«کار، کار انگلیسی ها است.» جمله آشنایی است که برای روایت و تحلیل تاریخ ایران در ۱۲۰ سال گذشته بارها استفاده شده است. حضور نیروهای خارجی مثل روسیه و انگلیس در آن حوالی تاریخی کار تحلیلگران را برای پیدا کردن متهم در دادگاه مشکلات ایران آسان میکند. اما سند قاطعی در کار نیست تا نشان دهد کودتای سوم اسفند ماه ۱۲۹۹ هجری شمسی کار آنهاست. بیشتر بازیگران عرصه سیاسی ایران از هرج و مرج و ناامنی به ستوه آمدند و با یک اجماع به یک حرکت نظامی شبهکودتا دست زدند. بررسی نقش انگلستان و اقوام در این حرکت سیاسی- نظامی از زبان دکتر حمید احمدی، استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران با تکیه بر اسناد موجود موضوع این گفتگو است که در اینجا بخشی از آن را می آوریم.
کدام حوادث یا زمینه ها منجر به کودتای سوم اسفند و موفقیت آن شد؟
چه در آن زمان و چه امروز خیلی ها توجه نمیکنند که اصولا با توجه به تعاریف مشخص شده «کودتا»، اقدام سوم اسفند ۱۲۹۹ کودتا نبوده است، زیرا این اقدام محرمانه نبود و همه خبر داشتند. با احمدشاه قاجار توافق شده بود. این عملیات علیه دولت خاصی نبود. با این کار سپهدار اعظم کنار رفت اما او دیکتاتوری نبود که ملت بخواهد با او بجنگد و نظامیان بخواهند او را سرنگون کنند. آن حرکت نظامی کودتا نبود، بلکه یک برنامه جمعی و اجماعی سیاسی بوده است که نخبگان سیاسی با همکاری نظامیان برای مقابله با تهدید خارجی عمدتا انجام دادند.
در چنین شرایط توافق شدهای که تصویر میکنید، با روسیه و انگلیس هم هماهنگی انجام شده است و دشمنی برای مقابله باقی نمانده است؟
نخبگان سیاسی و نظامی درگیر این برنامه، از خارجیها دستور نمی گرفتند. روسها دشمن خارجی بودند و تهران را تهدید میکردند. ارتش سرخ در نزدیکی های فیروزکوه مستقر بود و در شمال ایران جمهوری تشکیل داده بودند. برای جلوگیری از خطر سقوط تهران به دست بلشویکها یا اشتراکیون، نخبگان سیاسی و نظامی ایران طرح این حرکت را ریختند. این عامل مهم کودتا بود. عوامل دیگری هم بود. اصولا در شرایط آن زمان ایران بعد از مشروطه شاهد ناامنی بسیار وسیع و گسترده بوده است. در شهرها، بین شهرها، جادهها، داخل تهران و … ناامنی از خیلی چیزها ناشی می شد. نیروهای داخلی، قبایل، ایلات، عشایر، نیروهای اجتماعی، دارودسته هایی که شهرها را ناامن میکردند و سرانجام نیروهای خارجی مسبب این وضع بودند. اشغال ایران از سوی روسیه و انگلستان و توافق ۱۹۰۷ نقطه عطفی بود که باعث ناامنی در ایران، ناکامی مشروطیت و تعطیلی سه پارلمان دموکراتیک ایران شد. نیروهای خارجی، «دیگری» نخبگان سیاسی و دشمنان ملی ایران بودند. با آنها توافقی نشد. توافق بین نخبگان سیاسی، دربار احمدشاه و نخبگان نظامی بود. البته در این داستان برخی نیروهای انگلیسی مثل سفارت انگلستان هم در جریان کار بودند. اما آنها طراح کودتا نبودند و در حاشیه قرار داشتند، زیرا خط مشی لندن این نبود که به این شیوه درگیر مسائل داخلی شود. لرد کرزون وزیر خارجه انگلیس دنبال قرارداد ۱۹۱۹ بود و بین نورمن سفیر انگلستان و او و دولت اختلاف نظر بود. اگر هم کسانی از انگلیسی ها همانند آیرونساید و نورمن از ماجرا خبر داشتند به این مفهوم نبود که طراحان اصلی برنامه نیز بوده اند، آنها در حاشیه بوده و نقش اصلی نداشتند. روسها هم اصلا حضور نداشتند و یک اجماع داخلی بود. در این باره منابع کافی هم موجود هست.
بسیاری از نمایندگان مجلس در جریان این اتفاق نبودند. یعنی این توافق باید بین یک عده خاص و نه اجماع نخبگان بوده باشد.
