شورا، گذاری ناگزیر به فردا

نه به نبش قبر اصلاحات، نه به کودتای حکومتی، نه به مداخله خارجی، شورا راهی است که باید رفت؛ امیدی است که می توان بدان دل بست و الگویی که فردای روشنی را به ایران نوید می دهد. بیاییم شورای گذار را خانه همه با هم بسازیم. 

سیروس فیروزیان

کنشگری سیاسی لنگان لنگان پیش آمد تا امروز که زورمند شده است. اکنون، در بستر بازیگری و چالشگری در برابر ارتجاع سیاه، جریان های سیاسی ملی بویژه سازمان ها و احزاب سیاسی فعال در خارج باید بهوش باشند تا مبادا زیر سایه گفتمان بی پایان بین دو مرام جمهوری خواهی و پادشاهی، مجاهدین و یا دور ریختگان از حاکمیت آخوندی سر درآورند. بیاد آوریم آن روزی را که جدایی بین شاه و لیبرال ها چه سرنوشت شومی را برای کشور بدنبال آورد. بیاد داشته باشیم که خمینی تنها توانست در گرد و خاک دعوای بین لیبرال های اسلامی و سکولار مطرح شود. سرانجام، در پناه انفعال چپ اسلامی رادیکال، راست اسلامی محافظه کار و لیبرال های اسلامی، خمینی رهبریش را به همه تحمیل کرد. 

پر روشن است که امروز زد و بند بین نیروها چه در طیف منتقدین و یا معترضین درون کشور و نیز در مجموعه نیروهای اپوزیسیون پیچیده تر و سیاسی تر شده است. در این بین و در حاشیه نظام آخوندی، دو جناح سیاسی ورشکسته که استمرار طلب شناخته می شوند یعنی تکنوکرات های راست میانه و اصلاح طلبانی که با رهبری نظام زاویه روشن دارند، هنوز نفس می کشند. این مجموعه از اسب افتاده خود را بسان آتش درون خاکستر، نیروی در تقدیر برای بازنویسی نظام کنونی می داند. آنها در پیروی از همان نسخه کهنه ورافتاده آرامش فعال، در این دوران گذار که دهه نخست را پشت سر نهاده، نمی خواهند- و صد البته نمی توانند- سر درآورده دم بجنبانند تا از این رهگذر از کمترین تنش با نیروهای انقلاب و از جمله با بدنه سپاه و بسیج پرهیز کرده و فضا را برای کنشگری نرم فراهم آورند. این دو دسته سال ها تجربه بازیگری و سیاسی کاری دارند، پیرامون وضعیت در حال انفجار جامعه و نقاط حساس تحریک پذیر آن به تحلیل کم و بیش یک کاسه ای رسیده اند و نیز ذره ای هم از اشتیاقشان به موج سواری و فرصت طلبی کم نشده است. آنها برآمدن بخت خود را اینبار نه از پایین و در میان مردم که در حلقه های میانی نیروهای انقلاب می بینند.

هر چند جنبش ۱۳۸۸ برای تغییر نظام کمی زودهنگام بوده و به گمانی می توانست خطراتی برای کشور و جامعه مدنی ما در پی آورد؛ اما یک نکته را برای مردم روشن ساخت و آن اینکه جامعه نمی تواند و نباید روی هیچ شخص و یا جریانی که به اصالت انقلاب ۱۳۵۷ و جمهوری برآمده از آن باور دارد سرمایه گذاری کند. همه بروشنی دیدیم که چرا و چگونه این تجربه سخت مدنی ما- خیزش خود جوش ۸۸، پس از دو سال فرونشست. جریان استمرار طلب، فرو نشاندن جنبش خودجوش مردمی را ضرورت تاکتیکی می دانست و حاکمیت آن را ضرورت استراتژیک می انگاشت. به هر روی، اقبال مردمی از اصلاح طلبان روی برتافت.

با اینهمه، دوران فترت انفعالی، فرصتی فراهم آورد که نیروهای پس مانده حاکمیت به درک منسجم تری برسند. آنها می دانند که عقبه فراگیر مردمی ندارند؛ اما امیدوارند که نفس حضورشان در کشور این امکان را به آنها خواهد داد که وامداران خسته انقلاب را بتوانند برای اجتناب از هر تحول بیرونی به صحنه آورند. آنها هنوز ناامید نشده اند که در بدترین حالت ممکن بعنوان محلل سیاسی به صحنه آمده و در آن صورت به مدد تجربه های گذشته، قدرت را در کنترل خود نگه دارند. در این میان، آن دسته که از روش تساهل، تعامل و تحمل، پاک نا امید شده و عطای سیاست را به لقایش بخشیده و از اینرو کار- به اصطلاح- فرهنگی را برای سال های دراز آینده چاره کار می دانند؛ در بزنگاه وزن کشی در ساختار جمهوری اسلامی عقبه در تقدیر دورافتادگان از حاکمیت خواهند بود.    

