ترافیک رهبران در اپوزسیون ایران (بخش های پایانی)

سازماندهی در این شرایط عملی است؟

حمید آصفی

در شماره های پیش گفتیم رهبر بی سازمان و تشکیلات رهبر بی سرباز است. اما همزمان هم گفتیم که معضل اصلی جنبش رهایی ملی ایران داشتن دو کمبود اصلی است: رهبر(فرد با صلاحیت) و رهبری(ساختاری که سازماندهی کند)، در شرایط امروز ایران چهره های نمادین ملی که در صحنه حضور دارند و می خواهند برای ایران کاری کنند وجود دارد. اما مشکل این است که جنبش ایران فعلا فاقد یک (رهبر) کارا و هدفمند، به گونه ای که در شرایط کنونی حداقل فعالان جنبش و فعالان مدنی روی آن اجماع داشته باشند و نیز فاقد ساختار سازماندهی (رهبری) لازم برای مقابله با دستگاه سرکوب نظام و پیشبرد امر جنبش می باشد. در قبل گفته بودیم رابطه ی دیالکتیکی و ارگانیک میان این دو، رهبر و رهبری اجتناب ناپذیر است و در عالم واقع رهبر و رهبری سازمانده اصلی مبارزات هستند. اما رهبر بدون ساختار دورانش به سرعت افول می کند ولی رهبری که همان ساختار سازمانده است، حتما رهبر، نماد، دبیر کل خود را خواهد ساخت! پس هر کس رهبری کرد رهبر هم هست یا رهبر ساز هم خواهد بود. چرا اگر در صورت بازداشت، ترور و یا مریضی لاعلاج و یا حتی فوت رهبر، جریان تشکیلات، جبهه، ساختار و… بلافاصله رهبر جایگزین را خواهد ساخت.

قدرت رهبری(ساختار_تشکیلات) نمی تواند فقط در شعار وحرف یا روی کاغذ و در فضای مجازی مادیت یابد. بلکه باید در دل جامعه نیروهایی در کف خیابان و پراتیک مبارز وجود داشته باشد که بر اساس رهنمودهای رهبری (ساختار_ تشکیلات) فعالیت و تلاش کنند و هزینه بپردازند. اما درباره ی رهبر، رهبر نمی تواند صرفا با نصیحت و گفتار درمانی و اظهار آرزوهایش خود را معرفی نماید. گفتار، نوشتار و گلیپ تبلیغیاتی و مصاحبه لازم اما به شدت نا کافی است. به عبارت دیگر، حضور یک رهبر در جنبش اگر می خواهد ملموس و واقعی باشد، صرفا با پشتوانه ی جریان رهبری کنند (ساختار_تشکیلات) این امر میسر است. هر جریانی که بخواهد راهبری یک جنبش را برعهده داشته باشد، باید عناصر و مکانیزم های این کار را نیز دارا باشد. یعنی رهبری لایق داشته باشد که بتواند خط جریان رهبری(ساختار_تشکیلات) را در جامعه، الیت سیاسی، توده مردم و نیز جهانیان جا بیاندازد و اجرایی کند. پس رهبری، سازماندهی و رهبر لازم و ملزوم یکدیگرند.

بحث سازماندهی در شرایط پلیسی در ایران!

سازماندهی محلی، منطقه ای و برخاسته از دل میدان مبارزه خود شکلی مهم از سازماندهی است و این مدل بخش مهمی از سازماندهی است که بدون وابستگی به یک مرکزیت مثلا در تهران تشکیل می شود.

دانش سازماندهی خود همان دانش مبارزه است!

نیرویی که موفق می شود دانش سازماندهی را تنظیم و آماده کند و امکانات لازم را بسیج نماید و به طور وسیع در اختیار مردم بگذارد، شروع به کسب اعتبار می کند. در این فضای خوشنامی سبب می شود که واحدها و گروه های خود سازماندهی شده بدون آن که با جریان مرکزی رهبری (ساختار_ تشکیلات) رابطه ی ارگانیک و مستقیم داشته باشند، استراتژی و تاکتیک و فنون ممکن مبارزاتی که معرفی شده، را مورد پذیرش و به آن عمل کنند.

