مقاومت مدنی در بستر مقاومت فرهنگی برای بازستاندن هویت ملی و تاریخی ایرانیان

حمید آقایی-

در دورانهایی که سیاست را ایدئولوژی و ساختارهای مرامی-تشکیلاتی رقم می زدند، تصور بر این بود که فرهنگ مردم نمی تواند نقش مثبتی در پیشبرد اهداف سیاسی داشته باشد. این تصور مبتنی بر دو تجربه و تحلیل از نقش فرهنگ بود. فعالین سیاسی معمولا فرهنگ را ساخته نظم سیاسی موجود و روبنایی بر ساختارهای طبقاتی و اجتماعی، که آن نظم سیاسی آنها را نمایندگی می کرد، می دانستند و اصحاب و موسسات فرهنگی نیز وظیفه خود را تحریک مردم در ایفای نقش فعالتر در عرصه های سیاسی نمی دیدند.

در دورانهای مزبور که سیاست و فرهنگ نسبت به هم بیگانه بودند، فرهنگ مردم برای فعالین سیاسی حداکثر یک ابزار استراتژیک بود؛ به این معنی که یا سعی می شد مرزها، اختلافات و تضاد بین ایدئولوژی و مرام آنها با فرهنگ مردم پررنگ و آشکار نشوند، تا موجب بی اعتمادی مردم نگردند؛ و یا بر عکس تلاش می گردید از فرهنگ و اعتقادات مردم استفاده ابزاری شود تا مردم به فعالین و رهبران سیاسی اعتماد پیدا کنند.

در تعیین و پیشنهاد راهکارها و تاکتیک های مشخص از سوی فعالین و نیروهای سیاسی نیز فرهنگ نقش برجسته ای نداشت و بهرمندی از جنبه ها و پارامترهای مختلف فرهنگی در دستور کار نبود، زیرا اجرای راهنمودهای سیاسی در درجه نخست بعهده کادرهای سیاسی-تشکیلاتی و اعضای نیروهای مزبور گذاشته می شد.

رابطه فرهنگ و سیاست در نگاه مدرن

یکی از مقولاتی که سیاست و فرهنگ به آن می پردازند، مقوله خوب و بد و بطور کلی اخلاقیات است؛ البته هریک از دو زاویه کاملا متفاوت. در فرهنگِ مردم، ارزش های اخلاقی و هنجارهای اجتماعی در درجه نخست متوجه وجدان انسانها در رفتارهای روزانه اشان می شوند. اما در نگاه سنتی به سیاست، ارزش های اخلاقی و فرهنگی معمولا جایگاه خاصی ندارند و سیاست فقط در پی آن است که جامعه انسانی را بگونه ای سامان دهد که مردم بتوانند در کنار هم زندگی کنند؛ و یا مطابق ارزشهای ایدئولوژیک خاص سازمان داد شوند. اما آیا واقعا می توان سیاست و فرهنگ را اینگونه و بطور مکانیکی از هم جدا نمود و عرصه فعالیت های سیاسی و فرهنگی را کاملا بیگانه از هم تصور کرد؟

در سیاست از نگاه مدرن پاسخ به این سوال منفی است، زیرا سیاست جزیی از زندگی روزانه مردم شده است و یا بهتر بگوییم همواره بخش مهمی از حیات انسانی بوده است. در دنیای مدرن، سیاست در حقیقت همان اداره و مدیریت امور زندگی مردم برای تامین یک زندگی مطلوب برای آحاد جامعه می باشد. زندگی توده مردم و تک تک انسانها در حقیقت حیاتی ترین امری است که یک دولت مدرن می بایست به آن بپردازد. فرایند های حیاتی و ضروری یک زندگی، از سلامت روانی، جسمی و اجتماعی تا تشکیل خانواده و بهره مندی از امکانات تفریحی اجزای اصلی برنامه های یک دولت مدرن را تشکیل می دهند؛ و اصولا موضوع اصلی سیاست، حیات بیولوژیک انسان می باشد.

اما تفاوت حیات بیولوژیک انسان با حیوانات در این حقیقت نهفته است که حیات بیولوژیک انسان در بستر روابط اجتماعی و در طول تاریخ تحولات اجتماعی شکل گرفته و معنا پیدا کرده است. و واضح است که حیات انسانی نمی تواند صرفا محدود به ژن های بیولوژیک باقی بماند؛ فرهنگ، باورها و آداب و رسوم نیز بخش بسیار مهمی از این حیات انسانی بشمار می آیند. از این نظر این ادعا که سیاست از فرهنگ تاثیر می پذیرد و فرهنگ سیاست را متاثر از خود می سازد به هیچ وجه نادرست نیست.