همه عالم و آدم که نباید از این کار خبردار باشند. اصولا در ان زمان مجلسی وجود نداشت و مجلس مهاجرت را روس و انگلیس چند سال پیش از بین برده بودند. تنها دربار و نخبگان سیاسی و نیروهای قزاق درگیر بودند. در خاطرات نخبگان سیاسی مانند بهار که نماینده بودند، آمده است که اصولا چند سال قبل از کودتا شرایط نامساعد بود و خطر ملی فروپاشی کشور را تهدید میکرد. به گفته بهار، آیت الله مدرس، سیدضیاءالدین طباطبایی، رضاخان، و نصرت الدوله فیروز وزیر خارجه وثوق الدوله همه برای دگرگون کردن اوضاع دنبال کودتا بودند تا نظم و ثبات در کشور برقرار شود. این برنامه توطئه های برای سرنگونی دولت نبود. اگر خواهان سرنگونی بودند، باید پادشاهی از بین میرفت. بهار میگوید که رضاخان نزد او آمده و مدعی شد با مدرس در باره اقدام نظامی برای نجات کشور صحبت کرده اما از او پاسخ روشنی دریافت نکرده است. دیدی که آن زمان نسبت به کلمه کودتا داشتند با نگاه امروز ما به آن به عنوان یک توطئه نظامی تفاوت داشت.
هدف این برنامه نظامی- سیاسی در کشور تنها برقراری نظم بوده است؟
در درجه اول، به دنبال نجات تهران در برابر خطر احتمالی سقوط تهران بدست ارتش سرخ ایران و بلشویکها بودند. در درجه بعد، به دنبال نظم و امنیت بودند. درباره سیدضیاء نوشته اند که وقتی کودتا موفق شد به احمدشاه نوشته است که به من لقب دیکتاتور را بدهید. در آن زمان فکر میکردند که این واژه مثبت است، زیرا فضا و تعریف واژگان به گونه دیگری بود. کودتا نیز در آن زمان معنای توطئه از سوی نظامیان را نداشته است. این عملیات توافقی بود که با احمدشاه انجام شد و بعد سیدضیاء پیش رضاخان رفت و توافق شد که چند صد نیرو به تهران بفرستد. البته آنها نیروی بیشتر چند هزار نفره فرستادند و در میانه راه وقتی به مهرآباد رسیدند و خبر به احمدشاه رسید، ترسید که میخواهند او را برکنار کنند. به همین خاطر به رجال متوسل شد و نمایندگان مجلس و سیدضیاء با رضاخان به او اطمینان دادند که برکنار نمی شود. چنین عملی کودتا نیست و یک اجماع سیاسی- نظامی و تقریبا جمعی است برای اینکه بتوانند نظم جدیدی در برابر خطر خارجی ایجاد کنند. باید ذهنمان را اندیشه های متعارف امروز درباره این مسئله پاک کنیم.
سیدضیاء در برنامه ریزی برای این کودتا و برقرار نظم و آرایش سیاسی- نظامی بعد از سوم اسفند در تهران فعالانه عمل کرد. اگر او نبود چه کارهایی در این جریان انجام نمیشد؟
سیدضیاءالدین طباطبایی یکی از شخصیت های سیاسی مهم تاریح ایران معاصر است. از او شناخت روشنی هم متأسفانه وجود ندارد چون درباره او بحث عمدتا منفی زیاد انجام شده است. رقبای او مانند قوام السلطنه چهره او را سراسر منفی نشان دادند. نمیگویم که او یک قهرمان ملی بوده است، ولی از دوره نوجوانی در اصفهان آدم فعالی وطنپرست و روزنامه نگار بود. دل او برای مملکت خود می سوخت و هماهنگی بین دربار، رجال سیاسی و نخبگان سیاسی را برعهده داشت. رفت و آمدهایی هم به سفارت انگلیس داشت، اما این ارتباط از قبل وجود داشته است و متعلق به دولت وثوق الدوله بود. خیلی ها به سفارت رفت و آمد داشتند. او فعال و مؤثر بود، اما به این معنا نیست که اگر او نبود کاری انجام نمیشد. او یکی از کسانی بود که میخواست در جامعه تحول ایجاد کند. دیگران هم بودند. همانطور که از قول ملک الشعرای بهار گفتم، پنج گروه در ایران برای انجام به اصطلاح کودتا تلاش میکردند که یکی از انها سید ضیا بود. اما این کار بدون توافق و مشارکت رضا خان فرمانده کل قزاق های ایران امکان پذیر نبود. رضاخان از احمدشاه بشدت ناراضی بود. همه دنبال این راه حل بودند و میخواستند تغییری ایجاد کنند.
حضور قومیتها در این عملیات چگونه بود؟ آنها چه موضعی را اتخاذ کردند؟
قومیت واژه مدرن و یک ذهنیت جدید امروزی است. چنین واژه های در آن زمان معنا نداشت. کاربرد واژه قومیت غلط است. قومیت یک قید و صفت است. میتوانیم بگوییم اقوام ایرانی چگونه اقدام میکردند. چیزی به نام قومیت در معنای امروزی نداشتیم. در سراسر ایران اقوام مختلف بودند و بعد از کودتا آنها در کردستان، خوزستان، سیستان و بلوچستان و … استقبال کردند. به طور کلی در دوره رضاشاه چیزی به نام قومیتها وجود نداشته است. در دوران رضاشاه حرکت قومی نداشتیم.
