آیا کودتای ۲۸ امرداد می‌تواند بهانه‌ی آمریکاستیزی نظام حاکم باشد؟! علیرضا افشاری

نظام اسلامی کنونی و هواداران و وابستگان آن – به بهای حذف انگلستان، یعنی طرف اصلی آن دعوا – کودتا را بهانه‌ی آمریکاستیزی خود عنوان می‌کنند در حالی که پسر آیت‌الله کاشانی در رادیو حاضر شد و از سوی پدر به مردم برای براندازی دولت مصدق تبریک گفت و فدائیان اسلام نیز، یک‌هفته بعد، در تعامل با دولت کودتا، در بیانیه‌ای از کودتا استقبال و آن را تأیید کردند.

 

علیرضا افشاری روزنامه‌نگار و پژوهشگر تاریخ

هنگامی که سخن از چرایی آمریکاستیزی نظام جمهوری اسلامی می‌رود مهم‌ترین برهان و دستاویزی که دست‌اندرکاران و وابستگان نظام جمهوری اسلامی به آن استناد می‌کنند نقش آمریکا در کودتای ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ است. این سخن را، به ویژه اکنون که بحث سند همکاری ایران و چین داغ است، در یادداشت‌هایی متفاوت می‌خوانیم و یا پیش از این از زبان کسانی همچون اشغالگران سفارت آمریکا یا وزیر خارجه شنیده‌ایم که به این وسیله می‌کوشند آمریکاستیزی نظام را – از همان آغاز انقلاب – توجیه کنند. اما، آیا آمریکا نقش اصلی را در آن کودتا داشت و آیا نظام جمهوری اسلامی می‌تواند مدعی مخالفت با آن نقش باشد؟

می‌دانیم انگلستان از همان آغاز روی کار آمدن دولت مصدق رودرروی او و دولتش ایستاد، به یک دلیل ساده: می‌دانست او، واقعاً، به قصد ملی کردن صنعت نفت دولت را در دست گرفته و از این رو نمی‌توان او را مانند کسانی دیگر، با وعده‌ی افزایش سهم ایران و یا با رشوه، به بقای وضعیت قبلی راضی کرد؛ وضعیتی که انحصار مدیریت مهم‌ترین صنعت کشورمان را، بدون کوچک‌ترین حساب پس دادنی، در دست داشت و در واقع منابع‌مان را غارت می‌کرد و به واسطه‌ی آن، هم تقریبا یک استان از کشورمان را اداره می‌کرد و هم در سیاست ایران مداخله داشت. از این رو، انگلستان به صورتی کاملأ نظام‌مند، و با بهره‌گیری از همه امکاناتی که در اختیار داشت – اطلاعاتی، امنیتی، نظامی، سیاسی، رسانه‌ای و اقتصادی – از آغاز تا انتهای آن دولت، کوشید آن را سرنگون کند یا از رسیدن به هدفش بازدارد. این، کاملاً روشن است.

اما در مرحله بعد چه کسانی رودرروی دولت ملی بودند؟ جریان چپ ایران به نمایندگی حزب توده – در حالی که فعالیت قانونی و علنی خود را مدیون نگاه دموکرات‌منش دکتر مصدق بود – تنها جریان داخلی بود که از همان آغاز شکل‌گیری دولت ملی بنای مخالفت با آن را گذاشت. این حزب، به هر بهانه‌ای، دست به برپایی تجمع‌های اعتراضی و تظاهرات می‌زد، به ویژه در مواردی که دولت ایران وارد گفتگو با نمایندگانی از کشور آمریکا می‌شد. این رودرروی نیروهای انتظامی ایستادنِ افراد این حزب، که گروهی چماق به‌دست هم ویژه دعواهای خیابانی داشت تا آنجا که احزاب دیگر هم ناگزیر از ساختن گروه‌هایی مشابه شدند، به اغتشاش و آشوبی می‌انجامید که تنها به سود انگلستان بود و به ضرر دولت. البته وابستگان جریان چپ، سال‌ها بعد و به جهت تطهیر خود، این‌گونه شایع کردند که حزب خط‌مشی خود را پس از قیام سی‌ام تیرماه تغییر داد و هوادار دکتر مصدق شد، در حالی که این ادعا توسط اسناد – از جمله مطبوعات آن حزب – تأیید نمی‌شود و دروغ است. حزب تا آخرین روزها همان رویه پیشین را ادامه داد و برای نمونه کودتای شکست‌خورده ۲۵ امرداد را بهانه‌ای برای براندازی نظام کرد که خواست دولت نبود.

درست است که تنی چند از اعضای شورای مرکزی حزب، در ماه‌های آخر، استدلال‌هایی داشتند که می‌بایست با دولت همراهی کرد اما اندیشه‌های آنان در اقلیت ماند. وابستگان حزب شایعه معروفی هم ساخته‌اند که از مصدق خواستند به آنها اجازه دهد تا روبه‌روی کودتا بایستند، که نه در مرام حزب بود که برای کارهایش از مصدق – و نه مسکو – اجازه بگیرد و نه این سخن را هیچ یک از همراهان مصدق تأیید کردند.

پس از حزب توده، مهم‌ترین گروهی که رودرروی مصدق بودند تندروان اسلامی به رهبری نواب صفوی بودند. فعالیت – حتا تروریستی – آنها و بیانیه‌های تندشان نیز در مغشوش کردن اوضاع و بحران‌سازی برای دولت مؤثر بود. ایستادگی فدائیان اسلام در برابر دولت تا آنجا بود که در برهه‌ای در برابر آیت‌الله کاشانی هم ایستادند.