و اما جریان دیگر که در میان تلاشگران سیاسی ایرانی بسیار منزوی و بد نام است؛ جریان مجاهدین، که نامش برای ما یادآور سال ها جنگ خانگی افغانستان است؛ جنگی که از دل آن طالبان برون افتاد. جریانی که سنگ رجوی را به سینه می زند و رئیس جمهور خود خوانده مادام العمر دارد، نامی دیگر بجای ولایت و یا سلطنت مطلقه است. اگر خمینی به شاه و حلقه کوچک درباریان و نظامیان او بغض فروخت؛ کینه و بغض دار و دسته مریم قجر چه بسا افراد و گروه های بسیار بیشتری را در بر خواهد گرفت. بغض کور هسته مذبذب رهبری سازمان می تواند ایران فردا را به قهقرای طالبانی دراندازد. من نمی خواهم بگویم که وابستگان مجاهدین را باید کنار زد. هیچ ایرانی حق ندارد ایرانی دیگر را از نقش آفرینی سیاسی بدور دارد. آن سربازان ایرانی که مجاهد نامیده شدند از ما بیگانه نیستند. آنها هموطنان ما هستند که سالهاست در اسارت خود در عذابند. اما رهبران خودشیفته آنها حسابشان جداست؛ دست کم تا آن روز که از هیبت و هیئت میلیشیایی خود دست شسته و راه سیاست عقلایی پیش گیرند. آنها بارها آزمایش خود را به زشتی پس دادند. از آن روز که در سخت ترین روزهای جنگ تحمیلی فرسایشی، خود را به دژخیم افلقی فروختند تا همین امروز که دوره گرد، خود را به دامان و دام خشک مغزترین چهره های خارجی انداخته تا شاید از چراغ جادوی وابستگی، غولی بیرون بجهد و کلید کشور را به ایشان بدهد. اینگونه است که نمی خواهند با آزادیخواهان ملی از راه سازگاری و سیاست ورزی درآیند و میلیشیا گری را کنار بگذارند.

با اینهمه، نه درست و نه راست است که بگوییم این جریان در جامعه ما پایگاه ندارد. نمی توانیم نادیده بگیریم که این جریان بسیار بسته که در درونی ترین حلقه چند نفری خودی خود فعال است؛ در سخت ترین شرایط توانست خودش را سازماندهی و بازسازی کند. ناگفته پیداست که از امدادهای غیبی خارجی هم بی بهره نبوده است. فراموش نکنیم که دسته رجوی همین چند سال پیش با همان حال نزارش در آلبانی به تکاپو افتاد تا آن روز که شاهزاده سعودی تیر کاری را به آن پراند. اگر آن روز دسته رجوی در میان اهل سیاست و شاید هم در بدنه خود بی آبرو شد؛ اما دگر بار بازنایستاد. هرچند بروکراسی مخوف این جریان ما را نگران می سازد که این گروه سر تا پا امنیتی، روی دیگر خمینیسم باشد؛ نمی توانیم نادیده بگیریم که مجاهدین در این سال ها، کم کم رنگ سیاسی بخود گرفته و دارد خود را نوسازی می کند. شاید ما انسجام گفتمانی مجاهدین را نمی پسندیم؛ اما در شرایط کنونی انسجام سیاسی مقدمه واجب هر تحول براندازی است. اپوزیسیون، چه جمهوری خواهان و چه مشروطه خواهان پادشاهی، از چنان اتحاد گفتمانی و انسجام سازمانی قابل اتکا و اعتماد برخوردار نیستند.     

