محمد نوری زاد: عصر روز سهشنبه، ۲۵ / ۱ / ۱۴۰۰ در زندان اوین برای ۳۶مین بار که شدیدترین حالت بیهوشی من بود به طوریکه پیش از آنکه حالم دگرگون شود، روی برگهای نوشتم؛ اگر من بیهوش شدم، مرا به بیمارستان منتقل نکنید، برگه را با تکهچسبی به پیشانیام چسباندم و دیگر بیهوش شدم. نیمهشب همان روز، مرا به بیمارستان لقمان بردند و من با احساس خفگی شدید به هوش آمدم، دیدم نرهغولی که نه روپوش سفید به تن دارد و یونیفرم بیمارستان، مرا به کف اتاق خوابانده و کندهی زانویش را بر گلو و گردنم نهاده. داشتم خفه میشدم. نرهغول از کیفش دارویی را بیرون آورد، شلوارم را پایین کشید و از کیفی که در دستش بود و آمپولی که از پیش آماده کرده بود،٧، ۸ بار در نقاط مختلف بدنم تزریق ، چه تزریق کرد؟ نمیدانم. سپس مرا روی تخت انداخت و دستها و پاهایم را در بدترین شکل ممکن با چهار تسمه به میله های تخت بستند به طوریکه تا دو روز هردو دستم ورم کرد و با فریادهای مرگ بر خامنهای و مرگ بر جمهوری اسلامی از هوش رفتم.