اما اختلاف‌های بیشتر پس از قیام سی‌ام تیر و جدایی آیت‌الله کاشانی از دکتر مصدق شکل گرفت؛ اختلاف‌هایی که به جدایی بخشی از بدنه‌ی مردمی نهضت که هوادار کاشانی بودند انجامید و سبب‌ساز شکل‌گیری اختلاف‌هایی در میان یاران مصدق، به ویژه در مجلس شورای ملی، گردید و فراموش نکنیم چند تن از هواداران جدّی مصدق، همچون صدیقی و ملکی، نیز در هنگام همه‌پرسی برای انحلال مجلس شورا نگاهی انتقادی به این اقدام داشتند. در همین مرحله، و با مخالفت شماری از رجال سیاسی و نظامی داخلی و به‌ویژه‌ فشارهای خارجی به راهبری انگلستان است که دربار هم به جرگه مخالفان می‌پیوندد و از اواخر سال ۱۳۳۱ دولت آمریکا هم نسبت به دوام دولت مصدق دچار تردید می‌شود.

دقت شود که – باز بر خلاف داستان‌پردازی های پسینی – دربار با دولت مصدق (دست‌کم در دولت نخست) همراهی کامل داشت. به ویژه آن‌که شخصیتی چون تیمسار زاهدی، که مورد اعتماد هم مصدق و هم شاه بود، در آن دولت وزارت کشور را عهده‌دار بود.

پس اگر وقایع منتهی به کودتای ۱۳۳۲ را مرور کنیم سهمی که دولت آمریکا در برانداختن دولت مصدق دارد به مراتب کمتر از سهمی است که جریان‌های چپ و مذهبی در زمینه‌سازی این رویداد، ناتوان و وابسته نشان دادن دولت و تلاش برای کاستن از حمایت‌های مردمی از آن داشتند. توجه شود که آن نامه‌ی معروف هشدار آیت‌الله کاشانی برای کودتا دنباله‌ای هم دارد که در این سال‌ها مورد سانسور قرار گرفته و آن درخواست کاشانی برای کناره‌گیری مصدق از دولت است.

پس، جدا از آن‌که تداوم دولت مصدق با ادامه‌ی مخالفت‌های داخلی که – ولو به نادرستی – قدرت گرفته بودند قطعاً به تنش‌های بیشتری می‌انجامید که در آن برهه نه تنها کمکی به هدف مصدق نمی‌کرد بلکه آن را از راه درست خارج می‌کرد و او تا همان‌جا توانسته بود با ایستادگی‌اش دولت انگلستان را، در گامی مهم و حساس، به پس براند و وضعیت قرارداد نفتی‌مان را به‌گونه‌ای تعیین‌کننده (ملی شدن) بهبود ببخشد که برای دهه‌ها هدف دوست‌داران ایران بود، این که آمریکا را که در دقیقه‌ی نود به جمع کودتاگران پیوسته بود عامل اصلی آن معرفی کنیم دروغ است. فراموش نکنیم انگلستان در فرآیند دولت ملی، هم ملی شدن صنعت نفت را پذیرفت و هم ناگزیر شد برای پیاده کردن کودتا – از آن‌جایی که سفارتخانه‌ای در ایران نداشت و نیز به جهت قانع کردن شاه برای پشتیبانی از آن تا همراهیِ بخش مخالفان داخلی دولت مصدق، به ویژه ارتش، را به دست آورد – دست به دامان آمریکا شود و در نتیجه انحصار خودش در مدیریت صنایع نفت را – که پیش از آن با به بن‌بست کشاندن مذاکرات با مصدق و نیز با فشار از کانال‌های گوناگون بسیار کوشیده بود حفظ کند – از دست بدهد…

کوتاه آن که، نظام اسلامی کنونی و هواداران و وابستگان آن – به بهای حذف انگلستان، یعنی طرف اصلی آن دعوا – کودتا را بهانه‌ی آمریکاستیزی خود عنوان می‌کنند در حالی که پسر آیت‌الله کاشانی در رادیو حاضر شد و از سوی پدر به مردم برای براندازی دولت مصدق تبریک گفت و فدائیان اسلام نیز، یک‌هفته بعد، در تعامل با دولت کودتا، در بیانیه‌ای از کودتا استقبال و آن را تأیید کردند و امروز می‌بینیم که نام فداییان اسلام و آیت‌الله کاشانی بر چه خیابان‌هایی در تهران قرار گرفته و نام مصدق، که پس از سال‌ها آن‌هم بر خیابان فرعی کوچکی قرار گرفته، تحمل نمی‌شود و بارها تابلویش کنده یا رنگی می‌شود، جدا از آن‌که هم‌چنان رفتن به مزار او در خانه‌اش در احمدآباد وضعیتی امنیتی دارد و اجازه انتقال جنازه‌اش به گورستان ابن‌بابویه، که وصیتش بود، نه تنها وجود ندارد بلکه آثار و نشانه‌های بزرگ‌داشت او در آن آرامگاه نیز بارها ویران شده است…

آری، واقعا جای شگفتی دارد که وابستگان به نظام اسلامی مدعی سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق شوند و حتا بخواهند برایش غرامت تعیین کنند، در حالی که مرادهای‌شان جزو مخالفان آن دولت بوده و برای سرنگونی‌اش زمینه‌سازی و تلاش کرده‌ باشند.

@IranianLook

@IranianLook

«مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.»