یعنی گروههایی مانند ، بختیاریها و دیگران یا حتی عشایری که رضاشاه یکجانشین کرد، در معنای قومیت نیستند؟
اینها اقوام ایرانی بوده و هستند ولی احساس سیاسی هویتی مبنی بر تعلقات قومی متفاوت با هویت ایرانی یعنی قومیت نداشتند. قومیت یک حرکت مدرن بود در جریان جنگ جهانی دوم میان برخی نخیگان ایلی و بعد ها روشنفکر اقوام ایرانی شکل گرفت. اما سیاست یکجا نشینی حرکت مدرنی بود که برای برقراری نظم و امنیت انجام شد و ربطی به مسایل قومی نداشت. رضاشاه خیلی از افراد و گروهها را به ویژه در نواحی مرزی و خارج از کنترل دولت خلع سلاح کرد. وجود این گروه های قومی نشانه بحران و نپذیرفتن هویت ایرانی نیست. این تصوری غلط و ادبیاتی غیر تاریخی است که در ذهن برخی روشنفکران و فعالان سیاسی ایرانی جا افتاد.
نقش همین گروههای قومی در حادثه سوم اسفند و بعد از آن چگونه بوده است؟ آیا رفتار و عمل آنها با مردم ساکن تهران متفاوت بود؟
گروهها ی قومی منسجم نبودند و ایران بیشتر طایفه ای بود. بعضیها مانند سیستان و بلوچستان در مرکز اصلا حضور نداشتند. خوزستان حضور کمی داشت اما آذریها حضور زیادی داشتند. نمیتوان گفت که به چه میزان دقیق در حرکتهای مرکز نقش داشتند. احمدشاه قاجار به عنوان مثال آذری است. رضاشاه دورگه مازندرانی-قفقازی است. همه این افراد متنوع در مرکز حضور دارند. ذهنیت ما امروز این اقوام را از هم جدا میکند. اما در آن زمان گروه های متشکل و مجزایی نبودند. عشایر و طوایف هم در مناطق خودشان بودند. منابع مشخصی درباره واکنش آنها به کودتا وجود ندارد. در آن زمان مطبوعات وجود نداشته و کسی خاطرات ننوشته است. کسانی هم که بعد از کودتا فهمیدند نظم جدیدی در مرکز ایجاد شده است، اکثراً استقبال کردند. مثلا دوست محمدخان بلوچ نامهای به رضاشاه نوشته و یک بیت از فردوسی در آن آورده است؛ «همه بندگانیم خسروپرست/ من و گیو و گودرز و هر کس که هست».
البته بعدا رضا شاه با آنها برای گرفتن اسلحه درگیر شد و اقتدار آنها را گرفت. کشمکشها بر سر قدرت بود و نه بر سر هویت و قومیت. اقوام ایرانی از دولت مدرن ایرانی به معنای وبری استقبال میکردند. زیرا با وجود اینکه دموکراسی نبود، اما شهروندی به معنای دیگرش برقرار شد. آن زمان بافتهای قبیله ای داشتیم که رئیس قبیله یک سیستم نیمه طبقاتی داشت که این سیستم را دولت ایران به هم ریخت. همه زیر نظر دولت رفتند، شناسنامه دار شدند، حق سواد پیدا کردند و دسترسی به منابع یافتند و استخدام دولت شدند. این استقبال از پیامدهای بعدی کودتا بود. به ویژه در اقوام استقبال بسیار بیشتر از شهرها بود چون بافت آنها را به هم ریخت. با خلع سلاح آنها عشیره و طایفه ای را که قرنها زیر ظلم خانها بودند، تغییر دادند. زندگی آنها را متحول کردند. مردم عادی عشایر در میان اقوام ایرانی برای نخستین بار پایشان به مدرسه، دادگاه، عدلیه و … باز شد.
تئوریهای موجود قومی انحرافی است. تصورات ذهنی منفی به ما میدهد، اما اگر تحقیقی انجام شود، نشان میدهد که اقوام استقبال کرده اند. مثلا ۱۰ طایفه بلوچ به تهران آمدند و از دوست محمدخان به احمدشاه گلایه کردند و خواستند همان کاری را که رضا خان در خلع سلاح و سرکوب اسماعیل آقا سیمکو در کردستان انجام داد در بلوچستان نیز علیه دوست محمد خان انجام دهد. احمدشاه آنها را به رضاخان ارجاع داد و او گفت که درگیر خوزستان است و قول داد که برود و در نهایت در سال ۱۳۰۷ به منطقه رفت و با کمک قبایل بلوچ کار را پیش برد. در کردستان و خوزستان هم طوایف کرد و عرب زبان مخالف اسماعیل آقا و شیخ خزعل به یاری او بلند شدند. اما متأسفانه نگاه های تئوریک غیر تاریخی ذهن ما را منحرف کرده است. گویی که دیگر به تاریخ نیازی نداریم و این مدلها کافی هستند. اقوام ایرانی از بقیه جامعه ایرانی بیشتر از شرایط بعد از کودتا استقبال کردند زیرا به نفع آنها بود. بافت طبقاتی و ستم موجود ناشی از سلطه روسای ایلات و عشایر بر آنها به هم خورد.
منبع: وب سایت خبری و تحلیلی آذریها