در این خصوص تبادل دانش مطلوب سازماندهی جایش چندان در فضای مجازی و به صورت مکتوب نیست، بلکه عمده ی این دانش سینه‌ به‌ سینه است.

سازماندهی در این شرایط عملی است؟در بخش ششم این مقاله گفتیم که جای بحث سازماندهی در فضای مجازی نیست، بلکه سینه به سینه است. اما به این معنا نیست که مطلقا نمی شود روی این موضوع بحث کرد و دلیلش همین که ما داریم در حد مقدورات بحث می کنیم!

اغلب این رهبران مدعی هستند که نیرو و حامی اجتماعی دارند و به طور مثال، هم در تهران و نیز از شهرستان ها دوستدارانی به آنان سر می زنند و یا خود مسافرت هایی به آن شهرستان ها دارند و نهادهای امنیتی نیز به طور کامل از این ارتباط ها مطلع هستند. اگر این ارتباطات صرفا در حد دید و بازدید باشد، دیگر نامش سازماندهی نیست. اما اگر رهبر و تشکل وابسته به آن، این دوستان و علاقمندان خود را در یک سری واحدها و گروه هایی منضبط تر که به طور مستقیم در ارتباط با او هستند، قرار دهد و آموزش های سیاسی ویژه را برای آنان تدارک دیده و عملی نماید، حداقل نوعی از سازماندهی هیاتی_علنی، ایجاد کرده اند که اگر مواردی از بازداشت رخ دهد همبستگی بین مجموعه بالاتر و اعتراضات علنی قوی تر رخ می نماید.

این ارتباط هیاتی_علنی، به نوعی شبکه ی خاص خود را می سازد و از آن می توان برای پیشبرد برنامه ها و اهدف تاکتیکی و در شرایطی که برآمد اجتماعی رخ دهد، به طور استراتژیک نیز از آن بهره برد. یک تشکل سیاسی که مدعی قدرت سیاسی است با یک اتاق فکر که کارشان فقط مطالعه و تولید گفتمان یا خورده گفتمان است فرق دارد و نمی تواند به پند و اندرز و پیشنهاد به هواداران و مردم بسنده کند و منتظر بماند تا نیروهای غیبی و ناشناخته از درون حکومت یا قدرت های بزرگ خارجی قدرت را به آنان تحویل دهند! عمده ی این نگاه ها بر اساس حدس، گمان، آرزو و احتمال است. تشکل های سیاسی موفق در جهان، با این روش ها و تحلیل ها پیروز نشده اند. بلکه پیروزی آنها مدیون کنش های اکثرا مشخص و با نیروهای اجتماعی آگاه و سازماندهی شده موفق شده اند. پس رمز پیرزوی بر سر کیفیت آگاهی و قدرت سازماندهی است، نه اینکه جدا از رهبری خود خوانده دست به تشکیل دولت انتقالی یا دولت موقت بزنند. اغلب این پروژه ها مرده بدنیا می آیند و مردم عوام هم می فهمند که اگر کار این دولت تشکیل دادن ها جدی باشد، حاکمیت نه زندان، نه اعدام بلکه پودرشان می کند!، اما چرا این رهبران موسس دولت ها نمی خواهند که شعور ملی و جمعی مردم ایران را باور کنند!؟

در شرایط کنونی ایران فرمولی که می تواند بطور نسبی موفق باشد، ترکیب متناسب فعالیت برای گسترش خود سازماندهی در مناطق از یک طرف و سازماندهی شبکه های خاص، از سوی دیگر است. رهبر و جریان رهبری (تشکیلات_ساختار) موفقیت نسبی اش از ترکیب همگون این دو مدل به دست می آید. در این ترکیب، دو بخش و مدل سازماندهی یکدیگر را تکمیل می کنند.

نکته مهم که باید دانست این است که هر کدام از این دو مدل سازماندهی بدون مدل دیگری محکوم به فناست!

