نمیتوانیم به سادگی توصیه کنیم از این رویه دست بکشند. اینبار به تغییر در بنیادهای نظری نیاز است!
چهل سال در بستر بیماری
حکومتها ممکن است به یک بیماری دچار شوند که اسم آن “نادانی به ناامکانی امتناع” است. آن را همینجا برایتان توضیح میدهیم: یعنی یک حکومت نداند که نمیتواند هرکاری را دوست ندارد انجام ندهد. مثال معروفش که جوانها هم آن را دیدهاند همان ورقپاره خواندن مصوبات سازمان ملل و تن ندادن ناممکن به آنها بود. در واقع عالیترین تبلور این بیماری در جمهوری اسلامی در مرحله حاد بیماریاش بود.
اما این بیماری سیاسی، برای جمهوری اسلامی یک بیماری کهنه است. بروز علنیاش، نخستین بار در جریان اشغال سفارت ایالات متحده در سال ۵۸ بود. داستانش را جوانها باید بخوانند چون خیلی در شناخت ماهیت حکومت ما مفید است. امروز فقط فرجام آن را یاد آوری میکنیم: وقتی نتوانستند تصمیم بگیرند و هزینه ماجرای کشآمدهی ۴۴۴روزه خیلی بالا رفت و رجزخوانیها رنگ باخت، گرهی که کسی نمی دانست آن را چگونه باز کند به دامن مجلس حرفگوشکن انداختند و هاشمی رفسنجانی با گفتن اینکه “موافقان آزادی گروگانها قیام کنند” با یک برخاست و نشست همه خبرنگاران خارجی حاضر را انگشت به دهان کرد. باورشان نمیشد حل مساله به این آسانی بوده…
درآن زمان حکومت نمی دانست نمیتواند اشغال سفارت توسط دانشجویان معترض(یک اقدام معمول در جهان) را به یک اقدام حکومتی تبدیل و از آن دفاع کند و دیپلماتها(حتی اگر همه آنها کارشان فقط جاسوسی محض باشد)را تا وقتی به خواستههایش تن داده شود بدون هزینه نگه دارد و نمی دانست آنچه در پایان ماجرا از ایالات متحده میگیرد با گفتگو هم به دست میآمد و آنچه داد بیشتر از ستانده هایش بود. از آن ماجرا ، باخته مطلق بیرون آمد.بعدا تقصیرش را به گردن بهزاد نبوی انداختند که گویا به او گفته بودند هرچه گذاشتند جلویت امضا کن تا اینها را زودتر بفرستیم بروند!
زمان خاتمه دادن به جنگ، ابرنمونه بیماری “نادانی به نا امکانی امتناع”بود و شاهبیت آن هم تاخیر در پذیرش آتشبس و قطعنامه ۵۹۸ ، با اعلام نیاز به اجازه عبور سربازان ایرانی از خاک عراق برای آزادی قدس به عنوان شرط بود! نتیجه این رویاها، پذیرش قطعنامه در بدترین زمان موقعیت جنگی و افلاس جبههای بود.”دیرتصمیمی ” و “سازش در وقت اضافی”به عنوان عارضههای جنبی بیماری یاد شده خصائل مهم حکومتهای بیمارند؛ توهم و امید به شرایط بهتر برای عمل ، در حالیکه اوضاع هرروز بدتر و هزینهها بیشتر میشود!
