به بهانه فاجعه آتش سوزی عظیم در کمپ پناهندگان در لسبوس یونان
نویسنده: Marli Huijer استاد فلسفه عمومی
ترجمه: عفت گوهری
فیلسوف فرانسوی، میشل فوکو، توصیف میکند که چگونه افراد “متفاوت” و دیوانگان طی قرنها کنار گذاشته میشدند. آیا آن را میتوان با نحوه برخورد ما با پناهندگان مقایسه کرد؟
هر چیز ناشناخته و غریبهای کنجکاوی را برمیانگیزد، اما میتواند در عین حال بیزاری و نفرت را نیز به دنبال داشته باشد. در اروپا اکنون ناشناختگی مهاجران و پناهندگان است که باعث برهم زدن آرامش میشود. اما آیا این درست است، آیا مهاجران و پناهندگان به طرز وحشتناکی ناشناس (غریبه) هستند یا ما آنها را چنین میکنیم؟
در عمر بشر، غریبگی به پذیرش یا عدم پذیرش ما مربوط میشود. افراد غریبه و یا کسانی که رفتارهای عجیب و غریب دارند را میتوان کنار گذاشت. آنها را میتوان در آسایشگاهها یا اردوگاهها حبس کرد و وقتی متفاوت بودن خود را دور انداختند دوباره آنها را بیرون بیاوریم.
متفکران اندکی پروسه طرد یا پذیرش غریبهها را مانند میشل فوکو (۱۹۲۶-۱۹۸۴)، بخصوص در کتاب “تاریخ جنون” (۱۹۶۱) چنین شفاف توصیف کردهاند. وی در این کتاب شرح میدهد که چگونه قرنها پیش خرد و جنون از هم جدا شدند و جنون به عنوان بیگانه طرد و در آسایشگاهها و اردوگاههای تربیتی جای گرفت. در آنجا، دیوانگان در ابتدا کمی مورد توجه قرار گرفتند – تا اینکه معلوم شد این کار از نظر اقتصادی به صرفه نیست. پزشکان به کمک آمدند تا با درمان و اصلاح جنون، آسایشگاه را ساکت و دیوانه بیآزار را دوباره وارد جامعه کنند.
از این رویکرد تاریخی چه میتوان یاد گرفت؟ آیا ما نیز رویکردی مشابه را از نظر طرد و یا پذیرش در ارتباط با مهاجرت و پناهندگی طی نمیکنیم؟
مشغله ذهنی
اگر فوکو هنوز زنده بود، ۹۲ سال سن داشت. وی در سال ۱۹۸۴ در سن ۵۷ سالگی درگذشت. اگر چنین نبود، او احتمالاً به شدت با سیاست مهاجرت و پناهندگی اروپا مخالفت میکرد. پرداختن به افراد محروم و طرد شده برای او عجیب نبود. وی پس از آموزش فلسفه و روانشناسی، مشاهده كرد كه چگونه بیماران باهوش، اما غیرقابل پیش بینی را برخلاف میل آنها به حالت نباتی در میآوردند. فوکو ترجیح میداد آنها را به صحبت بکشاند.
مشارکت فوکو در تاسیس گروه اطلاعات زندانیان (GIP) در سال ۱۹۷۱، که میخواست زندانیان خودشان صحبت کنند، شاهد این تعهد او است. او دانشمندی بود که میتوانست ماهها در میان پروندههای بایگانی به سر ببرد، همچنین کنشگری بود که علیه بیعدالتی به خیابانها میرفت، مانیفستها را امضا کرد و بحثهای عمومی درباره عملکرد روانپزشکی، پزشکی، زندان و سیستم حقوقی انجام میداد. اگر او عمر بیشتری میکرد، شاید تاریخچه مهاجرت را مینوشت، که در آن نقطه جدایی و مرز میان عادی (خودی) و غیرعادی(غریبه) را روشن میکرد. آن هم در شرایطی که استقبال گرمی در انتظار گردشگران و توریستهاست، اما پناهندگان و مهاجران ناخوانده برگشت داده میشوند.