نقش رهبر و رهبری در فهم عامه فهم سازماندهی

وظیفه مهم رهبر و جریان رهبری در مبارزه و اعتراضات این است که بتوانند فهم زمینی از استراتژی و تقسیم استراتژی به تاکتیک ها، و تبدیل هر تاکتیک به تکنیک های مشخص و فنون ممکن مبارزاتی را تبیین نمایند. نمی شود تا یک خزش یا خیزشی در جامعه رخ دهد فوری به ذوق بیایند که مبارزه خود به خود در حال پیروزی است! و امر واقعی مبارزه را به دست احتمالات و احتمالاتی تقریبا به یقین!! داد.

این بحث ترافیک رهبران اپوزیسیون، نداشتن سازماندهی، و امکانات عملی و البته نسبی ایجاد سازماندهی با توجه به مقدورات فضای مجازی ادامه دارد…

تراکم رهبران و ترکیدن حباب های سیاسی

مدتی پیش در یک میزگرد پیرامون چگونگی زایش آلترناتیو ملی در قسمتی از سخنانم که در اثر زنگ خوردن اسکایپ و موبایل طرف دوم میز گرد، قدری آشفتگی ایجاد شد و در جمله ای گفتم که دوران اینکه شعار داده شود یک رهبر، یک دولت، یک پرچم اما برای رهبر (یعنی همه فدای رهبر) گذشته ولی این کلام بنده موجب مچ گیری کسانی قرار گرفت که حداقل با جریانات ملی مصدقی همکاری نداشته ولی چون در آن مجموعه ها به دنبال بر کشیدن یک رهبر و آنها بدون جریان رهبری (تشکیلات_ ساختار) هستند اشتباه سهوی من را دال بر این گذاشتند که بنده یک پرچم را نفی کرده ام و خواهان تجزیه کشور با چندین پرچم مختلف شده ام!!!… مراد از پرچم در آن میز گرد پرچم ملی نبود. بلکه پرچم اعلام رهبری و شعار زیر پرچم یک رهبر معین بود. اما برخی از دوستان بنده دچار ابهام شدند که در اینجا لازم بود این توضیحات را بدهم.

تولید حباب های سیاسی!

اگر به بررسی چهل ساله رهبران اپوزیسیون و نیز دوران موسوم به اصلاحات تمرکز و به خصوص بعد از آن را بررسی کنیم، متوجه می شویم که در این مدت بسیاری با عَلَم کردن رهبری خود برای نجات ایران موجبات ترکاندن حباب های سیاسی طی چندین دهه شده اند. بسیاری از رهبران خود خوانده و به فراخور وضعیت و با شعار همه با هم و با درخواست کردن لیستی از درخواست ها، سر خود و برخی اقشار را گرم نمودند و سرانجام هم زمان تخلیه حباب ها فرا می رسید و دیگر از صحنه خارج می شدند! البته خود با وصف العیش، نصف العیش زندگی را سپری می نمودند و در نهایت راه فرنگ را در پیش گرفتند و یا اگر در فرنگ بودند این پیمانکاری سیاسی _مالی (رهبر سازی) را بعد از تسویه حساب با کار فرمایان، به دنبال زندگی خود رفتند و دیگر نشانی از آنان نیست. فرشگرد وسلطنت طلبانی که می خواستند سوار برموج خیزش دی ماه شوند و رهبری قیام آبمانماه ۱۳۹۸ را در خیال و اوهام برای خود رقم زدند، و حتی مدعی این بودند که به مدت سه سال در حال زیر ساخت های اجتماعی اعتراضات بودند، الان در صحنه نیستند که یک الی دو فراخوان دهند و حتی تعداد چند ده نفر را به خیابان بیاورند.