این نکته را هم در یاد داشته باشیم که ایران ما همسایه آلمان و فرانسه نیست. دور ما را بی ثبات ترین کشورهای دنیا فراگرفته اند و سرنوشت ما می تواند از جهاتی همسان سرگذشت آنها باشد. شاید افغانستان به هیچ روی با ایران امروز ما قیاس پذیر نباشد؛ اما نمی توان ساده انگارانه جامعه مدنی مان را در درون مرز و برون مرز چندان پویا و کارا دید که بتواند جلوی جادوی خارجی و یا افسونگری شیادان داخلی را بگیرد. یک حادثه کوچک چه بسا بتواند مسیر یک تحول درست روبه رشد را کج کند. فراموش نکنیم که ما یک حزب سیاسی که بیش از ۱۰ سال زنده بوده و نیز ۱۰ و یا ۲۰ درصد جامعه ما آن را بشناسد نداریم. تجربه دورافتادن زودهنگام از روند مردمسالاری برای ما همواره کمتر از چند سال و یا چند ماه بوده است. نباید وزن جامعه مدنی خودمان را زیاده بینگاریم. به هر روی، تجربه انقلاب ۵۷ که تنها در چند ماه مسیر تحولات عوض شد به ما می گوید که باید مراقب باشیم.

چگونه می توانیم روی مشی سیاسی جامعه حساب کنیم وقتی با تجربه ترین کنشگران سیاسی ما هنوز اندر خم پس پس کوچه نقد یکدیگرند. جامعه مدنی ما در حیرت و حیران این همه پراکندگی و نابسامانی است. باری، جامعه مدنی ما واقعیتی بیشتر از مجموعه هایی متفرق و متشتت سیاست زده نیست. آن روزی می توانیم جامعه خسته و بسیار آماده خودمان را در اصالت و هویت ایرانی، سیاسی کنیم که این نقد های بی پایان را واگذاریم و به یک عقد و عزم ملی برسیم. تواضع و مسئولیت پذیری رمز این همگرایی است.

براستی چه کمکی بهتر از اینهمه پریشان گویی، زیاده گویی و واگرایی می توان به ملایان و سپاهیان تهران هدیه کرد. چند روز پیش، در یک برنامه گفتگوی تلویزیونی، بزرگواری، پیوسته بر این نکته- درست و بجا، پای فشرد که سیاست ورزان ما در اوان انقلاب، به هر دلیل و بهانه ای با شادروان بختیار همراهی و همدلی نکردند. اما، دریغ از یک کلمه که اکنون چه؟ آیا زمان آن نرسیده است که اشتباهات گذشته را برای نگرانی بس بزرگتر که همانا هستی یک ملت و یک فرهنگ است؛ کنار بگذاریم و با آلترناتیو  عملگرایی که فراگیر، راست قامت و بختیاروار ایستاده همداستان شویم. چرا نتوانیم در کانون شورا گرد هم آییم و قدرتمان را بارور سازیم. آری، ارزش در فروتنی، یکتویی و از خود گذشتگی سیاسی است و نه در خودمحوری و جداسری و تکروی.

من، بدون آنکه بخواهم کوچکترین بی ادبی به بزرگان کرده باشم، بنام نسل دوم و یا نسل سوم انقلاب، می خواهم متواضعانه بگویم که کمتر سیاستمداری را از میان نسل اول انقلاب می شناسم که در کوران انقلاب به گونه ای گرفتار اشتباه و یا گناه در شناخت، تحلیل و کنش سیاسی نشده باشد. نسل من و پس از من، که همه زجرهای انقلاب را با همه وجود حس کردیم و زیبایی های نوجوانی و جوانی را به کام پیری و افسردگی زودرس سپردیم بدنبال گذشته گناه آلود نسل انقلاب نیستیم. پس شایسته است اعتماد ما به نسل اول محترم و مغتنم دانسته شود!    

شاید بتوانم بگویم که روی سخن پیمان نوین شاهزاده رضا پهلوی با همان سیاست سالارانی است که نمی توانند مشامشان را از تعفن دوران انقلاب پاک سازند. نظر به فردایی که باید آراست، چه فرقی است بین او که از دوران طلایی آن هیچکس گفته، خروش ملتی را به سخره گرفته و سرانجام به خموشی آن رضا می دهد با آن کسی که مایوس وار ملتی را مدام داغدار ماتم مشروطه می خواهد؟    شاهزاده که خود نسل دومی است و هرگز دستی در آشوب ۵۷ نداشته، اکنون تنها در قامت یک ایرانی، یکبار دیگر و این بار بی پرده تر از هربار، همه را به با هم بودن فرا می خواند. آیا چه کسی نزدیک تر به پادشاهی پهلوی مگر خود شاهزاده؟ آیا شایسته نیست بلند نظری و فروتنی سیاسی شاهزاده، بلند گو های مشروطه مطلقه را بخود آورد تا خود را نه بر مردم که خود خود مردم بدانند؟ دل های مردم با احساس ما وامدار افتادگی و صد البته واقع گرایی سیاسی است؛ و نه خریدار تکبر و تبختر آن خود فریفتگانی که در حلقه کوچک خودی خویش زندانی هستند. آیا بروز فتنه ۵۷ هزینه ای نبوده که از صدقه سر خود بزرگ بینی کاسه لیسان و چاپلوسان هرم قدرت بر ملت ایران بار گشته است؟ نویسنده، برای شاهزاده رضا پهلوی یک دنیا احترام دارد که همواره سعی داشته از چاپلوسان فرصت طلب عافیت طلب پرهیز کند. امیدوارم این پند نو ایشان فتح بابی بشود برای همگرایی و همپوشی بیشتر بین سازمان های اپوزیسیون.  