تجربه نشان داده است که (بویژه در کشورهای دمکراتیک و مدرن) مردم و حتی نسل جوان را، که به غلط گفته می شود که این نسل فقط به منافع خودش فکر می کند، آسان تر می توان متوجه موضوعات اخلاقی و محیطی زیستی و مسائل عمومی که مربوط به حیات بشری بر زمین هستند جلب نمود تا سیاست. این واقعیت اما یک حقیقت نیست. سیاستِ شناخته شده، رسمی و سنتی در نزد این مردم، بنا به تجارب بسیار، عمدتا در باند بازی های سیاسی و تلاش احزاب و رهبران برای جلب آرای بیشتر مردم و استفاده وسیله وار از فرهنگ و باورهای مردم خلاصه می شود و به همین دلیل نیز علاقه خاصی به آن نشان نمی دهند.

در نگاه مدرن به سیاست، این هدف نیست که وسیله را توجیح می کند، بلکه برعکس این وسایل و ابزارها هستند که سیاست را معنا می بخشند. وسایل و ابزاری که در اتاق های فکر ساخته و پرداخته نمی شوند بلکه از متن فرهنگ و باورهای مردم زاییده می گردند؛ و این تفاوت بین سیاست سنتی و مدرن را مردم کشورهای مزبور خوب فهمیده اند. از این نظر هر گاه سیاست و فعالیت سیاسی در متن فرهنگ، اخلاقیات و باورهای مردم شکل گیرند و از آن تاثیر پذیرند و بر آن تاثیر بگذارند، علاقه مردم و جوانان نیز به آن افزایش می یابد، سیاستی که فقط توسط احزاب و بخش نخبه رقم نمی خورد و تعیین نمی گردد.

برای نمونه می توان به موسیقی راک در کشورهای غربی و بویژه گروه پینک فلوید با آهنگ دیوار (wall) اشاره کرد که از هنر خود در راه مبارزه با تبعیض و استبداد در نظام آموزشی و علیه جنگ استفاده می کرد و یا به مارتین لوترکینگ که هنر سخنوری، دکلمه و شعر خود را در خدمت دعوت مردم امریکا برای پیوستن به مقاومت مدنی علیه تبعیض قرار داده بود، در این رابطه حتی کلیسای سیاه پوستان نیز نقش فعالی بازی می کرد. حتی می توان گفت که جنبش های فمینیستی، هیپی گری و آزادی های جنسی اشکالی از مقاومت های مدنی و فرهنگی در برابر نظم موجود در کشورهای غربی بودند. مقاومت مدنی که گاندی سازمان داد نیز در بستر فرهنگ و هویت ملی مردم هند ادامه حیات داد.

چگونه می توان از فرهنگ و باورهای مردم در مقاومت مدنی استفاده کرد؟

با توجه به اینکه فرهنگ هر ملتی یکی از پارامترهای بسیار مهم در شکل دادن به هویت اجتماعی و تاریخی آن ملت است، بهتر است برای پاسخ به این سوال نگاهی به موضوع هویت ما ایرانیان داشته باشیم. برای تعریف هویت ایرانیان بعنوان یک ملت معمولا از سرفصل های مهم تاریخی ایران استفاده شده است و در این رابطه بسته به اینکه چه نظام سیاسی بر ملت ما حکومت می کرده است یکی از این سرفصل ها عمده می شده اند.

جمهوری اسلامی همواره تلاش کرده است سرفصل هویت ساز ایرانیان را زمان ورود اسلام به ایران و تغییر فرهنگ مذهبی مبتنی بر دین زرتشت به فرهنگ اسلامی معرفی و تبلیغ کند. در نقطه مقابل طرفداران نظام پادشاهی این سرفصل را دوران امپراطوری هخامنیشان می دانند. اما همانطور که فرهنگ پدیده سیالی است، هویت یک ملت نیز در بستر زمان دچار تحول می شود و ثابت باقی نمی ماند. البته سیال بودن قطعا به معنای بی هویت بودن و شناسنامه فرهنگی و ملی نداشتن نیست. هر فرهنگ و هر هویت ملی ضمن سیال بودن و تاثیرپذیری و تاثیرگذاری بر محیط پیرامون خود، دارای پارامترهای خاصی است که ویژه آن ملت و فرهنگ است، پارامترهایی که شناسنامه آنرا می سازند.

به اعتقاد نگارنده پارامترهای هویت ساز ایرانیان را نه صرفا در تاریخ پیش از اسلام و بطور مشخص دوران پادشاهی هخامنشی می توان جستجو کرد و یا آنطور که جمهوری اسلامی مدعی آن است و آنرا همواره تحمیل نموده، صرفا در تاریخ ایران پس از اسلام خلاصه نماییم. در تمام این مقاطع تنها دو پارامتر بسیار مهم و مشترک از جمله زبان مشترک فارسی در کنار زبانهای محلی و قومی و سرزمین آبا و اجدادی بوده اند که به هویت ایرانی علی رغم سیالیت یک شناسنامه مشخص داده اند.