معضل اصلی این جریانات و رهبران بی سرباز این است که هیچ کدام پایشان برروی زمین نیست و ادعای رهبریشان با وزن ساختاری_تشکیلاتی آنها تناسبی ندارد و با شعار همه با من و ادعای نمایندگی همه و یا اکثریت ملت اگر حتی شانس محدودی برای رسیدن به قدرت داشته باشند، در اصل به مسیر دیکتاتوری و دیکتاتور شدن افتاده اند و هنوز نیامده خود را نماینده ی ۷۰٪ اعلام کرده و خواهان پیوستن همه مردم و نیروهای سیاسی به زیر چتر خود هستند. اما حرکت در این مسیر تنها، همان اندک امید های ملی برانگیخته شده را نیز پایمال می کند. اصرار بر این مسیر به جای حمایت و تقویت واقعی و پایدار جنبش های اعتراضی ،سرانجامی به غیر از ترکیدن حباب سیاسی گرد خود و دیگرانی که دورشان حلقه زده اند، ندارد! و پشت بند آن تشدید سرخوردگی و یاس ملی است.

مشکل اصلی شعار «همه با من» رهبران بی برنامه، بدون مخاطب های اجتماعی که نشاندن جهت گیری های طبقاتی آنان است، این است که بعد از چهل سال جواب نمی‌دهد و اگر جواب دهد فاشیسم دولتی و یا نیروهایی که حمایت تمام عیار قدرت های امپریالیستی را دارند، دست بالا را دارند. اما تاکید بر شعار همه با من، سبب می‌شود رهبران بی پشتوانه، به خود اجازه دهند که به نام همه ی مردم و از سوی همه ی ملت سخن بگویند. این اصرار کردن بر شعار ظاهری همه باهم ولی در اصل، همه با من، مانع شکل گیری طبیعی و اجتناب ناپذیر اتحاد و آرایش سیاسی جامعه و همسوئی حول اشتراکات در برابر استبداد حاکم می گردد. «همه با من» سبب می‌شود که رهبران خود خوانده به خود اجازه دهند از جانب کل جامعه و کل اپوزیسیون سخن بگویند، در حالی که ملت اغلب کارگر، حاشیه نشین، فرودستان شهری، بیکاران و طبقه ی متوسطی که به سمت بینوا شدن در حال حرکت هستند، روش دموکراتیک این است که هرجریان، با جریانات دیگری که همسویی تحلیلی، طبقاتی دارند متحد شوند و کار مبارزاتی را شروع کنند

به نظر می رسد با تکثری که در جامعه ی ایران به لحاظ اجتماعی، فرهنگی، طبقاتی و… رخ داده مبارزات اجتماعی و بر کشیدن رهبران سیاسی، یک تشابه تاریخی چون دوره ی مشروطیت که مجموعه ایی از احزاب و رهبران و شخصیت های سیاسی و مذهبی، رهبری انقلاب را بر دوش کشیدند، در ایران امروز در حال شکل گرفتن است، اما این سیر در مسیر تعالی خود رهبران و ای بسا رهبر ملی خود را خواهد ساخت!

اشغال فضای سیاسی با حباب ها

جریان سیاسی که استراتژی خود را از مسیر حمایت دولت های بزرگ بین المللی و منطقه ای استخراج می کند، آخر و عاقبت آن به غیر از اینکه به حبابی باد کرده سیاسی تبدیل شود، نیست. هر جریان سیاسی بخواهد با دوپینگ آمریکا و برخی دولت های دیگر در صحنه سیاست ایران حاضر شود، چون کشتی بی لنگر کج می شود! حباب های سیاسی یک اشتراک گفتمانی با جریانات ریشه دار سیاسی دارند. بهتر است بگویم که تمام نیروهای سیاسی از مجاهدین، سلطنت طلبان، ملیون، جمهوری خواهان، چپ ها و… تقریبا در باب نوع حاکمیت سیاسی با چندین شعار یک پیوستگی یا شباهت هایی با هم یافته اند. همه از جدائی دین و دولت، رفع تبعیض های طبقاتی و جنسی و از عدالت و آزادی دم می زنند، بنابراین، اختلاف آن جاست که استراتژی رسیدن به این شعارها و گذار به دموکراسی ملی تفاوت ها را روشن می کند.

