور داشته باشیم. باید بپذیریم که تلاش های دو قرن اخیر با این پندار که یک شبه همه چیز گلستان می شود ناموفق بوده اند. در عین حال باید برای نجات وطن و سرزمینمان از این اشغالگران همچنان روحیه مثبت، شادی و حماسی خود را حفظ کنیم و بپذیریم که هنر انسان بودن و از زندگی خود یک اثر هنری ساختن از همین بر زمین خوردن ها و مجددا برخاستن ها و جنگیدن ها نهفته است. روی دیگر این تراژدی، سرمستی و شعف از کوبیدن دشمن بر زمین و برافراشتن پرچم پیروزی است.

منابع مورد استفاده:

۱- Hiedeggerś Crisis Philosphy And Plitics in Nazi Germany

۲- نیچه پس از هیدگر، دریدا و دولوز (محمد ظمیران)

۳- مکتوبات میرزا فتحعلی آخوندزاده (بهرام چوبینه)

۴- زایش تراژدی (فردریش نیچه)

۵- دبیاچه ای بر نظریه انحطاط ایرانیان (سیدجواد طباطبایی)

۶- ویکی پدیا

 

«مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.»