خواندن “تاریخ جنون” برای یافتن دیدگاه در مورد تاریخچه فوکویی مهاجرت کمک میکند. فرایندهایی را که فوکو در آنجا توصیف میکند، شباهت حیرت انگیزی با سیاست کنونی اروپا دارند که غریبه (غیرعادی) را از خودی (عادی) جدا میکند و هر ناآرامی را به گردن غریبه میاندازد. غیرعادی (غریبه) در اردوگاهها و کمپها زندانی میشود تا پس از مرحله اولیه درهم ریختگی از طریق اصلاح و کمک، بیآزار شود. کسانی که آنها را در حبس نگاه میدارند باور دارند که این به نفع افراد محبوس است! لاح و کمک، بیآزار شود. کسانی که آنها را در حبس نگاه میدارند باور دارند که این به نفع افراد محبوس است!
کشتی احمقها [1]
“تاریخ جنون” که فوکو مطرح میکند، از اواخر قرون وسطی آغاز میشود، زمانی که جذامیان در مکانهای خاص منزوی و محبوس میشدند. این کار با اطمینان خاطر و ایمان کامل انجام میشد، زیرا این حبس باعث افزایش لطف خدا میشد و راه را برای نجات جذامیان باز میکرد. در اواخر رنسانس، بیماری جذام در غرب از بین رفت. اینک مقصد جدیدی برای خانههای جذامی خالی شده جستجو شد و آنها را به سرپناهی برای افراد ولگرد، بی بضاعت و مجانین تبدیل کردند. این شکل از راندن و طرد – محرومیت از طریق حبس و جمع آوری آنها در یک جا، که راه نجاتی هم برای افراد طرد شده و هم برای کسانی که آنها را جدا کرده بودند – دو یا سه قرن بعد در مورد ولگردها و دیوانگان اجرا شد.
قبل از این، در دوره رنسانس دیوانگان از شهرها رانده و تبعید میشدند. در هنر و ادبیات پدیده جدیدی ظاهر شد: “کشتی احمقها”، قایقی عجیب با سرنشینان دیوانهای که روی راین یا فلاندرز حرکت میکردند. این تخیل تا حدی مبتنی بر واقعیت بود، زیرا مجانین را مرتباً با کشتیها حرکت میدادند. دریا آنها را به دنیای دور دیگری میبرد، آب همچنین اثر پاک کنندگی بر روی آنها داشت.(!)
به نظر فوكو، “كشتی احمقها” در قرن پانزدهم نمادی از ترسهای ایجاد شده در مورد جنون بود. کاهش طاعون، جذام و جنگها ترس از نزدیک شدن به آخرالزمان را کاهش داد. اما بجای آنها ترس از مرگ همه را فرا گرفت و از این ترس وحشتی جدید به نام جنون دهن باز کرد. به نظر میرسید پشت زندگی عادی یک تاریکی پر رمز و راز پنهان بود که پایان جهان را به نوعی دیگر وعده میداد.
جنون نشان میداد که مرگ از قبل در هستی وجود داشتهاست. با این حال اما برخورد دیوانه با مرگ دوپهلو بود، زیرا در حالی که او مرگ را مسخره میکرد و آن را به چالش می کشید ولی خودش هم قربانی آن میشد. این نحوه برخورد مانع از این نبود که دیوانگی به عنوان یک تهدید بزرگ و غم انگیز شناخته نشود. بلکه دلیلی کافی برای راندن دیوانه بود.
نیم قرن بعد، آن کشتی دوباره نقش اصلی را بازی میکند. اما این بار نه کشتی احمقها، بلکه یک قایق پناهندگان سرگردان در دریای مدیترانه است. در آثار هنری، فیلم و ادبیات، کشتی نمادی از نگرانی و ترسی است که اروپاییها از مهاجرت و پناهندگی احساس میکنند. بعنوان نمونه مونتاژ عکس و فیلم ویژیل توسط هنرمند استرالیایی، تریسی موفات را در نظر بگیرید که برای دوسالانه ونیز ساخته شدهاست. این تصاویر احساسات را در چهره ستارههای سینما با مشاهده ناپدید شدن یک قایق پناهنده در امواج نشان میدهند.
