سناتور شاه و سرباز راهنمایی! هوشنگ اسدی

“کیهان امنیتی”در ساختن فضایی یاری کرد که “نماینده” نو کیسه بر صورت سرباز سیلی می زند. همین حکایت گمانم کافی است تا نشان می دهد بر ایران چه رفته است!

 

هوشنگ اسدی

تابستان بود حتما و به گمانم سال ١٣٥١ و مجلس ختم یکی از بستگان دکتر مصطفی مصباح زاده بر قرار بود؛ شاید خواهرش.

مجلس مجلسِ سناتور انتصابی شاه بود و صاحب موسسه ی عظیم کیهان. رژیم پادشاهی در اوج قدرت و کیهان نگین درخشان نشریات ایران. من که تازه سردبیر شب کیهان شده بودم، می خواستم موضوعی را با “دکتر ” مشورت کنم و ایستادم تا مجلس از انبوه جمعیت از عارف و عامی خالی شد با بدرقه ی صاحب مجلس. جلو رفتم تا طرح مساله کنم.”دکتر” گفت:

-بیا با هم به روزنامه برویم و توی راه حرف بزنیم…

سوار شورلت معروف “دکتر” شدیم. مثل همیشه خودش رانندگی می کرد، نه خدم و حشمی و نه راننده ای برای “سناتور” که دستکم ده راننده با “جیپ” های نو در حیاط کیهان گوش به فرمانش بودند. میدان حسن آباد را دور زدیم و صحبت کنان از یک خیابان فرعی وارد خیابان ضلع شمالی” باغ سنگلج” شدیم. در اواسط خیابان – درست مقابل در شمالی باغ- مامور جوانی از پرسنل شهربانی بعنوان مامور راهنمایی ایستاده بود. هوا گرم بود و در خیابان اتومبیلی دیده نمی شد. چند قدمی که از مامور رد شدیم، “دکتر” اطراف را بدقت پائید و خیلی آهسته دور زد. مامور را دیدم که بطرف اتومبیل می دود و دستش را تکان می دهد. هنوز به ما نرسیده بود که فریادش را شنیدیم.

-وایستا… خواهر…!

دیدم که صورت دکتر از شرم سرخ شد. دشنام به خواهری که از مراسم ختمش بر می گشتیم!

“دکتر” اتومبیل را متوقف کرد . تا ایستادیم پیاده شدیم، مامور خشمگین رسید. “دکتر” دستش رادراز کرد و گفت:

-من خواهر… نیستم، من دکتر مصباح زاده هستم…

سرباز یا نشناخت و یا شناخت برویش نیاورد، گفت:

-شما در جای ممنوع دور زدید…

و تابلو را نشان داد. “دکتر” لبخندی زد و گفت:

-حق با توست. حالا جریمه را بنویس!

سرباز که این رفتار مودبانه جا خورده بود، دست دست می کرد.

-حالا این بار میهمان ما آقای دکتر!

“دکتر” خنده مخصوص خودش را کرد و گفت:

-به اندازه کافی پذیرایی شدیم! جریمه را بنویس.

مامور جریمه را نوشت و دو دستی به”دکتر” داد. “دکتر” در حالیکه جریمه را تا می کرد، گفت:

-یادت باشد. هیچ کس خواهر فلان نیست. ادب شرط اول انجام وظیفه است!

سوار شدیم و راه افتادیم. چهره “دکتر” درهم بود. وقتی به خیابان خیام پیچیدیم، پرسیدم:

-اسمش را یادداشت کردم. نمی خواهید او را گوشمالی بدهید؟

“دکتر” نگاهی به من انداخت و گفت:

-با گوشمالی نمی شود خریت را درمان کرد. کار اصلی ما در کیهان این است که بتدریج فرهنگ خریت را از میان برداریم…

به کیهان رسیدیم. هنوز شاد و آباد بود. و تا بیاییم فرهنگ را عوض کنیم به اشغال در آمد و “کیهان امنیتی”در ساختن فضایی یاری کرد که “نماینده” نو کیسه بر صورت سرباز سیلی می زند.

همین حکایت گمانم کافی است تا نشان می دهد بر ایران چه رفته است!

«مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.»