از این نظر می توان گفت که این دو عامل مشترکِ آبا و اجدادی، فرهنگی و هویتی (یعنی زبان و سرزمین مشترک) از سرسخت ترین و ماندگارترین عوامل حفظ و باز تعریف هویت ایرانی در برابر هجوم بیگانگان و حتی عناصر درونی که قصد نفی این هویت را داشته اند، بوده اند. دو عاملی که در حفظ و تقویت همبستگی ملی نقش بسیار تعیین کننده ای داشته و خواهند داشت.

بر مبنای این هویتی فرهنگی و تاریخی است که ایرانیان ملیت خود را تعریف می کنند و نه در رابطه با دولت های حاکم، آنطور که از تعریف رسمی دولت-ملت برداشت می شود. بعبارت دیگر هویت ایرانیان یک واقعیت بسیار تاریخی و مستقل از سیاست روز و دولت های حاکم بوده است. هویتی که در طول تاریخ عامل حفظ یکپارچگی این ملت بوده و اکنون نیز در کارزار مبارزه با حکومت اسلامی که همواره این هویت تاریخی مستقل را نفی کرده است، بکار می آید.

همانطور که هویت فرهنگی و ملی ما ایرانیان همواره بستر اصلی مقاومت این ملت در برابر هجوم بیکانگان بوده است و در همین بستر بوده که این ملت توانسته است فرهنگ و زبان و سرزمین خود را حفظ کند، مقاومت مدنی مردم در حکومت اسلامی نیز در درجه نخست در این بستر شکل می گیرد و تداوم می یابد. بویژه که در شرایط حاضر این رژیم اسلامی است که بعنوان دشمن هویت ملی، فرهنگی و تاریخی این ملت همواره ظاهر شده است.

اما واقعیت این است که نه مقاومت فرهنگی و نه مقاومت مدنی می توانند در خلا ادامه حیات دهند و هردو نیازمند یک ظرف و فضای مشخص هستند. این ظرف و فضا را طبیعتا جامعه مدنی و نهادهای مردمی میسر می سازند. نهادهایی که امروز بدلیل گسستگی مردم ایران از فرهنگ و اخلاقیات نظام اسلامی، عمدتا سکولار و کاملا مدنی شده اند و برای حل و فصل مسائل مختلف مردم (چه از نظر فرهنگی، روحی و روانی و چه از نظر اقتصادی) بوجود آمده اند. بطوریکه می توان گفت در جامعه ایران یک زندگی موازی در کنار زندگی رسمی که از سوی حکومت تعیین و تحمیل می شود بوجود آمده است. در ایران امروز بسیاری از رفتارهای اجتماعی و فعالیت های فرهنگی که در جوامع امروزی اموری بدیهی شناخته می شوند، اجازه ظهور علنی ندارند، در عین حال اما همه آنها در زندگی موازی و بعضا زیرزمینی دیده می شوند. این زندگی موازی و زیر زمینی است که بستر اصلی مقاومت مدنی را تشکیل می دهد.

اما ضرورت توجه مقاومت مدنی به فرهنگ مردم و آموزش از آن زمانی برجسته تر می شود که توجه داشته باشیم که در حقیقت از چند دهه پیش، مردم ایران مقاومت مدنی خود را ابتدا با اشکال مختلف مقاومت فرهنگی در برابر فرهنگ تحمیلی حکومت اسلامی اغاز کردند. از جمله با مقاومت فرهنگی در برابر حجاب اجباری، مقاومت با محدودیت های هنری از طریق ایجاد تاترها و گروهای موزیک زیرزمینی.

سخن آخر اینکه مقاومت مدنی طبیعتا نمی تواند محدود به اعتراضات مسالمت آمیز باقی بماند، بویژه که اعتراضات سریعا توسط عوامل رژیم به خشونت کشانده می شوند. مقاومت مدنی مسلما محدود به اعتصابات نیز نمی شود. و اگرچه هریک از این اشکال مقاومت مدنی در موقعیت خود بسیار موثر در پیشبرد جنبش آزادی خواهی مردم از دست رژیم اسلامی و بازستانی وطن و هویت خود هستند، اما آنچه که می تواند همه اشکال مختلف مقاومت مدنی را در یک بستر جمع نماید همانا تقویت روحیه همبستگی ملی از طریق مقاومت فرهنگی، ملی و تلاش جمعی برای بازستانی هویت ملی و تاریخی این ملت از چنگال حکومت اسلامی است.

*مقالات مندرج در سایت نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.