نیروها و رهبرانی که مدعی قدرت سیاسی هستند چه در خارج و چه در داخل، به دلیل عدم پایگاه جدی و واقعی اجتماعی دست به شعبده بازی سیاسی می زنند (بیشتر خارجی). برخی از جریانات سیاسی مصادره ی جنبش اعتراضی مردم ایران را با ردیف کردن تزهایی چون گسترش کانون های شورشی و نقش ارتش های ملی و یا ارتش آزادی بخش و …گروه دیگر دم از ایجاد ساختارهای سه ساله در ایران زده و توانسته اند جنبش آبانماه ۱۳۹۸ را به وجود بیاورند! ادعاهایی که بیمه و مالیاتی ندارند و اساسا غیر قابل سنجش هستند. رهبران خود خوانده داخلی هم نشسته و منتظر هستند حاکمیت دست به دامن آنها شوند و نقش شاهپور بختیار را در جمهوری اسلامی بازی کنند.

ولی یک بررسی از توازن قوای سیاسی نشان می دهد که جمهوری علی رغم اینکه به شدت تضعیف شده است، اما اپوزیسیون پراکنده، نبود آلترناتیو واقعی، و اراده سرکوب در حاکمیت، نظام هنوز می تواند این توازن قوای سیاسی که تضعیف هم شده، فعلا در نبود یک آلترناتیو جدی، شرایط شکننده فعلی را حفظ کند. پس بر اساس چه تحلیلی منتظران ایفای نقش شاپور بختیار، منتظرند و وعده کنار رفتن حکومت را به طور کوتاه مدت وعده می دهند؟ این تحلیل ذهنی و انحرافی خود نوعی تشکیل حباب سیاسی است. رهبران دیگری با این تحلیل که با نشستن مردم در منزل (حال مردم چگونه معیشت خود را تامین کنند، مهم نیست!) و گوش سپردن به رهنمودهای آنها، رژیم برای تسلیم شدن به درب منزل آنها خواهند آمد و با این شیوه و با تضمین قضایی- امنیتی و حتی حفظ اموال رهبران جمهوری اسلامی، رژیم را یکسره حذف و فقط باید دولت انتقالی و کابینه قوی را داشته باشند که کشور در خلاء سیاسی و بی دولتی دچار نشود، این هم یک حباب و با حباب های دیگر کنار هم بگذاریم، می‌بینیم که چقدر فضای سیاسی ایران در داخل، به حباب ها آغشته شده است.

آلترناتیو شدن قیمت می خواهد!

نکته مهمی که باید مطرح کنیم این است که آیا در شرایط سخت پلیسی در ایران باید تمام رهبری اپوزیسیون واقعی در ایران باشد؟ به نظر می‌آید که این حضور تمامی اپوزیسیون در ایران بیشتر ناشی از تحلیلی است که بقای حاکمیت جمهوری اسلامی را ابدی فرض کرده اند! و لذا باید با شیوه نصیحت الملوک سیاست ورزی نمود و یا خیلی که شجاعت به خرج دهند و با نامه های سر گشاده به رهبری نظام، از ایشان بخواهند که تسلیم شود تا قبل از اینکه دیر شود!، اما متاسفانه رهبری گوش نمی دهد و نامه دهنده هم فقط شهامتی از خود نشان دادند. اما هیچ اتفاقی نمی افتد و در اینجاست که حباب سیاسی دیگری‌ شکل می گیرد. به نظر می رسد تضاد کاذب داخل_خارج همانقدر دچار بدفهمی شده که درموضوع رهبر (فرد) و رهبری (تشکیلات_ساختار) ایجاد شده است. اگر مبارزه و بحث گذار ملی به دموکراسي جدی باشد، جمهوری اسلامی دست روی دست می گذارد تا دشمنش پیروز شود؟ قطعا دست به بازداشت، وادار نمودن به سکوت، و حتی حذف هم خواهد زد. مگر اینکه نفی عنصر خارج و بی خاصیتی در داخل، بخواهد به تشکیل حباب سیاسی بزرگ و بعد ترکیدن آن منجر و سبب یاس تاریخی شود، و حکومت و اپوزیسیون ناخواسته با هم همکاری ناخواسته ای کرده اند! در بخش پایانی قدری این بحث را بیشتر باز خواهیم کرد.

