صحنۀ قدرت سیاسی در ایران به میدان جنگ سردی تبدیل شده است که بازیگران آن، هر چه دم دستشان میرسد، به اطراف و اکناف خود پرتاب میکنند، بی آنکه بیاندیشند به کجا اصابت میکند!
اینچنین بلبشویی تاریخ به ندرت به یاد دارد!
احمد زیدآبادی
در واقع، نوعی قدرتطلبی کور و خشن، همراه با بیتابی و حق به جانبی و اعصاب خردی، بر فضا غالب شده است به گونهای که برادر به برادر رحم نمیکند!
در ابتدای انقلاب مذهبیها، مارکسیستها را متهم میکردند که برای آنها هدف، وسیله را توجیه میکند و از این رو غیر قابل اعتماد برای همکاریند! اما اکنون اضافه بر آنکه کاربرد هر وسیلهای در منازعات سیاسی مباح شده، هدف نیز به امری شخصی و تیره و تباه قلب ماهیت داده است!
بخشی از این وضعیت، نتیجۀ انحطاط روانشناختی و بخشی از آن هم ناشی از بحران معرفت در بارۀ سرشت قدرت سیاسی در جوامع مدرن و ملزومات آن در چارچوب منافع واحدهای ملی است! وقتی اساس و سرشت کارکرد و جهتگیری قدرت سیاسی در پیکرۀ دولت جدید، نزد قاطبۀ بازیگران و حتی “اندیشمندان” سیاسی ناشناخته و مخدوش باشد و در بارۀ آنها بحثهای عمومیِ آزاد صورت نگرفته باشد، طبیعی است که هر فرد و گروه و نحلهای که خود را “سیاسی” تعریف کرده است، فقط میخواهد با هر وسیله و به هر بهایی بر خرِ چموش قدرت سوار شود و از مواهب مادی و جلوههای ارضاءکنندۀ نفسانی آن بهرهمند شود، بیآنکه بداند کار اصلی این مرکب چیست و به کدام سمت و سو باید رانده شود!
وقتی به این کشاکشها و بیمعنایی و بیمبناییِ طبیعتِ جاهطلبانۀ فردی و باندی آنها در پرتو مفهوم خیرعمومی بیاندیشیدم، تازه روشن میشود که وضعیتِ اقتصادی و اجتماعی جامعۀ ما فقط شعاع کوچکی از این فاجعه را نمایش میدهد!