پناهنده، مانند دیوانه، نگرشی دوگانه نسبت به مرگ دارد. در حالی که امید بالای به زندگی در اروپا، مرگ را از زندگی روزمره اروپاییان دور کرده، اما در داستان فرار و پناهندگی نقش مرگ بسیار مشهود است. پناهنده یک تهدید غم انگیز است زیرا او ما را به یاد مرگ میاندازد. پناهنده هم مانند دیوانه مرگ را به سخره میگیرد. نگرانی ترسناکی که این امر در میان اروپاییها ایجاد میکند، بسیاری را مشتاق نگه داشتن پناهندگان در خارج از مرزهای اروپا میکند. ما ترجیح میدهیم پناهندگان را به آبهای دیگر، به قاره دیگر بفرستیم تا اینکه در اینجا از آنها استقبال کنیم.
حبس بزرگ
پس از سردرگمی گسترده دوره رنسانس، در قرون هفدهم و هجدهم، فوکو به “دوره کلاسیک” میرسد که عقل و دانش برتری مییابد. زمان “حبس بزرگ” گدایان، بیکاران و سایر رانده شدگان است که به طور دسته جمعی در سیاه چالها، زندانهای اصلاحی و زندانهای تنبهی محبوس میشدند. دیوانگان، که در فقر و پوچی، خود را از دیگران متفاوت نمیدیدند، نیز به این مکانهای آوارگی پرتاب شدند. نه فقط به این دلیل که جنون جنبه “متفاوت” و تاریک وجود انسان را به همراه داشت، بلکه به این دلیل که دیوانه خارج از اخلاق بورژوازی و فاقد اخلاق کاری بود.
بدلیل حساسیت اجتماعی جدید در برابر بدبختی و الزام به انجام کاری در مورد آن، دیوانه را دستگیر کرده و به کار میگرفتند. به گفته فوكو، با جنون باید طبق قوانین اخلاقی بورژوازی رفتار میشد. اما علاوه بر ملاحظات اخلاقی، انگیزههای اقتصادی نیز در این امر نقش داشتند. بیکاری و نامولد بودن برای اقتصاد مضر بود، بنابراین افراد بیکار را هم حبس کرده و به کار میگرفتند.
به دیوانه اما در پناهگاهها محل جداگانهای داده شد. در جایی که “غیر معقول”های دیگر دور از چشم نگه داشته میشدند، برعکس دیوانه نشان داده میشد. بورژوازی مرفه پاریس میتوانست دیوانه را در گردش روز یکشنبه تماشا کند. دیوانه مانند حیوان سیرک در قفس حیوانات حبس و یا به زنجیر بسته میشد. جنون نوعی حیوانیت افسارگسیخته و غیر معقول تلقی میشد که همیشه انسان را تهدید میکرد. این امر به بهترین وجه از طریق اهلی و رام کردن او حاصل میشد.
نگرانی ترسناک درباره جنون در دوره رنسانس با ورود به عصر کلاسیک از میان رفت. فوکو این تغییر را با تفکیک جنون و عقل توضیح میدهد. دیوانگی دیگر غم انگیز و ترسناک نبود. تنها چیزی که جنون را تعریف میکرد، نبود عقل بود. دیوانگی چیزی شبیه بروز احساسات تند، نمادی از بی عقلی بود. و با همین دیدگاه انزوا و جداسازی آنها را برای درمان و ترمیم آنچه عقل سلیم به عنوان آن “دیگری” میشناخت، مجاز میکرد. در حالت ایدهال، عقل میتوانست به لطف درمان به سر جایش برگردد و گرنه مرگ در انتظار بود.