اگر چنین نباشد که بخود آییم، در نهایت راه را برای اتفاقاتی هموار خواهیم ساخت که این جهنم ولایی- سپاهی با بزکی نو به درازا و ماندگاری کشانده شود. از یکسو سخت سری های ترامپ، خود بهانه ای شد که چین را به بازی با کارت ایران بیشتر تشویق سازد. این همان چیزی است که حاکمان فرومایه ایران بدنبالش هستند و آن را تضمینی برای بودن و خوردن خود می دانند. از دیگر سو، روسیه بهتر می تواند با جریانی برآمده از بطن نظام محتضر کنونی و اما سخت، خشن و به غایت امنیتی کار کند. روس ها بخوبی توانستند با کودتای نظامی در پایان عمر پر از نکبت قاجار کنار بیایند و کار کنند. شاید به پشتوانه همین برداشت تاریخی است که برخی می گویند نظامیان تنها گزینه مطرح هستند که می توانند کشور را از گذار یک دیکتاتوری نظامی به دمکراسی نیم بند شرقی رهنمون سازند. آیا شرایط کنونی جامعه ایران و همین جامعه مدنی نه چندان همگون ما اجازه چنین تحولی را می دهد؟ آیا قدرت های جهانی چنان حضور و نفوذی در ایران کنونی دارند و آیا درک آنها از ضرورت تغییر و نیز ماهیت ساختار برآمده از چنان تحولی یکسان است؟ به گمانم بسیار ساده انگارانه است که چنین تحولی را چه از درون و چه با دسیسه خارجی بتوان شدنی دانست. مگر آنکه سردارانی با اقتدار و اراده آهنین چون نادر شاه و رضا شاه در افق ارتش و سپاه ما باشند که افسوس، این آرزو خوابی بیش نیست. از همین روست که می گویم تا این رهبر خمار بی مقدار در کار است باید به یک ائتلاف منسجم رسید تا هم نقطه اتکای ملی باشد و هم قابل اعتناء جامعه بین الملل. آنگاه که این پیر فرتوت برود و ما یک کاسه نشده باشیم، بسیار نزدیک خواهد بود که از بیم فرو افتادن، هسته زورمند درون حاکمیت، کشور را قرنطینه کند و خیلی زود از پله لجاجت منطقه ای پایین آمده، از شرق تا غرب را تطمیع سازد تا بماند و بر جان و مال ملت سال ها بتازد.       

 در پایان، اکنون که پایدار و استوار تلاش می کنیم کشور را از دگماتیسم مشروعه رها سازیم باید مراقب باشیم که مشروطه فردا را به کام دگماتیسم دیگری نسپاریم. باری، می گویم باید که فصل نویی از تاریخ بسازیم. باید از گذشته فراتر برویم و اگر نه، هرگز نمی توانیم به ملت های متمدن دنیا نزدیک شویم. این سخن بدان معنا نیست که دفتر تاریخ را ببندیم و یکبار دیگر پندهای آن را نادیده بگیریم. اما نباید در بغض ها، کینه ها و حسرت ها بمانیم. یادداشت تاریخ خوب است تا آنجا که راه دگردیسی، نوسازی و بهسازی را نشانمان دهد؛ نه آنکه ما را گرفتار تکرار سازد. اگر تاریخ را بخشی بزرگ از سنت بدانیم، شایسته است نگاهمان را به سنت از اصرار بر تعصب ها و بغض ها پاک کنیم. سنت ها تا آنجا خوب و کارسازند که بتوانند با نوگرایی همداستان شوند و نه آنکه هر نو شدنی را در چارچوب کهنگی تفسیر و تعبیر کنند.

 

«مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.»