صدای سوم

کنار گذاشتن جمهوری اسلامی و چگونگی گذار به دموکراسی ملی، دو بخش جدا نشدنی از یک فرایند واحد هستند، تمرکز یک جانبه به نظام از رشد بدیل هایی که در صفوف اقوام، صنوف، و کنشگران جنبش جا خوش کرده، غفلت ورزیده و از ٍقبل ناهوشیاری عمومی تغذیه می کنند. تجربه ی انقلاب ضد سلطنتی این گواهی را می دهد که با راندن دیو حتما فرشته وارد نمی شود!

«صدای سوم»، صدای ملی، راه سوم ، امروزه در دستور کار بسیاری از چهره ها و فعالین جنبش قرار گرفته است. در برخی از عنوان طرح شده حتی جریاناتی از درون حاکمیت از راه سوم سخن می گویند! اما اینجا نگاه ما به سیاستمداران و فعالین جنبش دموکراسی خواهی در ایران است.

ویژگی های صدای سوم

راه سوم، صدای سوم، صدای ملت، صدای ملی، این همه می توانند یک مفهوم در تیتر های متفاوت باشند. اما مهمترین دال مرکزی راه ها_صداها، این است که عبور از جمهوری اسلامی آری؛ اما به دست مردم، نه با استمداد طلبی از بیگانه، نه مدافع تحریم های ترامپ، نه اینکه به مردم گفته شود تحریم ترامپ بخشی از هزینه مردم برای رسيدن به آزادی است!، صدای سوم نباید مفهومی گنگ از نقشه راه دهد. راه سوم، صدای سوم، صدای ملی، باید دارای معنای روشن تئوریک و جهت گیری طبقاتی به سود اکثریت مردمی که ۷۶ در صد زیر خط فقر هستند، داشته باشد و باید با صراحت لهجه و بدون لکنت زبان مدل اقتصادی خود را بیان کند. اقتصاد لیبرال، سوسیالستی، سوسیال دموکرات رادیکال، بازار سپاری هر چیزی که ارزش افزوده تولید می کند و… باید برای جامعه ی مخاطب به روشنی بیان کند.

در ایران فعالان و کنشگران سیاسی که در حد و قامت رجال ملی بالا آمده اند فراوان داریم و ذخیره دانایی ملت ایران در این حوزه فرزندان خود را پرورش داده است. فشرده ی این ذخیره دانایی ملی در ید این رجال ملی است ولی تا رسیدن به فاز رهبر ملی و برعهده گرفتن مسئولیت خطیر، فازهای دیگری باید طی کند و باید بدانیم که حتی در امر رهبری (تشکیلات_ساختار) تا مدتی امر رهبر به شکل شورای رهبری باشد، احتمالش بسیار بالاست. اما در مسیر الزامات مبارزه که حتما به یک رهبر واحد خواهیم رسید، ولی ایران و شرایط جامعه دیگر هرگز شاهد عروج یک رهبر بلامنازع، کاریزماتیک و فصل‌الخطاب نخواهد بود، رهبر جنبش با یک نسل جوان موبایل هوشمند به دست که می توانند مرتب زلزله ی سیاسی تولید کند، طرف است. رهبر با یک جامعه که از وضعیت ژله ای خارج شده و به یک جامعه ی مدنی گذار می کند، طرف خواهد شد و از طرفی این رهبر رقیبان جدی در شورای مرکزی جبهه دارد. این رهبر به جامعه مدنی و اقشار
مختلف اجتماعی به طور پیوسته باید جواب دهد و در آخر این رهبر چنان تحت فشار است که در مدت کوتاهی جذابیت رهبری برایش از دست خواهد رفت و پیر، خسته، فرسوده، با اشتیاق جا را برای دیگران باز خواهد کرد!

این بحث ده شماره ای را در اینجا به پایان می بریم و در سلسله بحث های آتی در باب شرایط و مدل های مطلوب استراتژی پیروز خواهیم نوشت.

*مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.

«مقالات و دیدگاه های مندرج در سایت شورای مدیریت گذار نظر نویسندگان آن است. شورای مدیریت گذار دیدگاه ها و مواضع خود را از طریق اعلامیه ها و اسناد خود منتشر می کند.»