چهارصد سال بعد، اینک روش درمانی مهم دیگری اما اکنون بر روی پناهندگان و آوارگان در حال انجام است. کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد، برای حمایت از پناهندگان، در دهههای اخیر و بیشتر در مناطق کم جمعیت یا دورافتاده کمپها یا اردوگاههای پناهندگاان ایجاد کردهاست. این کمپها راه حلی موقتی اند، اما نمونههای زیادی از این کمپها وجود دارند که مردم برای دههها در آن اقامت دارند. در حال حاضر بیش از شش میلیون نفر در سراسر جهان، در اردوگاههای پناهندگان زندگی میکنند، جایی که آنها مانند افراد “بی عقل” دوره کلاسیک از دید جامعه مخفی شدهاند. روزنامه نگاران، افراد مشهور و سیاستمداران اروپایی میآیند، نگاهی میاندازند و پس از غلبه بر ترس خود، با احساسات رقیق شده نسبت به بدبختی باز میگردند. با این حال، علیرغم تمایل آنها به انجام کاری در این مورد محدودیتهایی نیز وجود دارد: همانطور که میتوان دیوانه را در محیط بسته بهتر محافظت و کنترل کرد، پناهندگان و مهاجران نیز بهتر است در مسافتی مطمئن نگهداری شوند. به این ترتیب مهاجرت و پناهندگی برای اروپاییها به یک مسئله بی خطر تبدیل میشود.
درمان
اما “حصر بزرگ” برای همیشه دوام نیاورد. در دوران روشنگری، دیوانه ناگهان دوباره ظاهر شد، همانطور که پناهنده با وجود تلاش برای حبس و ایزوله کردنش میتواند دوباره ظاهر شود. گویی در برابر عقل، که در پایان قرن هجدهم به پیروزی رسیده بود، عکس آن، یعنی جنون هم میتواند رخ بنماید. اما با بازگشت دیوانه، ترس از جنون دوباره برگشت. آیا جنون آنها مسری نبود؟ آیا باعث نابودی جامعه نمیشد؟ در مقابل آن بیزاری، کنجکاوی و ترحم بطور متناوب ابراز میشد.
برای بیش از یک قرن جنون و بی عقلی خاموش شده بود، اکنون اما با ظهور دوباره جنون، انگار یک دنیای پر از هیولاهای دیوانه در پشت دیوارهای پناهگاهها بیرون ریخت. در پاسخ به آن، جنبش اصلاحات در حدود سال ۱۷۵۰ خواستار انزوا و تصفیه پناهگاهها شد، تا جنون و بی خردی همچنان در میان دیوارها باقی بماند.
پزشکان برای کنترل خطر فراخوانده شدند. آنها جنون را بیماری نامیدند، یک بیماری روانی که با دارو و درمان بهبود مییابد. پزشکان به عنوان محافظ اخلاق، بیماران خود را از غیر عقلانی بودن خواستههایشان آگاه میکردند. جنون تقصیر خودشان بود. آنها باید مسئولیت را میپذیرفتند و از اشتباه دوری میکردند. در غیر این صورت، مجازات میشدند. بنابراین جنون موضوعی اخلاقی شد و چیزی جز یک بیماری نبود. پزشک بر روی بیماری جسم متمرکز میشد، در حالی که جنون در حوزه روانشناسی قرار گرفت که در آن زمان بتازگی ظهور کرده بود.
همین پزشکان بودند که در قرن نوزدهم به این اعتراض کردند که چرا آدمهای بیکاری که دیوانه نبودند در میان دیوانگان حبس شدهاند. از نظر اقتصادی، معلوم بود که حبس یک فرد بیکار به هزینه جامعه کار اشتباهی است. آنها باید وارد روند کار شوند. خروج آنها از پناهگاهها منجر به وضع قوانین و مقرراتی شد در مورد اینکه چه کسی و برای چه مدت در این پناهگاهها میتواند بماند.
در کلینیک پزشک فرانسوی معروف Scipion Pinel، سعی میکردند مجنون را به توبه وادارند. دیوانه بدون توجه به وضع روانی و اوهام خود از غل و زنجیر آزاد شد. تقابل عقل و جنون به خاموشی گرایید. در عوض، بیمار یاد گرفت که در آینه نگاه کند تا دیوانگی درون خود را بشناسد. از طریق قضاوت و محکوم کردن جنون، او آموخت که گناه خود به جنون را اقرار کند و در صورت بازگشت بیماری، خود را مجازات کند. تجلیل از پزشک در موفقیت این روش درمانی نقش داشتهاست. در پایان قرن هجدهم، پزشک به یکی از چهرههای اصلی آسایشگاه تبدیل شد. نه به این دلیل که او بسیار دانشمند بود، بلکه به این خاطر که مانند یک انسان خردمند، معلم اخلاق و قاضی عمل میکرد.