زنجیره عود بیماری و فلاکت ناشی از آن را پایانی نیست. در ماجرای هستهای و تا وقتی به برجام برسیم امتناع از پذیرش ناامکانی بیداد میکرد. دوره اوج یکدستی حکومت با حضور احمدینژاد نابغه بود.اندیشه مقاومت در همان دوره پیدا شد؛ مقاومتی متکی بر بریز و بپاش حدود۸۰۰ میلیارد دلار برای تحمل تب امکان بخشی به امتناع؛ نفی واقعیت،توهم قدرت! غره شدن تاحد پشیز شمردن همه نیروهای منفی و مثبت دیگر جهان و همان داستان ورقپاره . میخواستند ثابت کنند ما میتوانیم آنچه را جهان از آن امتناع دارد مجری سازیم. اگر نبود اشتیاق ملی به سازش و بیمیلی طرفهای روبرو به جنگ، برای پایین آوردن تب این امتناع جنگی برپا شده بود. باختههای برجام،به خاطر ناتوانی دیپلماتها نبود، هزینه اصرار برای شنا بر خلاف مسیر و فشار رود سیاست جهانی بود.
نمونه تازه از حجم این هوش سیاسی، ماجرای افایتیاف است. مختاران سطح بالای حکومت سالهاست به امتناع ایران از پذیرش سازوکارهای اجباری کنترل مبادلات پولی اصرار دارند، آنهم با بهانههای احمقانهای که ساخته دزدان منابع ارزی کشور و کاسبان تحریم و سازماندهندگان گروههای نیابتی در خارج کشور است. این امتناع آسیبهای جدی به کشور زده که یک مورد اخیر از آنها ناتوانی در انتقال پول واکسن بود. کار به جایی رسید که مسیح مهاجری ، مدیر روزنامه جمهوری اسلامی ویکی از تندروهای قدیمی رک و پوست کنده نوشت بهرهبرداران این امتناع طرفداران دزدان و تروریستها هستند. حالا قرار شده دوباره بررسی کنند.خواهید دید که آن مجمع مصلحت سنج چه آسان و بدون شرمندگی از رفتار پیشین و زیانهای وارده چگونه این مرحله از بیماری نادانی به نا امکانی امتناع را با یک صلوات درمان میکند.
آوردن نمونه شاید کافی باشد. واقعش این است این اصرارها بر امتناعهای ناممکن، و این بلاتکلیفیها و “دیرتصمیمیها” ریشه در دو عامل دارد: نازایی نظریه و دکترین سیاسی ، و ناکارایی ترتیبات و نظم حکومتگری. اولین عامل مستقیما از قراردادن عینک ایدئولوژی و و اعتقادات جزمی بین عقل عرفی و واقعیت بیرون ناشی میشود: مثالش تلاش برای انطباق مسائل و روابط جهان امروز برمراودات صدر اسلام در تصمیمگیریها است که کار معقولی نیست.
دومین عامل یعنی ناکارایی ترتیبات و نظم حکومتگری، همان “مساله قدرت” است : برای اداره کشورها در جهان امروز، به تدبیر جمع و عقل سلیم نیاز است که از طریق آزادی ابراز آراء و مشارکت بلاواسطه در انتخاب مسیرهای ممکن ادامه حیات ملی کسب میشود و به شکل گیری “ترکیب و ساختار قدرت” میانجامد. ما این را از جامعه خود دریغ کرده و هر روز میزان آن را کمتر میکنیم. نمونه برجستهاش کم عرض کردن مسیرها در انتخابات مختلف است که داستانش خیلی وقت است از پرده بیرون افتاده.
دو عامل ذکرشده، سبب میشود لایه فوقانی حکومت از کفایت کافی برای تصمیمگیری معقول و بهنگام باز ماند، امکان انطباق و حداکثرسازی منافع ملی با روندها و قوانین و عرف جهان(هرقدر هم ذات ناعادلانه، یکسویه و خبیث داشته باشند) از بین برود، گیجی در سردرآوردن از ممکنات و الزامات به تعلل و بلاتصمیمی منجر شود، و دوره بیماری به چهل سال بکشد و مزمن شود. تداوم این بیکفایتی یک روز بالاخره به تغییری بنیادین منتهی میشود.
نمیتوانیم به سادگی توصیه کنیم از این رویه دست بکشند. اینبار به تغییر در بنیادهای نظری نیاز است!
شورای سردبیری جامعه نو