رنجنامه فاطمه ملکی همسر محمد نوری زاد – زندانی سیاسی محبوس در زندان اوین

بروید در خلوت برای خودتان یک کف محکم بزنید، و یک باریکلای بلند بگویید، و به قدرتتان بنازید که توانسته اید بی گناهان را در بند کنید.

به نام خدای ناظر
دوشنبه گذشته ۲۱ مهر برای ملاقات به اوین رفتم. برگه ملاقات را گرفتم و در سالن ملاقات به انتظار نشستم. بیست دقیقه بعد خوشبختانه آقای نوری زاد آمدند؛ با عصا و تکیده تر از قبل، و جویای احوال علی شدند؛ گفتم: فعلا علی در زندان تهران بزرگ است. گفت: شرایطش چگونه ست؟ گفتم؛ شرایط خوبی نیست، از قرنطینه به بند دیگری منتقل شده، ولی شب های سردی دارد، دستگاه گرمایش راه اندازی نشده، و شیشه های شکسته پنجره ها نیز مزید بر علت شده و موشها هم آزادانه جولان می دهند!!!….

متاسفانه در ضمن صحبت متوجه شدم که آقای نوری زاد شب قبل به بیمارستان طالقانی منتقل شده و بعد از آزمایش ها و معاینات، یکی از پزشکان به ایشان گفته ریه شما دچار مشکل شده است! و بی نتیجه ساعت دوازده شب به زندان باز گردانده شدند.

بنظر می رسد آنها با زمینه چینی های مختلف ایشان را به ورطه اعتصاب غذا و دارو می کشانند و با بیمارستان بردن های بی نتیجه، وضع به همین منوال می گذرد و نهایتا او را به کام مرگ در می کشانند.

ایشان گفتند: هفت شب برگه زندان را بابت اعتصاب روزانه نوشته ام، فقط دیشب نتوانستم برگه را پر کنم. بجای گزارش وضعیت خودم، نوشته ام؛ زمانی که ناو وینسنت، هواپیمای مسافربری ما را زد و خودتان هم مقصر بودید، یادتان هست چه بلوایی بپا کردید؟ و حالا شما که خودتان هواپیمای خودمان را زدید و پسر من علی و دیگران برای همدردی با هموطنان خود گرد هم آمدند، باید محاکمه شوند و زندانی؟! به من بگویید عاملان این کشتار وحشتناک باید در زندان باشند، یا پسر من؟!

گفتم: شما به اندازه کافی گفتی و نوشتی … که برافروخته شد و گفت: می سوزم وقتی اینطور می گویی. گفتم: شرایط خیلی بحرانی تر از ۱۴ ماهی شده که شما در زندانید و همه واقفند.

خب، بحث با شخصی که همه هست و نیست خود و خانواده اش را برای آرمانهایش گذاشته، و آنگونه شکنجه شده، و با چهره ای بیرنگ مقابل من نشسته، جز زجر مضاعف چیز دیگری نبود. شایسته بود سکوت کنم و فقط گوش باشم برای فریادهای در گلو مانده اش.

گفت: در این مدت فقط توانسته ام یک تابلو بکشم. گفتم شما فقط دست از اعتصاب غذا و دارو بکش. باز عصبانی شد و گفت: اینها باید به گروگانگیری خود پایان دهند، و بجای علی عاملان این جنایت بزرگ را محاکمه و زندانی کنند.

با دلی پر از درد خداحافظی کردم، و از آنجا راهی دادسرای اوین شدم که شاید بتوانم قاضی اجرای احکام آقای براعه را ببینم. یک ساعت و نیم منتظر شدم. وقتی ایشان از اتاقشان برای کاری بیرون آمدند؛ سلام کردم و گفتم؛ به داد آقای نوری زاد برسید. حالشان خوب نیست. چرا به خواسته های ایشان توجه نمی کنید؟ گفتند: می دانم خیلی ضعیف شده اند، ولی دست ما نیست، باید دادستان نظر بدهند. گفتم؛ به ایشان بگویید برایشان گران تمام می شود اگر برای آقای نوری زاد اتفاقی بیفتد. گفتند: تلاش می کنم امروز با دادستان تماس بگیرم…

از آن روز، چشم انتظارم و خبری نشده. از حال آقای نوری زاد هیچ خبری ندارم. تلفن ایشان را هم حدود یک ماهی ست که قطع کرده اند! تلفن بند علی هم یک هفته ایست قطع است! و هنوز موفق به دیدار علی هم نشده ام!

بدانید و آگاه باشید:
علی نوری زاد بی گناه است.
محمد نوری زاد بی گناه است.
بروید در خلوت برای خودتان یک کف محکم بزنید، و یک باریکلای بلند بگویید، و به قدرتتان بنازید که توانسته اید بی گناهان را در بند کنید، و بد نیست معنی چشم انتظاری را هم از مادرانتان بپرسید.

«مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.»