دویست سال بعد، این رفتار ملایم و انسانی تر با افراد آسایشگاهها را میتوان در تلاش برای اینکه اردوگاههای پناهندگان شبیه جوامع معمولی شناخته شوند، ملاحظه کرد. در سال ۲۰۱۵، پناهندگان به طور ناگهانی وارد جامعه شدند و دولتها مجبور شدند دوباره با آنها وارد گفتگو شوند. اما هم اکنون نیز این ترس و این سوال مطرح شده که آیا جامعه توسط تازه واردان از بین نخواهد رفت؟ اروپا در سال ۲۰۱۶ با تخصیص چند میلیارد یورو، ترکیه را متقاعد کرد پناهندگانی را که هنوز در دریا سرگردان هستند پس بگیرد و در اردوگاهها جای دهد. این پناهگاهها باید بشردوستانه باشند، اکنون میدانیم که غالباً چنین نیست. این همانند روش درمانی پینل به معنای خاموش کردن اشتیاق به زندگی خوب در اروپا است.
در اردوگاههای پناهندگان، انتخاب نیز بین افرادی انجام میشود. در دراز مدت، حبس کردن افراد با هزینه ما که میتوانند در اقتصاد اروپا نقش فعالی داشته باشند، سودآور نخواهد بود. پناهندگان آینده دار نسبتاً سریع انتخاب و پذیرفته میشوند. آسیب پذیرترین افراد هم با اولویت اجازه ورود به اروپا را پیدا میکنند. اما برای اکثریت قریب به اتفاق، کار دیگری به جز صبر باقی نمانده تا وضعیت خانه و وطن آنها دوباره امن شود و بازگشت امکان پذیر باشد. تا زمانی که پناهچویی در منطقه ای دور موفقیت آمیزتر باشد، مهاجرت و پناهندگی نیز به طور فزایندهای تصویر تراژیک خود را از دست میدهد: قایقهای پر از پناهجویانی که با مرگ دست و پنجه نرم میکردند، جای خود را به اردوگاهها، مراحل پناهندگی، امدادگران و سیاست گذاران میدهند که به مردم یادآوری میکنندکه رویای رسیدن به اروپا غیر واقعی است.
فاجعه
درست همانطور که دوره کلاسیک توانست دنیای خنثی و یکنواخت آسایشگاهی را برای از میان برداشتن جنون ایجاد کند، در زمان ما پناهندگی و مهاجرت نیز از طریق پذیرش پناهچویان در اردوگاههای منطقهای خاموش خواهد شد. فوكو بخاطر این پدیده سوکوار میشد، همانگونه كه سوکوار شده بود از اینكه آن دیگری، نوع فاجعه آمیز جنون فقط گهگاهی در آثار نویسندگانی چون نیچه و آرتود دیده میشد و نه بیشتر. همین اتفاق در فاجعه پناهندگی و مهاجرت نیز رخ خواهد داد. هرچه پروسه پناهگاه نشینی بیشتر طول بکشد، این امر نیز خاموش خواهد شد و به ندرت در معقول بودن سیاست پناهندگی اختلال ایجاد میکند.
اما با خاموش کردن فاجعه ، عقل توانایی رفتار با چیزهای بیگانه یا متفاوت را از دست خواهد داد. عقل قادر نخواهد بود که برای همیشه کارکرد درست داشته باشد، زیرا هر چقدر هم که پیروز شود، بدون داشتن مخالف کاری از پیش نخواهد برد.
منبع: https://www.filosofie.nl/vluchtelingen-en-gekken-stoppen-we-het-liefst-weg/?z
[1] تابلوی نقاشی کشتی احمقها اثر هیرونیموس بوش که در بین سالهای ۱۴۹۰ تا ۱۵۰۰ میلادی، با رنگ روغن و بر روی چوب خلق شد.